ناگفته هایی از بسیجی پیشکسوت شهید صارم طهماسبی+تصاویر
به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" شهید "صارم طهماسبي" از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس، همرزم شهید چمران و هم بند مرحم حجت الاسلام ابوترابی در زندان رژیم بعثی صدام، 15 آبان امسال پس از تحمل سالها رنج و جراحات ناشی از جنگ، به یاران و همرزمان شهیدش پیوست و آسمانی شد.
زندگی نامه
"صارم طهماسبی" سال 1333 در روستاي سرابباغ شهرستان آبدانان از توابع استان ايلام ديده به جهان گشود، دوران ابتدايي و راهنمايي را در همان روستا به پايان رساند و براي گذراندن مقطع متوسطه راهي آبدانان، دهلران و شهرستان اسدآباد استان همدان شد.سال 49 پس از آشنايي با شهيدان محمد منتظري و علي اندرزگو وارد مبارزات سياسي بر عليه رژيم ستمشاهي شده و توسط ساواك ايلام شناسايي و دستگير شد.وی سال 1350 همراه با چند نفر از همراهان و مبارزان انقلابي به لبنان سفر كرد و به مدت پنج سال، ضمن فراگيري فنون و آموزش هاي رزمي و پارتيزاني و زندگي در شرايط بسيار سخت، در كنار مجاهدان و مبارزان جنبش امل لبنان بر ضد رژيم غاصب اسراييل در سرزمين هاي اشغالي جنگيد و توسط ماموران ارتش اسراييل بشدت مجروح شد كه آثار به جاي مانده از جراحات آن زمان در پاي چپ اين مجاهد نستوه همچنان باقي است.شهید طهماسبي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي وارد ايران شد و در يك مركز چريكي به صورت مخفيانه به ساخت بمبهاي دستي و آموزش و هدايت تظاهركنندگان ضد حكومت شاه پرداخت و آنها را تجهيز و تسليح ميكرد.
پس از سرنگوني رژيم پهلوي و برپايي نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به دستور و همراه شهيد محمد منتظري با يك فروند هواپيمايي نظامي براي تكميل ماموريت ها و فراگيري آموزش هاي پيشرفته دوباره راهي لبنان و شهرهاي (سور، صيدا، نبتيه و جرج البراجنه) شد و پس از گذشت يك سال و نيم به كشور بازگشت و با هماهنگي و دستور شهيد مصطفي چمران در جبهه مياني جنگ تحميلي به صف نبرد عليه متجاوزان بعثي پيوست.
دفاع مقدس و اسارت
سردار صارم طهماسبي در دوران دفاع مقدسي در مسئوليتهاي مختلف عملياتي، شناسايي، رزمي و فرماندهي يگانهاي پياده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي استان ايلام به پاسداري از مرزهاي ايران اسلام و نبرد با دشمن بعثي پرداخت.
وي در سيزدهم آبان ماه سال 1363 هنگام ماموريت شناسايي در منطقه سرخر در مهران از سوي گروه معروف فُرسان "گوش برها" به اسارت درآمد و پس از 50 ماه اسارت به آغوش ايران اسلامي بازگشت.
مرحوم حجت الاسلام ابوترابی و خاطراتی از رشادت های صارم
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی سالها پیش با حضور در آبدانان و دیدار با سردار طهماسبی برخی خاطرات خود از ایشان را به رشته تحریر در آوردند: «عزیز جانباز و پاسدار پر افتخار و آزاده متعهد سرافراز صارم طهماسبی با تمام وفاداری و رشادت، شهامت، اخلاص و ایمان، جانا و مالا و عملا از کیان اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری و حراست کرده است.
ایشان از بهترین عزیزان پاسدار و جانبازان متعهد و مخلص و با صفا و با وفای انقلاب اسلامی است که در دوران اسارت به افسران و سربازان و درجه داران عراقی خون دل و به همه اسرای عزیز ما روحیه می دادند.
