دلنوشته ها

شوری به جز شهادت در سر نداشتی
فرصت برای نعش برادر نداشتی
می خواستی كه سجده كنی در حریم دوست
می خواستی كه سجده... ولی سر نداشتی
بال فرشته عروج تو بوده است
در آن كویر تب زده یاور نداشتی
گفتند دشمنان به صلیبت كشیده اند
گفتند رو زواقعه خنجر نداشتی
باید كه حرف می زدی از عاشقی ولی
ولی جز بر فراز نیزه كه منبر نداشتی
گنجشك ها یكی یكی از تو جدا شدند
دیگر رقیه و علی اصغر نداشتی
سعید توكلی


شوری به جز شهادت در سر نداشتی
فرصت برای نعش برادر نداشتی

می خواستی كه سجده كنی در حریم دوست
می خواستی كه سجده... ولی سر نداشتی

بال فرشته عروج تو بوده است
در آن كویر تب زده یاور نداشتی

گفتند دشمنان به صلیبت كشیده اند
گفتند رو زواقعه خنجر نداشتی

باید كه حرف می زدی از عاشقی ولی
ولی جز بر فراز نیزه كه منبر نداشتی

گنجشك ها یكی یكی از تو جدا شدند
دیگر رقیه و علی اصغر نداشتی

سعید توكلی

----------------------------------------------------------------------------------------------------
من اینجا گمنام وجودی ام ... !

بازهم به دیدار آمده ام ... با دل سوختگی و امیدواری و نگاه منتظرم.
با دلخوشی ِ سرشار از خاطرات زنده و تکرارناپذیر. با همان شوق همیشگی.
رهایم نمیکند این اشک ! بی وقفه باران میبارد ! سکوت ... سکوت و غوغای درون.
حضورم اینجا همیشگی ست ... حتی اگر نباشم دلم این جاست و دوری و خواستن همان درد را دارد که بودن و نداشتن !

 

--------------------------------------------------------------------------------
راز و رمز - دلنوشته ای از شهید آوینیشاعر از محارم راز است؛ گوش در ملکوت دارد و دهان در عالم مُلک و آنچه را که از ملکوت می شنود باز می گوید. حتی آن شاعران که زبان شیطانند، شعر خود را از آسمان دزدیده اند: و حَفِظنها مِن کُلِّ شَیطنٍ رَجیمٍ * اِلاّ مَنِ استَرَقَ السَّمعَ فَاَتبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

------------------------------------------------------------------------------------

دل نوشته های پسری تنها

ما آمده ایم تا از دل خستگی هامان بگوییم و از دل شکستگی هامان

دلنوشته ای به بهانه هفته دفاع مقدس

سلام
مدتهاست که چشممان را به شما دوخته ایم . کتاب می خوانیم . به زیارتتان می آییم روایت فتحتان را می بینیم . عکس هایتان را جمع می کنیم خاطراتتان را . چفیه می اندازیم .سر و رویمان را شبیه شما می کنیم .موبایلهایمان  را پر از صدا و تصویر شما می کنیم . اما باز هم چیزی کم است. می خواهیم که قدم در جای قدم شما بگذاریم اما نمی شود  . دل همراهی نمی کند .اسیر دنیا شده است. بند های زمینی گیرش انداخته .
شکایتش را به کجا ببریم . دلی که دست پرورده خودمان است . آنقدر گرسنه اش گذاشتیم که خود به دنبال غذا رفت و وقتی چیزی پیدا نکرد سنگ خورد . آنقدر سنگ خورد که امروز هوای پرواز دارد اما سنگین شده است . پابند زمین و دنیای زمینی

و امان از دنیا .امان از زمین .

