فوران حيات
وقتي دستگيرمان كردند حال «سيد علي اكبري» از همه وخيمتر بود. تيري به پيشانياش خورده، چشمانش به سختي آسيب ديده بود. از سرش خون فوران ميزد. عطش هم به او فشار ميآورد.
سه نفر بوديم كه در محاصره افتاديم. سر هر سه نفرمان به شدت زخمي بود.
وقتي دستگيرمان كردند حال «سيد علي اكبري» از همه وخيمتر بود. تيري به پيشانياش خورده، چشمانش به سختي آسيب ديده بود. از سرش خون فوران ميزد. عطش هم به او فشار ميآورد.
ما را به بصره بردند. سيد ما را همان جا بيرون اتاق رها كردند. هيچ كس به سراغش نيامد. لبهايش از شدت تشنگي خشكيده بود. نميه جاني بيش در بدن نداشت. تا شب خبري از پزشك نشد.
تا نيمه شب سيد دردمندانه راز و نياز كرد. آن هنگام، روحش پرواز كرد و آزاد شد.
چقدر غريبانه پشت در به شهادت رسيد! صبح جسدش را بردند.