برادرمان آقا صارم با لباس مقدس پاسداری و پس از مفتخر شدن به افتخار جانبازی به اسارت دشمن بعثی جنایتکار درآمد و در بازجویی های اولیه شکنجه فراوانی را با شهامت متحمل شد و بدون کمترین ضعف و سستی در هنگام بازجویی، بر ریش فرمانده خبیث عراقی خندید و وقتی که آن فرمانده پست و بی رحم سیگار برگ به او تعارف کرد بشرط آنکه به سوالاتش جواب بدهد، این رزمنده دلاور مجددا بر عقل آن افسر فرمانده عراقی خندید و او دیوانه وار سوال کرد: چرا می خندی؟ مگر دیوانه شدی ؟ گفت نه، از این می خندم که شما دیدید که زیر شکنجه ها سخت و کشنده شما 600 ضربه شلاق را تحمل کردم و به ملت و کشورم پشت نکردم، مگر ممکن است برای سیگار برگ دست به چنین خیانتی بزنم؟
وی را برای بازجویی به اردوگاه موصل 2 (خبیر) که همه برادران مان در آن اردوگاه زیر بازجویی شدید بودند فرستادند و چند مرتبه هم برای بازجویی بیشتر و تخصصی تر به بغداد فرستادند که در یکی از این سفرها در بغداد با ایشان برخورد کردم.
در همه شرایط، نهایت تعهد و وفاداری را از خودشان نشان می داد و در عبادت و اخلاص همیشه نمونه و سرآمد بود.
با آنکه دشمن روی کلمه پاسدار، عبادت و نماز شب خواندن و روحیه بلند خدمتگزاران حساسیت زیادی نشان می داد، برادر عزیزمان آقا صارم در همه این امور ممتاز بود عراقی هایی از دیدن ایشان رنج می بردند و خون دل می خوردند و هر ایرانی آزاده متعهد به وجودش افتخار می کرد و بخوبی ها و ایمان و اخلاصش حسرت می بردند.
آنقدر دشمن روی ایشان حساس بود که چندین مرتبه ایشان را تبعید کرد و سه سال قبل از مبادله دشمن از همه اردوگاه ها 150 نفر را بعنوان حزب الله خرابکار و به قول عراقی ها (پلاک قرمز) به تکریت تبعید کردند که وقتی به آنجا فرستاده شدیم، دشمن می خواست همه را بکشد.
آقا صارم هم در بین ما باز چون گذشته بعنوان متعبد، نماز شب خوان و خدمتگزار نستوه آنقدر وفاداری نشان داد که دشمن در یک برخورد با خشم و عصبانیت اظهار کرد: شماها می خواهید قهرمان پروری بکنید؟ من شما را از پای در می آورم.
پس از مدتی حدود 25 نفر اسیر به قول عراقی ها خطرناک را تبعید کردند که ما و برادرمان آقا صارم به کمپ 17 در اردوگاه جدید 6 رمادیه فرستاده شدیم که بجز ما همه آنها اسیر جدید بودند که حاج صارم در آنجا نیز با وقار و هیبت الهی خود حماسه آفرینی کرد.
صارم طهماسبی از وفادار ترین و عابدترین و مقاومت ترین برادران پاسدار و جانباز آزاده سرافزار بحساب می آمدند خداوند بزرگ ایشان را برای پاسداری از اسلام و قران و ایران اسلامی نگه دارد.
حاج صارم طهماسبی از شهید چمران می گوید:
حاج صارم طهماسبی یكي از همرزمان شهيد دكتر مصطفي چمران در لبنان و از خاطراتش با اين شهيد ميگويد:
شهید چمران در لبنان در كنار امام موسي صدر «حركت محرومين» و «حركت امل» را پايهگذاري كرد كه پايههاي تشكيل حزبالله امروز به شمار ميروند و در بازگشت به ايران نيز با تشكيل «ستاد جنگهاي منظم و نامنظم» در كردستان و خوزستان نقش فعالي در روزهاي آغازين جنگ ايفا كرد.