ناله بسیار داریم و درد دل هم . اصلا دلمان درد می کند . درد دارد درمان می خواهیم . مرهمی که سنگ های دلمان را آب کند تا سبک شویم . تا بالا بیایم . دلمان آنقدر سنگ خورده است که تنگ شده است .می خواهد خودش را پر از نام و یاد شما کند اما نمی شود . جایی ندارد . پر از سنگ و زمین است. پر از دنیا . حتی دیگر اشکی هم ندارد که ببارد و سنگ ها را بشوید و سست کند تا کندنشان آسانتر شود .حالمان خوب نیست . دلمان گرفته است . سنگ ها تاریکش کرده اند. دنبال کور سوی نوری می گردد تا زندگی را از نو آغاز کند . اما...می ترسیم . ترس برمان داشته که دلمان بمیرد . بی نور شما دلمان می میرد. به مهربانیتان سوگند بی نور شما دلمان می میرد
به مردانگیتان سوگند  بی نور شما دلمان میمرد.به استقامتتان سوگند بی نور شما ...

ذره ای نور می خواهیم . نور آسمانی . از همان ها که وقتی که از روزن دو ابر می تابد زمین شبیه بهشت می شود . به کورسو هم قانعیم . فقط ذره ای نور . همین.آنقدر بی تاب شده ایم که قدرت التماس هم نداریم . "التماس دعا" گفتن برایمان عادت شده اما دعایی نیست. راه دعا را فراموش کرده ایم . وقتش را نداریم .نماز می خوانیم تا مشقی را نوشته باشیم . جانمازمان آنقدر نقش و نگار دارد که جایی برای تابیدن نقش شما  نیست. مُهرمان هم تربت کربلاست اما هیچ شباهتی به خاک خون خورده حسین ندارد .تسبیحمان از جنس کریستال چینی است  . عطر های اروپایی هم می زنیم اما باز هم نمازمان حال ندارد بوی بهشت نمی دهد بوی معراج و وصال نمی دهد . نمازمان بوی ادکلن می دهد  . می دانیم نقطه شروع در خود ماست. دستهای خودمان فقط می توانند سنگ های دل را بشکنند. چشم های خودمان فقط می توانند با اشکشان چشمه دل را سیراب کنند . لب های خودمان فقط می توانند با ذکر محبوب نور را به دل باز گردانند..اینها را می دانیم اما نمی شود .شاید هم نمی خواهیم.
تیر خلاصی خورده ایم . توفیق ها یکی یکی سلب می شود . می ترسیم کم کم درد ِ درد داشتن را هم فراموش کنیم .

برایمان دعا کنید . برای دلمان و برای اشکهایمان .

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سرتیپ 2 پاسدار ابوالفضل شکارچی


ـ در هفته دفاع مقدس گرامی می داریم خاطره رزم مخلصانه و الهی رزمندگان دلیر اسلام ناب محمدی را و خوب است تا از زبان حال شهدا و جانبازان آن دورانهای با عظمت و پرخاطره چند کلامی روی کاغذ بیاوریم.

وقتی هجوم بیگانه به سرزمین مقدسم که به تازگی از دست طاغوتیان و
شیطان پرستان آزاد شده بود و مکتب سبز علوی با نماد سرخ خمینی درهم آمیخته و نظام مقدس جمهوری اسلامی را برای امت اسلامی به ارمغان آورده بود و آن علمدار عاشق و دلباخته و خدا محور، خمینی روح خدا در مقابل ظلم همه فرعونیان عالم، سینه آهنین خود و امت خداجوی را سپر نموده بود جنگی نابرابر آغاز شد.

بی درنگ با نایب الامام خویش پیمان بستم و چفیه های رزم خویش که هم باند زخمیان بود، هم سفره نان خشکمان بود، هم پشه بندمان بود، هم زیراندازمان بود، هم بالشت زیرسرمان بود و گاهی نیز فانسقه کمرمان می شد و مهمتر از همه نماد مقاومت و ایستادگی تا مرز شهادت بود را به گردن انداختیم و در مقابل دشمن از خدا بی خبر صف کشیدم.

 ـ برای ما سرزمین مهم بود لکن مهمتر از آن آرمان و اهدافی بود که برای آن انقلاب کرده بودیم.


 ـ ما هم برای زنده ماندن تلاش می کردیم لکن نه برای زنده شدن خودمان، بلکه برای زنده ماندن و استمرار انقلاب حیات بخش اسلامیان.


ـ ما هم برای رسیدن به عظمت و بزرگی می جنگیدیم لکن نه برای عظمت و بزرگی خویش، بلکه برای حفظ عظمت و بزرگی قرآن و احکام نورانیش که مورد هجوم ظالمانه قرار گرفته بود.

