مذهبی و مقید بود، بدون تظاهر و ریا

سيره شهيد‌دكتر سيد‌حسن آيت در گفت‌وگو با مهرانه معلم همسر شهيد
مذهبی و مقید بود، بدون تظاهر و ریا
آنقدر ارزش داشت که با 60 گلوله ترورش کردند...

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"  به نقل از جوان، احمدرضا صدري - بانو مهرانه معلم همسر شهيد دكتر سيد‌حسن آيت كه وكيل دادگستري هم هست، چندان اهل گفت‌وشنودهاي مطبوعاتي نيست و اين مصاحبه را نيز، پس از اصرارهاي فراوان پذيرا شد. با شنيدن گفته‌هايي كه در پي مي‌آيد، اميد بردم كه كاش روزي خاطرات كامل خويش را از زندگي مشترك با آيت بنويسد كه در اين صورت اثري خواندني خواهد شد. با سپاس از ايشان كه وقت خود را به انجام اين گفت‌وگو اختصاص دادند.

با تشكر از سركار عالي به لحاظ شركت در اين گفت‌وشنود، لطفاً بفرماييد كه از چه مقطعي و چگونه با شهيد دكتر سيد‌حسن آيت آشنا شديد؟

ايشان سه سال در دامغان معلم من بود و من شاگرد دبيرستان بودم. بعد از سه سال موقعي كه خود را براي دادن كنكور آماده مي‌كردم، از من خواستگاري كرد و ما در 15 تير1345 ازدواج كرديم. من متولد1327 بودم و ايشان1317 و دانشجوي سال آخر دانشكده حقوق بود.

10 سال تفاوت سني داشتيد؟

اين تفاوت سني، به هيچ‌وجه براي ما مشكلي ايجاد نكرد. ما معلم و شاگرد بوديم و اين فاصله سني كاملاً طبيعي بود.

وقتي ايشان به دبيرستان شما آمدند، چگونه با او برخورد شد؟

اول كلي سر و صدا به پا شد كه يك آدم تحصيل‌كرده آمده و مي‌خواهد به دخترها درس بدهد. ايشان هم در مدارس پسرانه و هم در مدارس دخترانه درس مي‌داد و براي شركت در كلاس‌هاي دانشگاهش، به تهران مي‌رفت. ترم آخر بود. آن روز‌ها دوره دانشكده حقوق، سه سال بود. طبيعي است كه حضور چنين معلمي براي همه ما جالب بود، مخصوصاً كه تازه اجازه داده بودند كه معلم‌هاي مرد مجرد هم در مدارس دخترانه درس بدهند. پيش از آن معمول نبود.

چه ويژگي‌هايي شخصيت و نحوه تدريس ايشان را از ديگران متمايز مي‌كرد؟

ايشان چون ليسانس اول خود را از دانشسراي عالي گرفته بود، اصولاً يك معلم حرفه‌اي بود و اين كار را خيلي خوب بلد بود. از جمله اينكه مي‌دانست با هر شاگردي، بايد چه برخوردي داشته باشد و چه حرفي را بزند و چه حرفي را نزند. كلاس را جوري اداره مي‌كرد كه تا وقتي زنگ مي‌خورد، صدا از كسي در نمي‌آمد و همه سراپا گوش مي‌شدند. بعدها از دانشجوياني هم كه ايشان استادشان بود، مي‌شنيدم كه بسيار عالي كلاس را اداره مي‌كند.

در دانشگاه چه درسي مي‌دادند؟

مدتي در دانشگاه لاهيجان، روش تحقيق در علوم اجتماعي درس مي‌داد و جالب اينجاست كه بسياري از اساتيد مي‌رفتند و سر كلاس ايشان مي‌نشستند و گوش مي‌دادند! بسيار كلاس‌هاي سرزنده و با نشاطي داشت. بر ادبيات مسلط بود و از اشعار و فصه‌هاو مثل‌هاي فارسي، به درستي استفاده مي‌كرد. به ظرائف روان‌شناسي هم آشنا بود و خلاصه خيلي زود نبض مخاطب را در دست مي‌گرفت. ماها هم درسني بوديم كه از اين ويژگي‌ها خوشمان مي‌آمد.