سال 1354 به همراه «محمد مهدی صولت»، با قطار روانه مشهد شدیم و از مشهد به تربت جام. دیگر نمیدانم به کجا رفتیم، همین قدر یادم هست که بعد از سه شب راهپیمایی وارد دهکدهای که نامش در خاطرم نمانده است، شدیم و بعد از آن به سمرقند رسیدیم.از آنجا با لباس مبدل به کابل رفتیم و يك راهنما ما را به خیابان سنگفرش شدهای برد که خانه « سیدعلی اندرزگو » در آنجا بود، برد. سه روز در آنجا ماندیم و پس از دريافت گذرنامه راهی اسلام آباد پاکستان شدیم. بعد از ورود به آنجا ما را فورا به فرودگاه بردند و روانه دمشق شدیم. در دمشق ما را به جایی که یادم نیست چه نام داشت بردند و پس از دریافت لباسهای نظامی راهی پادگان آموزشی واقع در « حموریه» شدیم. مدتی در آنجا آموزش نظامی تخصصی از جمله تخریب و آموزشهای عبور از رودخانه با طناب و کوهنوردی دیدیم و بعد از آن ما را به «جبلالشیخ » انتقال دادند و در آنجا پس از فراگرفتن زبان عربی به بیروت رفتیم و دو سال آموزش دیدیم و به اين ترتيب به طور کامل آموزشهای نظامی را فرا گرفتیم.
در یکی از روزهای تابستان سال 1357 بود که از رادیو شنیدیم حکومت شاه در حال نابودی است. «جمشید آموزگار»( نخست وزير وقت) برکنار شده بود و موج انقلاب و براندازی شاه ما را بر آن داشت تا به ایران برگرديم. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامي تقریبا سه سال از حضور ما در لبنان میگذشت. تا بازگشت و رسیدن ما به ایران، انقلاب پیروز شده بود. نرسیده به مرز بازرگان حال و هوایی به من دست داد که در طول این چند سال که در لبنان بودم این گونه برای خانوادهام دلتنگ نشده بودم. نمیدانم بوی وطن به مشامم خورده بود یا اشتیاق رسيدن به خانوادم!.
تا اسفندماه 1357 من و محمد مهدی صولت در تهران ماندیم و بعد از آن به برای دیدن خانواده به منطقه خودمان روانه شدم. چند ماهی که در خانه بودم بازهم برای رفتن به لبنان عازم تهران و از آنجا راهی اصفهان شدم. تعدادی از بچههای قدیمی را پیدا کردم که بعد از مدتی کوتاه به دمشق و از آنجا به بیروت رفتیم. این بار دیگر خبری از محمد مهدی نبود نمیدانم چرا برنگشته بود؟ تنهايي خيلي برایم سخت بود.این بار کارت شناسایی عضویت «سازمان الفتح» را کسب کردم و در این زمان بود که در دیداری که با شهید چمران داشتم، شنیدن سخنان پربارش به گونهاي مرا منقلب کرد که در همان جلسه بود که به او گفتم دکتر اگر اجازه بدهید وارد شاخه نظامی «امل» شوم که ایشان با بیان دلایلی برای خدمت من در همان رسته ، مرا منصرف کرد و با پیروی از حرفهایش در همان رسته اولیه خودم ماندم ولی نمیدانم چرا حرفهای چمران دگرگونم کرد.گفتن خاطرات این مدت برای خود کتابی است خواندنی.در سفر دوم به لبنان، در دمشق پس از گذراندن دوره فشرده يك ماهه به «قوات خاصه» لبنان در بیروت پیوستیم. در آن زمان طی هشت ماه 17 بار وارد اراضی اشغالی برای انجام ماموریت شدیم. در این مدت به عضویت سازمان الفتح درآمده بودم.در مجموع هفت سال در لبنان بودم که همرزم بودن با دکتر مصطفی چمران برایم فراموش نشدنی و بسیار مفید و عبرتآموز بود. خصوصیات فردی این انسان کامل به گونهای بود که نه تنها برای ما، بلکه برای لبنانیها،الگو و اسطورهای بزرگ بود که ای کاش آن دوران تمام نميشد. درسهایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود. دریایی از معرفت بود که همیشه به ما میگفت که وظیفه اصلی ما انسانسازی است نه چیز دیگر. تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونهای بود که چمرانوار باشیم ولی ارزیابی آن با خداست.این مرد بزرگ را نمیتوان توصیف کرد چرا که ویژگیهای اخلاقیاش به گونهای بود که شاید میتوان به جرأت گفت کسی مثل وی را تا به حال ندیدهام.بارها و بارها بعضآ غذای کافی نداشتیم که من میدیدم چمران نانهای خشک شده روزهای قبل را میخورد. در آنجا فرماندهی فقط پیشوندی برای نام مصطفی بود چرا که از همه ما سادهتر و بیآلایشتر بود.