ـ آری سرزمین جبهه، مقدس بود و مرز بین حق و باطل فقط به اندازه یک خاکریز و گاهی یک کانال کوچک بود، که در یک سوی آن علم فرزند پیامبر(ص)، حجت حق، مهدی صاحب الزمان برافراشته بود و یارانش گرد آن پرچم جمع آمده بودند و در سوی دیگر علم یزیدیان زمان، که جبهه عاشورا را دوباره تداعی می کرد.


ـ سربند مقدس یا فاطمه الزهرا(س)، یا حسین شهید، یا ابوالفضل العباس و یا مهدی ادرکنی را به سرداشتیم و باور داشتیم که باید برای چنین سربندی سرداد.


 ـ ما از حضور و ظهور خویش در مقابل گلوله ها و بمب های آتشین و شیمیایی دشمن چیزی جز فرمانبری از خدا به ذهن نداشتیم و هیچ گاه خواسته مادی همانند میز و پست و مقام، ثروت، قدرت و ... از خدا طلب نکردیم و بعضی از ماها که از مرز فرشتگی نیز عبور کرده بودند با عبور از اسکان در جنات الهی قرب خدا را طلب می کردند و به آرزوی خود نیز می رسیدند.


 ـ برای ما شهیدان و جانبازان انقلاب اسلامی ترس معنا نداشت، پیشروی و عقب نشینی که از مظاهر مادی جنگ است معنا نداشت، آنچه به حضور ما معنا می بخشید ادای تکلیف بود. تکلیف به جنگ با دشمن که به جنگ خدا آمده بود.


ـ در ادای تکلیف، شوق دیدار حق از آرزوهایمان بود و برای آن لحظه شماری می کردیم.
ـ آه چه لذت داشت قطعه قطعه شدن در راه حق .


    ـ زمزمه داشتیم که حسین جان ما که توفیق حضور در صحرای خونین کربلایت را نداشتیم و فقط در تاریخ خواندیم که پیکرهای مطهرتان را زیر سم اسب های سنگدلان قرار دادند و وقتی پیکرهای ما زیر شنی های تانک دشمن قرار می گرفت آرامش داشتیم، زیرا یقین داشتیم که شرمنده اهل و عیالت و به خصوص قافله سالار کربلاحضرت زینب(س) نخواهیم بود.


 ـ با خود نجوا می کردیم که یا ابوالفضل، اگر تو دست در زیر آب بردی و به یاد لب عطشان حسین(ع) و فرزندانش، آب را روی آب ریختی و دستان خودت را به محضر معبودت تقدیم کردی، ما نیز این راه را ادامه دادیم و با بدن های بی دست و لب های تشنه، صورت بر خاک های گرم جنوب کشور مقدس ایران نهادیم و شربت گوارای شهادت را برای زنده ماندن راه تو که همانا زنده ماندن ولایت و خط ولایت بود، نوشیدیم.


ـ به هر حال ما که رفتیم و به تکلیف خویش جامه عمل پوشاندیم و اینک نوبت شماست که علمی که به رسم امانت از ما تحویل گرفتید را محکم و ثابت قدم حفظ کنید.


ـ مطمئن باشید که ما نظر به شما نسل های بعد از خود داریم و در قیامت مدعی آن حق خواهیم بود که بعد از ما شما چه کردید؟!

ـ آیا فریفته دنیاطلبی، قدرت ، ثروت ، شهوت و زرق و برق مادی شدید و نه اینکه از خون ریخته شده، بر زمین های جبهه نور علیه ظلمت محافظت نکردید بلکه از آن برای رسیدن به دنیا سوء استفاده کردید؟

ـ با کدام منطق از ما شهیدان و جانبازان اسم می برید در حالی که سنگرهای خاکی و بی ریای ما را فراموش کرده و کاخ های فرعونی را طلب می کنید؟


ـ با کدام منطق نام خود را مسلمان گذاشته اید و در مقابل سوزاندن قرآن به دست فرعونیان زمان تکان نمی خورید؟