آيا مشخص بود كه ايشان چه نوع گرايش سياسي‌اي دارد؟

خير، نه ايشان بروز مي‌داد و نه ما خيلي سرمان توي حساب بود، فقط حس مي‌كرديم دل خوشي از رژيم ندارد. بيشتر سعي مي‌كرد در مناسبت‌هاي مذهبي صحبت كند. گاهي هم وسط حرف‌هايش ارشاراتي مي‌كرد كه بايد خيلي هوشيار مي‌بودي تا آن را متوجه مي‌شدي!آن روز‌ها اكثر مردها مخصوصاً در محيط كار كراوات مي‌زدند، ولي ايشان اغلب كراوات نمي‌زد كه كمي غير عادي بود. يكي از نشانه‌هاي سياسي بودنش اين بود كه وقتي عربي درس مي‌داد، به عنوان مثال يا تجزيه و تركيب، آيات انقلابي قرآن را بيان مي‌كرد. ما از روي ايت تأكيدها متوجه موضوعاتي مي‌شديم. ما در مجموع12 شاگرد بيشتر نبوديم. البته آخر سال به مناسبتي اسم امام خميني و آيت‌الله كاشاني را آورد. به نظرم مي‌خواست ببيند چقدر حواس ما جمع است. در درس انشاء هم كه دستش بازتر بود. جذابيت كلاس‌هايش بيشتر به اين دليل بود.

ساواك چه واكنشي نشان مي‌داد؟

ساواك روي او حساس بود و به همين دليل هم آن قصه را برايش درست كردند.

قبل يا بعد از ازدواج؟

ازدواج كرده بوديم. خانواده من در دامغان خانواده سرشناسي بودند. خود من هم در مدرسه شاگرد ممتازي بودم. من سال اول كنكور دانشكده حقوق امتحان دادم، ولي قبول نشدم. سال بعد با اينكه پسرم تازه به دنيا آمده و يك ماهه بود، به اصرار و پيشنهاد آيت دوباره امتحان دادم. من خودم خيلي دوست داشتم فلسفه بخوانم. آيت معلم فلسفه ما بود و خيلي عالي درس مي‌داد. من هم هميشه نمره 20 مي‌گرفتم، ولي او پيشنهاد داد به دانشكده‌حقوق بروم و اين گونه بود كه در سال46 رشته حقوق را شروع كردم. ما سال اول ازدواج را در دامغان بوديم و آيت بسيار دوندگي كرد تا به تهران منتقل شويم. ولي با انتقال او موافقت نمي‌كردند. من به تهران آمدم تا درس بخوانم و او مجبور شد در دامغان در خانه پدرم بماند كه آن قصه را برايش درست كردند.

دليلش چه بود؟

چون او تشكلي از دبيران درست كرده بود و در خانه پدرم جلساتي را برگزار مي‌كردند و همين مسئله حساسيت ساواك را برانگيخته بود. مخصوصاً كه او با خريد اجباري قرآن آريامهري هم مخالفت كرده بود.

جريان قرآن آريامهري چه بود؟

شاه براي تظاهر به دينداري، قرآني را چاپ كرده بود و همه را مجبور مي‌كردند قرآن را بخرند، از جمله معلم‌ها كه قرار بود از حقوقشان كسر شود و آيت زير بار نرفت.

آيا كسي داستاني را كه براي ايشان درست كردند، باور كرد؟

خير، مردم خيلي به او اعتماد داشتند. گاهي تا ساعت10 و11 شب تدريس مي‌كرد، آن هم تدريس خصوصي به دخترها. خانواده‌هاي شهرستاني بايد خيلي به يك معلم اعتماد داشته باشند تا اجازه بدهند به دخترشان درس بدهد. بقيه معلم‌ها چنين موقعيت ممتازي نداشتند. بسياري از اقوام من، شاگرد آيت بودند و قبولي در دانشگاه را مديون او بودند. آيت در بين دبيران هم احترام و وجهه خاصي داشت و روي حرفش حرف نمي‌زدند. همين مسائل باعث شده بودند كه رژيم روي او حساسيت پيدا كند.