بعد از گذشت هفت سال در لبنان به ایران برگشتم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود. من هم برای ادای تکلیف روانه جبهههای حق علیه باطل شدم و در 13 آبان ماه سال 1363 در مهران به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و پنج سال در اسارت بودم.
خانواده
اين آزاده و جانباز سرافراز ميادين نبرد حق عليه باطل داراي شش فرزند است كه همگي جزء نخبگان علمي بوده و در مدارج مختلف تحصيلي مشغول ارايه خدمت به جامعه هستند.
تحصیلات
حاج صارم طهماسبي داراي مدرك تحصيلي كارشناسي ارشد علوم سياسي است و سوابق درخشاني در تدريس و تفسير قرآن و نهجالبلاغه دارد.
عروج
وی سرانجام 15 آبان ماه با بدنی رنجور و عزمی همچنان راسخ در بستر بیماری ناشی از آسیب های جنگ تحمیلی با 70 درصد جانبازی و 50 ماه اسارت، دعوت حق را لبیک گفت.
سردار نورالهی وحاج صارم:
سردار الله "نور نوالهی" از یادگاران 8 سال دفاع مقدس در مراسم تشییع و تدفین سردار بزرگ اسلام شهید حاج صارم طهماسبی با اشاره به ابعاد شخصیت این شهید عزیز، اظهار کرد:از سید آزادگان حجت الاسلام والمسلمین مرحوم ابوترابی سوال پرسیدم ،صارم را چگونه برایمان توصیف می کنید؟،تعریف حجت الاسلام ابوترابی از صارم این جمله بود که؛ صارم یعنی دلیر، یعنی شیر برنده ،و من صارم را بعنوان یک مالک اشتر می شناسم.
فرمانده سابق سپاه امیرالمومنین(ع) ایلام اظهار کرد: در عملیات محرم به گواهی ،سردار موسی بیگی فرمانده تیپ امیرالمومنین(ع) و ایثارگر جانباز آقای ولی رشنواد ، حاج صارم طهماسبی 180 ترکش خورده بود.
وی اظهار کرد: سال 77 که فرمانده تیپ امیرالمومنین(ع) ایلام بودم ،حاج صارم یک جراحی کرده بود، وقتی از او پرسیدم چه شده است ،در جواب گفت:یک مشت از ترکش ها را خاج کرده ام ، گفت: حدود 25 ترکش از ناحیه ران به پایین خارج کرده ام.
سردار نورالهی بیان کرد: سال 61 حاج صارم مجروح شده بود و 33 سال است که بسیاری از ترکش ها مهمان بدن نحیف وی بودند.
این یادگار 8 سال دفاع مقدس اظهار کرد: وقتی صارم در عملیات والفجر 5 وارد شد ،مأموریت ویژه ای بر عهده ایشان قرار گرفت و آن دفاع از ارتفاعات 230 بود،غروب روز عملیات شرایط برای ما بسیار تنگ شد، گروهان حاج صارم پی در پی شهید می داد ،تا جایی که در آنجا و ارتفاعات 230 فقط حاج صارم ماند ، با شجاعت و دلاوری حاج صارم ارتفاعات 230 حفظ شد .
فرمانده سابق سپاه امیرالمومنین(ع) ادامه داد: اگر ارتفاعات 230 حفظ نمی شد ،همه دسترنج رزمندگان اسلام و حاصل عملیات والفجر 5 برباد می رفت، حاج صارم آنجا مثل همیشه مردانه جنگید ،ایستاد و پیروز شد.