ـ با کدام دلیل فریضه مقدس امر به معروف و نهی از منکری که ما برای آن قطعه قطعه شدیم را زیر پا گذاشته اید و احساس مسئولیت نمی کنید؟
ـ با کدام دلیل ما و آرمان ما را برای رسیدن به مواهب زودگذر و بی ارزش دنیا هزینه می کنید؟


 ـ آری، ما برای آن دسته ای که همانند شمع می سوزند و در این مسیر الهی از همه مشکلات و موانع عبور می کنند تا این خط نورانی و پرچم لااله الاا... ، محمدرسول ا... و علی ولی ا... و نهایتاً ولایت را محکم محافظت می کنند دعا می کنیم و بر دست ها و نیت های خائن و منافقانه و دنیاپرست نفرین می فرستیم.

باشد که خداوند خواسته امان را اجابت فرماید.
ان شاء الله

-------------------------------------------------------------------------------------------------

بسم الله الرحمن الرحیم


همیشه این مثال برای من عجیب بود که از ماست که برماست خوب معنی اون نمی فهمیدم تااینکه روزعید امسال ازنزدیک وقایعی رو به چشم دیدم که به صداقت این مثال پی بردم وقتی بایکی از کاروانهای راهیان نور به شلمچه خرمشهر رفته بودیم که مثل چند سال گذشته لحظه تحویل سال را درجوار شهدای گمنام شلمچه باشم وبرای تعجیل ظهور حضرت صاحب الزمان یوسف زهرا (عج)وطول عمر باعظت رهبر فرزانه انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای دعا کنم با واقعه ای دردناک روبرو شدیم از این قرار که بعد از سخنرانی
وخواندن دعای تحویل سال توسط ایت الله خاتمی همه حاضرین در یادمان شهدای شلمچه منتظر پخش مستقیم سخنرانی حضرت اقا به مناسبت تحویل سال بودیم که ناگهان دیدیم با شروع سخنرانی حضرت اقا تمامیتلوزیونهای داخل یادمان وسیستم صوتی یادمان قطع شد ومداحی به نام (نبوی) بروی سن داخل یادمان رفت وبعد از تبریک عید شروع به مولودی خوانی کرد وتمامی سیستم صوتی یادمان واطراف یادمان شروع به پخش مولودی کرد خانوادههای شهید ی که داخل یادمان بودند به همراه بسیجیان ومردم شروع به اعتراض کردند ومستقیم به یکی از اعضای هیات امنای یادمان ( مرتضی خلیلی) کسی که خود ادعا می کرد جانباز

---------------------------------------------------------------------------------

خودم رادیریست ندیده ام ودلم چقدربرای خداتنگ شده است بادل رفتم بی دل بازامدم

-----------------------------------------------------------------------------

سلام
مدتهاست که چشممان را به شما دوخته ایم . کتاب می خوانیم . به زیارتتان می آییم روایت فتحتان را می بینیم . عکس هایتان را جمع می کنیم خاطراتتان را . چفیه می اندازیم .سر و رویمان را شبیه شما می کنیم .موبایلهایمان  را پر از صدا و تصویر شما می کنیم . اما باز هم چیزی کم است. می خواهیم که قدم در جای قدم شما بگذاریم اما نمی شود  . دل همراهی نمی کند .اسیر دنیا شده است. بند های زمینی گیرش انداخته .
شکایتش را به کجا ببریم . دلی که دست پرورده خودمان است . آنقدر گرسنه اش گذاشتیم که خود به دنبال غذا رفت و وقتی چیزی پیدا نکرد سنگ خورد . آنقدر سنگ خورد که امروز هوای پرواز دارد اما سنگین شده است . پابند زمین و دنیای زمینی

و امان از دنیا .امان از زمین .