اشاره كرديد كه معلم و استاد خوبي بودند، همسرخوبي چطور؟

از نظر معنوي، فوق‌العاده بود و من حتي در حرفه خودم هم كسي را شبيه او پيدا نمي‌كنم! بچه‌ها كه اصلاً باور نمي‌كنند كه او چگونه آدمي بوده و مي‌گويند: اين توصيفاتي كه شما از پدر مي‌كنيد، الان در كسي وجود ندارد! من بسياري از درس‌هاي اخلاقي را از ايشان ياد گرفتم. نه فقط من بلكه تمام خانواده، اقوام و دوستان تحت تأثير شخصيت و معلومات بالاي او بودند. ولي از نظر كمك در كارهاي خانه، مثلاً خريد، از همان اول گفت: اين جور كارها را بلد نيستم... و واقعاً هم بلد نبود. مشغله‌ها زيادي داشت و مديريت خانه را كلاً به من سپرده بود.

با تفاوت طبقاتي چگونه كنار آمديد؟

بعضي‌ها قضيه را بيش از حد شور مي‌كنند. درست است كه خانواده آيت در نجف‌آباد، زندگي كشاورزي محدودي داشت، ولي او واقعاً روي پاي خودش ايستاده بود. پدر خود من هم كشاورز بود، اما اين‌طور نبود كه زمين‌ها و ثروت فراواني داشته باشيم. خانواده‌ها چندان برتري‌اي به يكديگر نداشتند. تنها فرق ما اين بود كه خانواده آيت فوق‌العاده مذهبي بودند، ولي خانواده من به آن شدت مذهبي نبودند. از نظر در‌آمدي، ما هم چندان درآمد بالايي نداشتيم، ولي پدر من جوان بود و پدر آيت مسن‌تر بود و از نظر ميزان فعاليت با هم فرق داشتند، مضافاً بر اينكه كشاورزي در نجف‌آباد رونق چنداني نداشت، اما در دامغان بهتر مي‌شد فعاليت كشاورزي كرد و پدر من هم تا80 سالگي كشلورزي مي‌كرد، بسيار هم اهل كار بود. ما خيلي بر خانواده آيت برتري نداشتيم، اما خودش موقعي كه با من ازدواج كرد، فوق‌ليسانس علوم اجتماعي بود و حقوق خوبي از آموزش و پرورش مي‌گرفت. بعدها هم كه در دانشگاه درس مي‌داد. درمجموع ما زندگي كاملاً ساده و متوسطي داشتيم. زماني كه به خواستگاري من آمد، دو تا قاليچه داشت و 5 ‌هزار تومان پول و يك كوه كتاب و مجله و يك اراده قوي براي ايستادن روي پاي خودش و زندگي بدون اتكاي به ديگران. تا سالي كه نماينده مجلس شد، جز حقوق بازنشتگي درآمدي نداشت. دانشگاه‌ها هم كه تعطيل بودند و عملاً از آنجا هم در‌آمدي نداشتيم. خود من بعد از گرفتن ليسانس، پنج سال به عنوان كارشناس حقوقي در بيمه ايران كار كردم، چون آن روزها تا كسي به سن 25 نمي‌رسيد نمي‌توانست وكالت كند و من فقط22سال داشتم. البته مي‌توانستم دنبال قضاوت بروم، ولي چون بايد به شهرستان مي‌رفتم، انصراف دادم و در بيمه مشغول كار شدم. البته تحمل محيط اداري فوق‌العاده برايم دشوار بود و بعد از پنج سال با اينكه حقوق و مزاياي خوبي هم داشتم، بيمه را رها كردم و دنبال كارآموزي وكالت رفتم كه اعتصاب‌ها پيش آمدند و يك سال دوره وكالت، سه سال طول كشيد! بالاخره در سال58 پروانه وكالت خود را گرفتيم.