وی بیان کرد: حاج منوچهر آبسالان همسنگر حاج صارم طهماسبی می گفت؛یک سال که در کنار حاج صارم در بند زندانهای رژیم بعث بودم ،ایشان روزها را روزه بود و شب ها نماز شبش قضا نمی شد و مردانه وظیفه ای که برای خودش تعریف کرده بود ،یعنی شستن لباس اسرای پیر و ناتوان را انجام می داد.
سردار نورالهی اظهار کرد: بی جهت نیست چنین افرادی قله قلوب مردم را فتح می کنند.
این یادگار 8 سال دفاع مقدس اظهار کرد:یکی از همسنگران حاج صارم می گوید به او گفتم ،به خودت فشار نیاور و بعضی روز ها را روزه نگیر، صارم در جواب گفت؛ اسرای خرد سال مقاومت این تغذیه اندک را ندارند،وی غذای خودش را بین اسرای خردسال تقسیم می کرد.
فرمانده سابق سپاه امیرالمومنین(ع) و همسنگر حاج صارم گفت: وصیت حاج صارم دو نکته بود ، یکی اینکه فریب دنیا را نخورید و مغرور نشوید و دوم اینکه ولایتمدار و ولایت پذیر باشید.
وی بیان کرد: در حقیقت وصیت صارم طهماسبی این است که،از ولی جلو نیفتید که از دین خارج می شوید و از ولی عقب نمانید که تلاشتان بی سود است ،ولی را ملازمت و یاری کنید تا سربلند باشید.
گفت و گویی کوتاه با شهید حاج صارم طهماسبی
من دوره ابتدایی و راهنمایی را در روستای سراب باغ آبدانان گذارندم و به دلیل نبود دوره دبیرستان در کل منطقه در زمان طاغوت، به دهلران مهاجرت کردم و دوره سیکل را در دهلران خواندم و بعدازآن نیز به دانشسرای کشاورزی بروجرد رفتم.
مبارزان انقلابی در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تعداد را میخواستند که برای دورههای آموزشی فشرده به خارج از کشور اعزام کنند و 2 نفر برای این امر انتخاب شدند که یکی من بودم و دیگری محمدمهدی صولت بود که ایشان در پادگان الغدیر اصفهان مشغول به خدمت هستند، 2 نفر ما باهم اعزام شدیم؛ از طریق مشهد، تربتجام و تایباد رفتیم و ازآنجا از مرز افغانستان گذشتیم و تا هرات پیادهراه رفتیم.
ما دلمان میخواست و این راه را دوست داشتیم
از کابل بهوسیله سید علی اندرزگو، دو تا پاسپورت گرفتیم، پاسپورتها را که گرفتیم بهوسیله آنها از کابل به اسلامآباد رفتیم و ازآنجا با هواپیما به سوریه رفتیم، خود را به سازمان 21 الفتح را معرفی کردیم، من در بخش قوات خاصه گرفتم و 17 بار، وارد اراضی اشغالی شدم، در نبردهای بحر المیت و بحر الیتانی حضور داشتم، دو بار از طریق بحرالمیت که معروف به دریای مرده است وارد اراضی اشغالی شدم، بحرالمیت طوری است که اگر انسان وارد آن شود و راه برود، تبدیل به نمک میشود که با طناب از آن میگذشتم و وارد اراضی اشغالی میشدم؛ عملیات را انجام میدادیم و برمیگشتیم.
او باجان خود بازی کرد و در سودایی خدایی، سلامت خود را از کف داد، دربندهای مخوف خداستیزان به جرم دوستی باخدا، ضربات کشنده حرامیان را تحمل کرد تا مشق آزادگی را یکبار دیگر به آزادگان جهان ارائه کند.
حسرت « آخ» را بر دل دشمن گذاشتم
من اگر اتفاق بیافتد و بتوانم سرحال بشوم هزار دفعه، سی هزار دفعه، نمیدانم! الی یوم القیامه در جهاد شرکت میکنم پشیمان نیستم که هیچی؛ بارها و بارها، این راه را ادامه میدهم.