ناله بسیار داریم و درد دل هم . اصلا دلمان درد می کند . درد دارد درمان می خواهیم . مرهمی که سنگ های دلمان را آب کند تا سبک شویم . تا بالا بیایم . دلمان آنقدر سنگ خورده است که تنگ شده است .می خواهد خودش را پر از نام و یاد شما کند اما نمی شود . جایی ندارد . پر از سنگ و زمین است. پر از دنیا . حتی دیگر اشکی هم ندارد که ببارد و سنگ ها را بشوید و سست کند تا کندنشان آسانتر شود .حالمان خوب نیست . دلمان گرفته است . سنگ ها تاریکش کرده اند. دنبال کور سوی نوری می گردد تا زندگی را از نو آغاز کند . اما...می ترسیم . ترس برمان داشته که دلمان بمیرد . بی نور شما دلمان می میرد. به مهربانیتان سوگند بی نور شما دلمان می میرد
به مردانگیتان سوگند  بی نور شما دلمان میمرد.به استقامتتان سوگند بی نور شما ...

ذره ای نور می خواهیم . نور آسمانی . از همان ها که وقتی که از روزن دو ابر می تابد زمین شبیه بهشت می شود . به کورسو هم قانعیم . فقط ذره ای نور . همین.آنقدر بی تاب شده ایم که قدرت التماس هم نداریم . "التماس دعا" گفتن برایمان عادت شده اما دعایی نیست. راه دعا را فراموش کرده ایم . وقتش را نداریم .نماز می خوانیم تا مشقی را نوشته باشیم . جانمازمان آنقدر نقش و نگار دارد که جایی برای تابیدن نقش شما  نیست. مُهرمان هم تربت کربلاست اما هیچ شباهتی به خاک خون خورده حسین ندارد .تسبیحمان از جنس کریستال چینی است  . عطر های اروپایی هم می زنیم اما باز هم نمازمان حال ندارد بوی بهشت نمی دهد بوی معراج و وصال نمی دهد . نمازمان بوی ادکلن می دهد  . می دانیم نقطه شروع در خود ماست. دستهای خودمان فقط می توانند سنگ های دل را بشکنند. چشم های خودمان فقط می توانند با اشکشان چشمه دل را سیراب کنند . لب های خودمان فقط می توانند با ذکر محبوب نور را به دل باز گردانند..اینها را می دانیم اما نمی شود .شاید هم نمی خواهیم.
تیر خلاصی خورده ایم . توفیق ها یکی یکی سلب می شود . می ترسیم کم کم درد ِ درد داشتن را هم فراموش کنیم .

برایمان دعا کنید . برای دلمان و برای اشکهایمان .

التماس دعا

----------------------------------------------------------------------

گریه های نیمه شب ازخوف خداکجا و خنده های بی خیالی و مستانه امروزی کجا !

- بدن سوراخ سوراخ شده شهیدان کجا و بدن خالکوبی شده و... کجا !

فریادیاحسین(ع)ازترس شیمیایی کجاو نعره مستانه ازشب نشینیها کجا !

تکه تکه شدن بدن شهیدبه وسیله خمپاره کجا واز پادرآمده توسط هوی و هوس کجا !

- سوزعطش توپ و تانک کجا و گرما و شعله سیگار و دخانیات و..کجا !

- لباس خاکی و بی ریای بسیج کجا و لباس هوی متال و رپ کجا !

- سوز و سرما و برف کردستان کجا و سوز و سرمای زمستان در کوچه ها از بی خانمانی کجا !

- جنون و موج جبهه کجا و مستی شراب و الکل ....کجا !

- گریه افتخار مادر شهید از خبر شهادت فرزندش کجا و گریه ننگ خانواده معتاد از شنیدن مرگ او کجا !

- تلفات سه هزار مجروح عملیات والفجر 1 کجا و مبتلا شدن چندین هزار نفر به ایدز و....کجا !

- احیا گرفتن و شب زنده داری کجا و شب گردی و الواتی و تا صبح پای فیلم مبتذل و....کجا !

- اسارت چندین ساله اسرای جنگ کجا و اسارت صد ساله و دربند هوی و هوس بودن کجا !

و خلاصه مجنون کجا و خانه جنون کجا !

شهید کجا و پلید کجا !

نماز بی ریا کجا و فریاد بی صدا کجا !

این کجا !

و آن کجا !