از تأثيرات فعاليت‌هاي سياسي شهيد آيت روي زندگي خانوادگي‌تان بگوييد؟

بديهي است كه تأثيرات گسترده و متفاوتي داشت. آيت خيلي جاها نمي‌توانست بيايد و با خيلي‌ها نمي‌توانست معاشرت كند، ولي از آنجا كه روي نقش تربيتي تأكيد زيادي داشت، تأثيراتش مثبت بود. فوق‌العاده روي نقش تربيت حساس بود و مي‌گفت: بايد آدم‌ها را طوري تربيت كنيم كه در آينده نقش خود را درست ايفا كنند. همواره تلاش مي‌كرد به جوان‌ها خوراك‌هاي فكري ضروري را بدهد. هميشه به او مي‌گفتم: تو كه مي‌تواني وكالت كني، چرا اين قدر خود را به زحمت مي‌اندازي و درس مي‌دهي؟ مي‌گفت: «وكالت به درد من نمي‌خورد، معلمي را به اين دليل كه رييس ندارم و مي‌توانم روي جنبه تربيتي جوان‌ها كار كنم انتخاب كرده‌ام، بين اين همه شاگرد، اگر فقط يك نفرشان هم درست تربيت بشود براي من كافي است و كارم را انجام داده‌ام». حتي زماني هم كه در دانشكده علوم و فنون ارتش درس مي‌داد، مي‌گفت: بايد به ارتشي‌ها آگاهي‌هاي سياسي و تاريخي داد. هيچ چيزي برايش از تربيت مهم‌تر نبود.

چه ويژگي‌هايي در ايشان، از نظر شما از همه برجسته‌تر است؟

آيت صادق‌ترين آدمي است كه در تمام عمرم ديده‌ام. آدم با تدبيري بود و به خصوص در مسائل سياسي بي‌گدار به آب نمي‌زد، اما اهل شيله و پيله و كلك و سياسي‌كاري نبود. موقعي هم كه به خواستگاري من آمد، خيلي صاف و پوست‌كنده همه چيز زندگيش را بي‌كم و كاست گفت. بسيار روراست و شجاع بود. همان شب هم گفت:‌«‌مي‌توانيد برويد درباره من تحقيق كنيد، اما توقع نداشته باشيد كه همه يك حرف را بزنند. در مورد امام حسين(ع) هم اگر تحقيق كنيد دشمن چيزي مي‌گويد، دوست چيز ديگري. ولي من عين واقعيت را گفته‌ام». واقعاً هم همين طور بود. از نظر مذهبي، اعتقادات قلبي عميقي داشت كه تا آخر عمر هم بر سر آنها ماند. ابداً اهل تظاهر نبود. روزي كه72 تن شهيد شدند، جزو معدود مواردي بود كه ديدم گريه كرد، ولي سياه نپوشيد! آيت اساساً لباس مشكي نداشت و از رنگ سياه بدش مي‌آمد. روزي هم كه مي‌خواست به مجلس ترحيم72 شهید برود، من برايش پيراهن سرمه‌اي آوردم، ولي او همان لباس سفيد هميشگي را پوشيد و گفت، «‌من هيچ وقت لباس تيره نمي‌پوشم. امروز اگر بپوشم رنگ و روي ريا پيدا مي‌كند». در مقابل كساني هم كه مي‌گفتند بايد ريش بگذاريم، مي‌گفت: «‌نمي‌خواهم تغيير چهره بدهم. هميشه چهره‌ام همين طور بوده و باز هم خواهد بود». هرگز راضي نمي‌شد به چيزي تظاهر كند. فوق‌العاده مذهبي و مقيد بود، اما ذره‌اي تظاهر نمي‌كرد.

با چه كساني بيشتر از بقيه دوست بود؟

آيت خيلي اهل معاشرت نبود و معاشرت‌هايش در حد خانواده و فاميل بود. كمتر پيش مي‌آمد كه دوستانش را وارد محيط خانواده كند. بسيار احتياط مي‌كرد. مي‌گفت: دلم نمي‌خواهد با خانواده‌هاي سياسي، معاشرت خانوادگي كنيم. سعي مي‌كرد آرامش خانواده را حفظ كند. من بسياري از دوستانش را، بعد از شهادت او شناختم.

