سجده ابدی

پس از نماز صبح و خواندن زیارت عاشورا، به سمت منطقه مورد نظر در تپه های فکه حرکت کردیم. از روز قبل، یک شیار را نشانه کرده بودیم و قرار بود آن روز درون آن شیار به تفحص بپردازیم.
به محل کار که رسیدیم، بچه ها «بسم الله» گویان شروع کردند به کندن زمین. چند ساعت شیار را بالا و پایین کردیم، ولی هیچ خبری نبود. نشانه های رنج و غصه در چهره بچه ها پدیدار شد. ناامید شده بودیم، می خواستیم به مقر برگردیم، اما احساس ناشناخته ای روح ما را به خود آورده بود. انگار یکی می گفت: «نروید... شهدا را تنها نگذارید...».
بچه ها که می خواستند دست از کار بکشند، مجدداً خودشان شروع کردند به کار. تا دم اذان ظهر تمام شیار را زیرو رو کردند. درست وقت اذان ظهر بود که به نقطه ای که خاک نرمی داشت، برخوردیم و این نشانه ی خوبی بود. لایه ای از خاک را کنار زدیم. یک لباس گرم کن آبی نمایان شد. به آنچه که می خواستیم، رسیدیم. اطراف لباس را از خاک خالی کردیم تا ترکیب بدن شهید به هم نخورد، پیکر جلویمان قرار داشت، متوجه شدیم شهید به حالت «سجده» بر زمین افتاده است.
پیکر مطهر را بلند کرده و به کناری نهادیم و برای پیدا کردن پلاک، خاک های محل کشف او را «سرند» کردیم، ولی متأسفانه از پلاک خبری نبود.
بچه ها از یک سو خوشحال بودند که سرانجام شهیدی را پیدا کرده اند و از طرف دیگر ناراحت بودند که شهید عزیز شناسایی نشد و همچنان گمنام باقی ماند. کسی چه می داند؟ شاید آن عزیز، هنوز هم «گمنام» باقی مانده باشد.

نقل از :سید بهزاد پدیدار