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

رفیقانم دعا کردند و رفتند ، مرا مجنون رها کردند و رفتند

بیمارستان اعصاب و روان جانبازان میلاد شهریار ، مامن رزمندگان دلاوری است که روزی با پشتکار و اعتقادشان قلب ستم را نشانه می رفتند. در گوشه ای از شهریار باغی است پر از گل و نخل و مملو از سرو های ایستاده ای که زمانی در راستای قامتشان عشق خانه داشت و بر روی پهن برگ وجودشان ایمان می درخشید.
در این باغ ، لعل های غبارگرفته ای را می بینی که زمانی اسلحه بر دوش بر هر چه کفر و ظلم بود می تازیدند ، اینان مهاجرانی اند سفر کرده از سرزمین نور ، از دیار دوست ، کبوترانی که در پی کوچ زمستانی اشان در این قطعه از زمین فرود آمده اند.
پرستوهای پرشکسته و قهرمانان دیروز را پس از ترمیم نیافتن بالهایشان همه یکجا می بینی که نجوا می کنند " عجب صفایی دارد پرستو شدن و اوج آسمان را به جای زمین خاکی دنیا نشانه رفتن ".
کمی که با آنان می نشینی می بینی غریبه نیستند ، اینان یادآور روزهای خوش دو کوهه ، بازی دراز و شلمچه اند ، سالهای سخاوت را به یادمان می آورند . همانهایی که از میان ترکش خمپاره ها از وجودشان باران محبت می بارید.
در نشست با یادگاران دفاع مقدس ، سالهای گرم پر مخاطره را تداعی کرده و مرور می کنیم که چند صباحی پیش در جنگ نابرابر با دشمن بعثی جمع بیشماری ماندند و بسیاری رفتند ، آنها که بار سفر بستند حسین گونه با خدا معامله کردند و عده ای ماندند با پیشانی بند جانبازی حک شده بر جبین ، ماندند و در حسرت یک معامله سوختند و چشم به کار زینبی دوختند.
آن زمان در آن شور و اشتیاق پرواز کردن ، از اینکه یاری از میانمان می رفت غمگین بودیم نه برای او بلکه خودمان که چه دوستان باوفایی را از دست می دهیم ولی امروز نگرانی هایمان برای از دست دادن دوستانی دیگر است ، کسانی که در میانه راه بالهایشان شکسته و به قافله شهدا نرسیدند و نگرانی ما از جنس فراموشی است. از جنس غفلت های فراوان و دردهای بی درمان که چرا نتوانستیم شور و شعور آن دوران را با شعور این زمان گره بزنیم تا جانبازان وطن قربانی قصور و تقصیر نشوند.
چرا وقتی سرمایه های گرانبهای کشورمان به تاراج زمان می رود خود را ملامت نمی کنیم ، چرا درک نمی کنیم این امروزیان ، سربازان خاکریز عزت و اقتدار ، سمبل فردائیان این مرز و بوم اند.
اکنون ظهر یک روز پاییزی است ، برای دیدار با یکی از گل های این باغ ، راهی شهریار شدم تا نشانی از یار خود در این شهر بیابم.
شهر غریب نیست ، اما خیابان های منتهی به بیمارستان میلاد ، با درختان سر به فلک کشیده اش ، مظلومیت و غربت فرزندان وطن را فریاد می زند.
درب بزرگ آهنی گشوده می شود ، بیمارستان نشان از صدفی دارد که لعل های پرگوهری را در خود جا داده است. از نگهبان سراغ دوستم را می گیرم ، در این حین یکی از رزمندگان دیروز با جامه سبز بیمارستانی اش کلماتی بر زبان جاری می کند که معنا و مفهومی ندارد ، جز اینکه اشک را میهمان چشمخانه دل می کند.