ايشان با اينكه با دكتر بقايي اختلاف عقيده پيدا كرده بود، اما در مجلس حاضر نبود عليه او با ملي‌گراها هم‌نوايي كند. به نظر شما دليل اين امر چه بود؟

آيت اساساً آدمي نبود كه به خاطر منفعت خودش، روي‌حق پا بگذارد. او دكتر بقايي را به عنوان يك مرد سياسي كهنه‌كار و وارد مي‌شناخت، اما مرام و فكرش را قبول نداشت. آيت حتي به بني‌صدر هم توهين نكرد و هر حرفي را كه پشت سرش زد، روبه‌روي او هم گفت. آيت درباره مسائل مختلف دير متقاعد مي‌شد، ولي اگر به نتيجه مي‌رسيدكه كاري درست است، باتمام وجود از آن دفاع مي‌كرد. برخلاف تصويري كه سعي شد از او بسازند، ابداً عصبي‌مزاج نبود و من هيچ وقت نديدم صدايش را بلند كند. ممكن بود در موقع سخنراني يا كلاس صدايش را بالا ببرد، اما در شرايط عادي و موقع بحث لحنش آرام و منطقي بود، طوري كه حتي مخالفين او هم، او را اهل جدل و دعوا نمي‌ديدند. من واقعاً اين صفاتي را كه برخي به او نسبت مي‌دهند، در او نديدم! سعه صدر و حوصله زيادي داشت. قبل از پيروزي انقلاب، خيلي‌ها به خانه ما مي‌آمدند و با جوش و خروش حرف مي‌زدند، ولي من يادم نمي‌آيد صداي آيت بالا رفته باشد. هميشه سعي مي‌كرد همه را آرام كند، ولي اگر به موضوعي مي‌رسيد كه آن را حق مي‌دانست، اگر تمام دنيا هم با او مخالفت مي‌كردند، كوتاه نمي‌آمد. البته آيت آدم خنده‌رويي نبود. به همين دليل خيلي‌ها فكر مي‌كردند بداخلاق است، ولي ابداً بداخلاق نبود. اتفاقاً بسيار صبور و با حوصله بود و حتي با بچه‌هاي كوچك و آدم‌هاي مسن هم مي‌توانست مثل يك جوان يا ميانسال ارتباط صميمانه برقرار كند، به همين دليل همه خانواده من، بسيار او را دوست داشتند.

در دوراني كه ترور شخصيت ايشان اوج گرفته بود و از هر طرف تيرهاي ملامت بر سر ايشان مي‌باريد، چگونه آرامش خانواده را حفظ مي‌كردند؟

آيت خيلي خونسرد بود و مي‌گفت: همه اين هياهو‌ها، نهايتاً به نفع انقلاب است. مي‌گفت: دشمن با اين كارهايش دارد ما را بزرگ مي‌كند. مي‌گفت: روي همه در و ديوارها نوشته‌اند مرگ بر آيت، اين يعني بزرگ كردن ما! روي تمام در و ديوارهاي نارمك عليه او شعار نوشته بودند. پسرم به مدرسه مي‌رفت و اين چيز‌ها را مي‌ديد و عصبي مي‌شد، اما آيت كاملاً خونسرد بود و مي‌كفت: اينها فضاسازي است و تمام مي‌شود. همه ما از او اعتماد‌به‌نفس مي‌گرفتيم. حتي تا روز آخر هم، در خانه ما مثل هميشه باز بود. ابداً ترسي نداشت و با وجود تمام تلفن‌ها و نامه‌هاي تهديد‌آميز، زندگي عادي خودمان را داشتيم. هميشه مي‌گفت:«‌يا نبايد وارد سياست بشوي يا اگر شدي حتي احتمال كشته شدن هم هست، اين نبايد باعث شود كه زندگي معمولي خودت را كنار بگذاري، ممكن است حتي انسان وقتي رانندگي هم مي‌كند تصادف كند و از بين برود يا ده‌ها مورد ديگر. شما دلواپس من نباشيد.»

