تسليم‏ناپذير

افسر بعثي، لوله‏ي اسلحه را به طرف صورت او گرفت و ماشه را چكاند. يك گلوله شليك شد و حسن بر زمين افتاد. خشاب را عوض كرد و دوباره ماشه را چكاند. سي گلوله بر بدن آن شهيد فرو رفت.

تا ما را گرفتند دستهايمان را بستند. به ما گفتند: «بگوييد، النصر لصدام»!
حسن زارع، افسر وظيفه، فرياد زد: «الموت لصدام»!
افسر بعثي، لوله‏ي اسلحه را به طرف صورت او گرفت و ماشه را چكاند. يك گلوله شليك شد و حسن بر زمين افتاد. خشاب را عوض كرد و دوباره ماشه را چكاند. سي گلوله بر بدن آن شهيد فرو رفت.
افسر ايراني، هم اندوه اسارت را از دلمان برد و هم براي سفر طولاني اسارت، به ما درس شجاعت و تسليم ناپذيري داد.