هرچه جلوتر می روم در ادبیات همه آنها ، هنوز هم عشق و فداکاری را حس می کنم.
جعبه شیرینی را که در دست دیگر همراهم بود تعارفشان کردم اما نگهبان با بیان اینکه
" برادر ندهید بهشون ، چون بعضی هاشون قند دارند " خون به دلم کرد.
همه برایم دست تکان می دادند ، انگار ناباورانه می دانند که روزی همرزم و در کنارشان بوده ام و روزگاری را با هم سپری کرده ایم.
آشپرخانه و غذاخوری بیمارستان ، جایی است که برای دیدار با دوست راهنمایی شدم و محل دیدارمان شد.
همرزم خود را شکسته تر از چند صباحی پیش دیدم ، در گوشه ای کز کرده بود ، با دیدنم آغوش گشود در حالیکه اشکهایش را از من مخفی می کرد.
او گفت: من ، اینجا ؟ چرا ؟ و ..... ، همرزم دیروزم ناخودآگاه مرا به سالهای پرافتخار دفاع مقدس برد ، آن روزها که ساکن سرزمین عشق و ایثار بودیم ، سر مرز بودن و نبودن .
با خود اندیشیدم راستی در این وانفسای روزگار هر کدام از ما کجای راهیم ؟ کاش بیاییم بار دیگر بیعت خود با شهدا را به وجود اینان دخیل ببندیم تا نکند در کوچه پس کوچه های غفلت به فراموشی اشان بسپاریم.
جانباز سرافراز اعصاب و روان ، از بی مهری و کنایه های دلبستگان به دنیا ، میز و مقام گله داشت و آنها را در شدت ناراحتی اش دخیل می دانست.
برخی که امروز از نعمت های فراوان جمهوری اسلامی صرف می کنند و شاید هیچ میانه ای هم با نظام نداشته و ندارند.
کسانی که مدتی در سطوح میانی سازمان رخنه کرده و در حال حاضر هم دلارها تنشان را در خارج از کشور می سایند. 
دوست ، همرزم قدیم و همکار امروزم بی تاب بود و از من و خانواده اش با التماس می خواست به خانه برگردد ، راستی آنانکه مسوول شدت افسردگی اویند امروز در کجا و چه عالمی سیر می کنند؟
بعد از ساعتی ملاقات ، وداع دردانه هایشان را با چشمانی خونین و دلی سوخته و شکوفه اشک بر پهنه صورت جاری نظاره می کنی و چنان تکانی به دلت می دهد که بی اختیار شانه هایت می لرزد و ناخودآگاه دلت ترک برمی دارد و روحت خنده را بر خود حرام می کند ، و وادارت می کند که به خود آیی و بیاندیشی که اگر ماندن امروزمان به قیمت پرواز فردایمان نباشد به چه یوم الحسرتی گرفتار خواهیم شد.
پس بیایید به آنها بها دهیم ، قدری محبت نثارشان کنیم و دل به واگویه هایشان بسپریم و بگوییم که امروز بیشتر از دیروز به وجودشان محتاجیم ، دیروز نیازمند عزم جزم رزمشان و امروز محتاج دعای خیر و برکت وجودشانیم ، پس به این رزم آوران و یادگاران نبرد و دوران افتخار و اقتدار سری بزنیم تا بار دیگر بوی ایثار ، جانفشانی ، پاکی و صداقت را حس کنیم.-
--------------------------------------------------------------------------------------------------------