وضعيت شما در محله تان چگونه بود؟ زير فشار نبوديد؟

جّو محله ما، كلاً جّو بني‌صدري بود و اكثر همسايه‌ها با ما مخالف بودند. ما حتي براي گرفتن نفت وساير ملزومات زندگي هم مشكل داشتيم! برخوردهاي خوبي با ما نمي‌شد. البته وقتي بني‌صدر رفت، كمي اوضاع بهتر شد. حتي بعضي‌ها زنگ مي‌زدند و حلاليت مي‌طلبيدند و مي‌گفتند: اشتباه كرديم! بعد از شهادتش هم باز جو آنقدرها مناسب نبود و شايد كساني كه براي مراسم‌هاي او به بهشت‌زهرا آمدند، از 10 نفر تجاوز نمي‌كرد! البته جو ترور سنگين بود و خيلي‌ها از ترس جانشان نمي‌آمدند.

برحسب آنچه خودتان مشاهده كرديد، چه كساني بيشتر با شهيد آيت مخالف بودند؟

بيشتر از همه با ليبرال‌ها و جبهه‌ملي‌ها. البته از آنها آن قدرها دلگير نمي‌شد كه از كساني كه در داخل حزب جمهوري اسلامي با او مخالف بودند. مخصوصاً از محاكمه‌اي كه شب قبل از انفجار حزب در آنجا برايش تشكيل دادند، دلخور بود. برخي مي‌پرسيدند: مگر تو براي انقلاب چه كرده‌اي؟ در حالي كه آيت با ديابت شديد، روزي18 ساعت كار مي‌كرد و من هميشه نگرانش بودم. آيت در مجلس خبرگان فوق‌العاده زحمت كشيد. روز آخر به او گفتم: همگي خسته شده‌ايم. چرا مرخصي نمي‌گيري سفري جايي برويم؟ گفت، «‌امروز قرار است لايحه مطبوعات در مجلس بررسي شود و بايد حتماً بروم». آيت با وزارت امور خارجه ميرحسين موسوي مخالف بود و مي‌گفت: مي‌خواهم بروم كه رأي منفي يا ممتنع بدهم.

از كي تهديدها شروع شدند؟

از سال58 و تشكيل گروه فرقان. در بهمن و اسفند57 فرقاني‌ها تهديدش كردند. اوايل به خانه نمي‌رفتيم، ولي بعد آيت گفت: «‌چه معنا دارد؟ هميشه كه نمي‌شود در خانه مردم زندگي كرد!». اوايل فرقان تهديد مي‌كرد، بعد ازآن هم روزي نبود كه در روزنامه مجاهد چيزي عليه او ننويسند.

آيا قبل از شهادت، نشانه‌هايي را هم دريافت مي‌كرديد؟

بله، چند روز قبلش همسايه ديوار به ديوار ما آمد و گفت كه: دو تا موتور سوار را ديده كه از جلوي خانه ما رد شدند و از لاي در به داخل خانه نگاه مي‌كردند و وقتي از آنها پرسيدم: با چه كسي كار داريد؟ فرار كردند! شب قبل از ترورهم داشتيم شام مي‌خورديم كه تلفن زنگ زد و پسرم محسن گوشي را برداشت. طرف پرسيده بود: پدرت هست؟ و محسن مانده بود چه بگويد. مي‌گفت: صدايش مشكوك و خشن بود. آيت گفت: مهم نيست!

خود ايشان در روزهاي آخر چه حال و هوايي داشتند؟

آيت در روز14 مرداد شهيد شد. يك‌شنبه قبل از آن، به منزل مهندس احمد كاشاني رفته بود و خانم ايشان مي‌گفت:به قدري خسته بود كه همان‌جا روي مبل خوابش برد! ما هيچ وقت نديده بوديم كه آيت اين‌طور عميق بخوابد.