فکر کنم تا آن موقع بلندترین اسیری بودم که ازلحاظ قد و قیافه گرفته بودند، من را بالباس فرم اسیر کرده بودند، اینها( بعثیها) روی اسرا در بعقوبه نرخگذاری میکردند، آن روز 600 ضربه کابل خوردم و من پیش خود فکر میکردم که حسرت یک «آخ» را بر دل این دشمنان بعثی بگذارم و بااینکه یکی از اسرا نیز 700 ضربه شمرده بود، اما من حتی یک «آخ» نگفتم.
قصه توسل جاج ابوترابی به بی بی
بچههای آسایشگاه یک رادیو را به هر زحمتی بود درست کرده بودند و اینها(بعثیها) فهمیده بودند که بچههای ایران رادیو دارند، یکی از بچههای آسایشگاه را بانام حاج قاسم را معرفی کرده بودند، استخبارات از بغداد آمده بود و 7 تا 8 روز ایشان را گرفته و کتک و شکنجه میدادند و تا رادیو را پیدا کنند، خیلی مقاومت کرد، من میدانستم که خیلی سخت بر او گذشته است، به سلول او رفتم و گفتم که من آمادهام؛ اگر میخواهی مرا معرفی کند تا تو را کمتر اذیت کنند و من هم کمکی کرده باشم.
وقتیکه جلو رفتم، دیدم از تمام بدن حاج قاسم، دارد خون میآید و اینقدر وحشیانه کتک زده بودند که نمیشد تشخیص داد که ایشان حاج قاسم است یا نه! من نزدیک شدم، به من گفت که فلانی به حاج ابوترابی بگو که دیگر نمیتوانم و توان ندارم، من خدمت حاج ابو ترابی رسیدم و موضوع را به ایشان گفتم، آقا سید که همینطور که داشت راز و نیاز میکرد، دو قطره اشک از چشمانش جاری شد، در همان حالت گفت که بیبی، دیگه کار من نیست و دیگر از دست من خارج است، دستتوست، بچهها خیلی دارند زجر میکشند، ما هم به این رادیو احتیاج داریم و حفظ آن با تو بیبی است.
این اشکها، زیر چشم حاجی در جریان بود که به من بهطرف حاج قاسم برگشتم که با موضوع را به وی بگویم، که ناگاه سرباز عراقی مرا صدا زد که بیا قاسم را به آسایشگاه ببر.
قاسم بعد از 10 روز، کمی بهتر شد، از او پرسیدم که چه جوری شد که آزاد شدی، او گفت که فلانی من را روی تخت دراز کردند، برق و وسایل شکنجه خود را آماده کردند، کابل را آماده کردند و میخواستند بزنند و من همدستم به حالت دفاع در حال بلند شدن بود، که یکدفعه تلفن زنگ زد و دقیقا همان لحظه که قطرات اشک حاج ابو ترابی میریخت، سرباز تلفن را برداشت و کابل را با عصبانیت پرتاب کرد بعد تو را صدا زد که مرا به آسایشگاه ببری و این توسل آقا سید به بیبی بود.
حفظ ارزش ها فقط با ارزش ها ممکن است
از ارزشها با حرف، نمیشود پاسداری کرد، ارزش را باید با خود ارزش حفظ کرد، ما الآن زیر ذرهبین مردم هستیم، هم دشمن و هم دوست دارد به ما نگاه میکند، ما اگر به پیمانی که با حضرت امام راحل و اکنون نیز با مقام معظم رهبری بستیم وفادار باشیم دو کار اصلی را نباید انجام دهیم، یکی دنبال دنیا نباشیم، نه اینکه تلاش نکنیم، بلکه باید در بخش تولید و خودکفای باید کار و تلاش کرد که این جهاد فی سبیل الله است، بلکه باید دلبستگی به دنیا نداشته باشیم یعنی دنیا را مزرعه آخرت خود قرار دهیم.
ولایتمداری رمز پیروزی
مورد اصلی دیگر که در حدیث سلسله الذهب امام رضا(ع) بر آن تأکید شده است؛ این است ولایتپذیر و ولایتمدار باشیم و در همه زمینهها و عرصه از ولایتفقیه پیروی کنیم که پیروزی ما در اطاعت از رهبری است.