محاصره

شهيد يونسي فرمانده تيپ سه لشکر نصر يود . در عمليات بد ر در سال 63 ما در تيپ 4 مستقر بوديم که ايشان براي سخنراني به جايگاه ما آمدند . شهيد بسيار خاکي بود . در عمليات دوش به دوش بچه ها مي آمد با اين که پاسدار بود همان لباس عادي که بچه ها مي پوشيدند ,مي پوشيد . دشمن,پاسدارها را خيلي اذيت مي کرد و شهيد هميشه در خط با لباس بسيجي بود . در عمليات بدر نيروها را به وسيله هليکوپتر داخل جاده و به طرف محور عملياتيهليبرد کردند. از آنجا عمليات شروع شد و روز بعد هم متوقف شد . نرسيده به جاده بصره ( حدودا 700 _ 800 متري به جاده ) نيروهاي اطلاعات عمليات,جاده اي را که وصل مي شد به دشمن منهدم کردند نيروهاي ما کمي عقب نشيني داشتند چون در آن منطقه آتش زياد بود  . با منهدم شدن جاده نيروهاي دشمن کمتر مي توانستند تانک ها را به سمت ما حرکت دهند ، البته داخل اب مي آمدند ،‌از دو طرف ما را محاصره داشتند .

من با شهيد احمديان بودم. ما در حدود 48 ساعت نهنمي توانستيم  به جلو برويم و نه به عقب برگرديم . بايد تسليم دشمن و اسير مي شديم . کاملا در محاصره دشمن بوديم. از سه طرف دشمن ما را محاصره کرده بود .

چند تن از بچه هاي اطلاعات که جاده را منهدم کرده بودند ،‌اسير شدند . اين نامردهاي خبيث نيروهاي ما را  داخل سنگربردندو سنگر را منهدم کردند . شهيد احمديان مي گفت برويم اسيرشويم،  وقتي آن صحنه را ديد فهميد با اسراء چه مي کنند . گفتم : همين جا مي مانيم . يک درصد اميد داريم . چون کارمان بيسيم بود سلاح دفاعي به همراه نداشتيم فقط يک اسلحه کلاش داشتيم . 48 ساعت در محاصره بوديم . شهيد چراغ چي قائم مقام لشکر بود . يک ماشينجيپ 106 آمد و دويست يا سيصد متر ماندهتابه ما برسد شليک کرد . چند عدد گلوله شليک کرد و 106 گير کرد . بعد با آرپي جي  شليک کرد.

به شهيد احمديان گفتم بايد ما هم يک عکس العملي از خودمان نشان دهيم که بفهمند اينجا نيروهاي خودي هست تا به ما شليک نکنند . کمي جستجو کردم ، يک آرپي جي به گل ماليده وسط گل ها بود . به شهيد احمديان گفتم ( شهيد احمديان در سال 64 درعمليات والفجر 8 شهيد شد ) بلدي شليک کني ؟ گفت‌:‌نه من اصلا آرپي جي بلد نيستم . آدم را پرت مي کند و کمکي لازم دارد . گفتم من کمکت مي شوم . گفت : نه  . شهيد احمديان از نظر جسمي از من پرقدرت تر بود . گفتم هر چه بخواهد مي شود و بلند شدم و گلوله آر پي جي را شليک کردم . اتفاقا به دوتانک عراقي خورد . نه اينکه من درست شليک کرده بودم بلکه تانک هاي زيادي در آن نواحي بود که به هر جا مي زدي به تانک مي خورد . شهيد چراغ چي فهميد که نيروي خودي هم وجود دارد . بعد رو به طرف ما کرد و مقداري از تانک ها ي دشمن را منهدم کرد . يک نامردي با گلوله کاليبر پيشاني شهيد چراغ چي را نشانه گرفت . ما از انجا که شهيد چراغچي آتش ميريخت کمي توانستيم به عقب برگرديم . به عقب آمديم . 50 _60 متر داشتيم که به شهيد چراغ چي برسيم ،‌ديدم شهيد روي ماشين 106  افتاده است . مي خواستيم شهيد چراغ چي را به عقب برگردانيم،‌روي پت هلي کوپتر ميداني بود که از آنجا نيروهاي ما را با چار لول هدف قرار مي دادند . از همانجا شهيد را با هليکوپتر به عقب برگرداندند و به خارج اعزام کردند ولي جراحت زيادبود و شهيد شد  ما زندگي خود را مديون شهيد چراغ چي هستيم چرا که ما را ازمحاصره دشمن نجات داد .