آيا نشانه‌هاي ديگري هم بود كه شما را نگران كند؟

روز سه‌شنبه مجاهدين بزازي را در نارمك ترور كرده بودند و تشييع جنازه او بود، پسرم محسن به خانه آمد و گفت: «‌براي اين جور مواقع، حتي يك لباس مشكي هم نداريم!». روز قبل از اين حادثه هم، من از خريد به خانه برگشتم و ديدم محافظ قبلي او، جواد خرديار، براي ده روز به مرخصي رفته و كس ديگري جاي او آمده است. آيت كه اصلاً به اين جور نكات توجه نمي‌كرد. من محافظي را كه آن شب آمد، نمي‌شناختم. قبلاً آقا قاسم راننده آيت بود كه روز تيراندازي، به كمرش تير خورد. سال‌ها بعد خانمش را پيدا كردم و فهميدم كه در آن حادثه، از نخاع فلج شده است! من به شدت به نحوه محافظت از آيت اعتراض داشتم. آيت مي‌گفت: «ما كه جا نداريم كه اين بندگان خدا را نگه داريم، بنابراين رفت و آمدشان را نمي‌توانيم كنترل كنيم». هر روز آدم‌هاي جديدي را مي‌فرستادند و من سخت نگران مي‌شدم، اما آيت مي‌گفت: ذهن خودت را مشغول اين مسائل نكن!

از روز حادثه بگوييد.

صبح، صبحانه درست كردم و محافظ را - كه حتي اسمش را هم بلد نبودم- صدا زدم كه بيايد صبحانه‌اش را ببرد. آيت رفت كه سوار ماشين بشود. قاسم اسلحه‌اش را روي صندلي گذاشته و پياده شده بود و داشت چفت در خانه را مي‌انداخت كه تيراندازي شروع شد. من محسن را فرستاده بودم برود سر كوچه و نگاهي به اطراف بيندازد. طفلك خواب بود. به زور بيدارش كردم و گفتم: «‌اگر براي پدرت اتفاقي بيفتد، بعداً خودمان را سرزنش مي‌كنيم. بلند شو برو به اطراف نگاهي بينداز». محسن رفت و سر كوچه ايستاد، ولي ماشيني از ته كوچه آمد. محسن همه اين اتفاقات را ديده بود. من موقعي كه رفتم آيت را از ماشين بيرون بكشم، فكر كردم محسن هم بايد آن طرف‌تر افتاده باشد.

كسي هم كمكتان كرد؟

همسايه‌ها تصور كرده بودند جنگ شده و همگي از ترسشان مخفي شده بودند! فقط يكي از بچه‌هاي نيروي هوايي- كه لباس فرم به تن داشت- آمد و با كمك هم آيت را از ماشين بيرون كشيديم. محافظ قبلي آيت، بسيار دقيق و منظم بود و آيت هم خيلي دوستش داشت. يك روز آمد خداحافظي كرد و به جبهه رفت.

پسرتان چقدر تحت تأثير اين منظره قرار گرفت؟

محسن خيلي به خودش مسلط بود. چند نفر از جوان‌هاي محل پيكر آيت را به بيمارستان رويال، زير پل سيدخندان بردند. البته قبل از اينكه به بيمارستان برسند، تمام كرده بود. خبر هم خيلي زود اعلام شد.

و پس از آن؟

شهادت آيت تأثير زيادي داشت. به نظر من آيت آن قدر ارزش داشت كه به در خانه‌اش بروند و با 60 گلوله ترورش كنند. قبل از آن يكي از دوستانم از لندن تلفن زده و اصرار كرده بود از آن خانه برويد، چون اينجا در هايد‌پارك شعار مي‌دهند كه: آيت از7 تير جان به در برده!ولي آيت مي‌گفت: از خانه خودم به جايي نمي‌روم. هميشه آرزوي شهادت داشت. جالب است كه در تشييع جنازه ايشان، اعضاي نهضت آزادي از جمله دكتر سحابي هم آمده بودند...

آيت به لحاظ مشي سياسي با آنها مخالف بود، ولي همواره به مهندس بازرگان و دكتر سحابي احترام مي‌گذاشت و منش‌اخلاقي آنها را مي‌ستود.

و سخن آخر

هنوز پس از سال‌ها حضورش را احساس مي‌كنم و نمي‌توانم بگويم كه نيست. دختر كوچك من، پس از شهادت پدرش به دنيا آمد. دختر ديگرم هم فقط شش سال داشت، اما محسن از پدرش خاطرات خوبي دارد. سعي كردم بچه‌ها جاي خالي پدرشان را چندان احساس نكنند. آيت تلاشي براي ايجاد وابستگي نسبت به خود نمي‌كرد و به شدت مخالف وابستگي بود. در عين حال كه احساس مسئوليت در او بسيار قوي بود.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.


منبع: روزنامه جوان