مادر شهید

می‌خواهم بیاید تا کوله‌بارش را از هدایای مادران شهدا برای تقدیم به آستان مولایش حسین (علیه‌السلام) پر نماید، می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوای دل‌انگیز چکمه‌هایش بر آسفالت سرد کوچه، سرود ایثار و جانبازی را به سوی عرش خدا به ارمغان برد. می‌خواهم بیاید تا بار دیگر نوار سرخ رنگ لبیک یا خمینی را با دست‌های چروکیده‌ام بر پیشانی‌اش ببندم، می‌خواهم بیاید تا دامنی از یاس سفید همراه با آوای «فالله خیر حافظا» را بدرقه راهش نمایم.

گمگشته‌ام اگر بیایی چلچراغ قلبم را به دستت می‌سپارم تا پیشاپیش مقدم عزیزان این دیار که راهی کعبه عشق خود نینوای حسین هستند را نورافشانی کنی و بر بلندای گنبد پرچمدار کربلا حضرت ابوالفضل سرود فجر و پیروزی را به گوش جهانیان برسانی. آن روز نزدیک است.

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

درد دلی با شهدا

شما به هر کی که دوست داشته باشین توجه میکنین و نظر میندازین و دستش رو میگیرین حالا میشه دست من روسیاه غرق گناه و معصیت رو هم بگیرین به خدا من بی وجود جای دیگه ای پیدا نکردم اومدم دم خونتون تا دست من بی مقدار رو هم بگیرین شاید منم ادم بشم شما رو به پهلوی شکسته مادرتون حضرت زهرا س قسم میدم که دست منم بگیرین

---------------------------------------------------------------------------------------------------

ارزش زن

سرمایه محبت زهراست دین من
من دین خود را به دو دنیا نمیدهم
گر مهر و ماه را به دو دستم نهد فلک
یک ذره از محبت زهرا را نمیدهم

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلنوشته ی فرزند شهید

سلام بابا وقتی که تو رفتی من دوسالم بوداز توفقط عکسهایت به خاطرم مونده یکبارهم به خوابم نیومدی بیاکه دراین دنیا بدون تو نمی تونم؛میدونم که تواین۲۵سال حواست بهم بوده ولی بذاربادیدنت جای خالی تو ویه عمراحساس یتیمی روفراموش کنم؛؛؛؛فقط همین یکبار...التماس دعا

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام من با این که دایی و عمویم شهید شده اند اما همیشه شهدا را مسخره می کردم. پارسال رفتم اردو جنوب. به قدری روی من تاثیر گذاشت که عاشق شهدا شدم و امسال هم می خوام برم. اگه دست من بود می رفتم شلمچه زندگی می کردم.
گفتم: که دلت؟ گفت: سراسر ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت شعار توحید
گفتم: به چه ره بایدمان رفتن؟
گفت: آن راه که می روند یاران شهید...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام من از بچگی خیلی علاقه خاصی به شهید شدن داشتم واسم خیلی دعا کنید التماس دعاااااااااااااا

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مذهبی

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند :زمین چقدر حقیر است" ای خاکی ها

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

درد دلی با شهدا

شما به هر کی که دوست داشته باشین توجه میکنین و نظر میندازین و دستش رو میگیرین حالا میشه دست من روسیاه غرق گناه و معصیت رو هم بگیرین به خدا من بیوجود جای دیگه ای پیدا نکردم اومدم دم خونتون تا دست من بی مقدار رو هم بگیرین شاید منم ادم بشم شما رو به پهلوی شکسته مادرتون حضرت زهرا س قسم میدم که دست منم بگیرین

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلنوشته ی فرزند شهید

سلام بابا وقتی که تو رفتی من دوسالم بوداز توفقط عکسهایت به خاطرم مونده یکبارهم به خوابم نیومدی بیاکه دراین دنیا بدون تو نمی تونم؛میدونم که تواین۲۵سال حواست بهم بوده ولی بذاربادیدنت جای خالی تو ویه عمراحساس یتیمی روفراموش کنم؛؛؛؛فقط همین یکبار...التماس دعا

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام من با این که دایی و عمویم شهید شده اند اما همیشه شهدا را مسخره می کردم. پارسال رفتم اردو جنوب. به قدری روی من تاثیر گذاشت که عاشق شهدا شدم و امسال هم می خوام برم. اگه دست من بود می رفتم شلمچه زندگی می کردم.
گفتم: که دلت؟ گفت: سراسر ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت شعار توحید
گفتم: به چه ره بایدمان رفتن؟
گفت: آن راه که می روند یاران شهید...

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام من از بچگی خیلی علاقه خاصی به شهید شدن داشتم واسم خیلی دعا کنید التماس دعاااااااااااااا

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند :زمین چقدر حقیر است" ای خاکی ها

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خادم الشهدا

بسم الله الرحمان الرحیم
انجا که باید خون گریست
همیشه این مثال برای من عجیب بود که از ماست که برماست خوب معنی اون نمی فهمیدم تااینکه روزعید امسال ازنزدیک وقایعی رو به چشم دیدم که به صداقت این مثال پی بردم وقتی بایکی از کاروانهای راهیان نور به شلمچه خرمشهر رفته بودیم که مثل چند سال گذشته لحظه تحویل سال را درجوار شهدای گمنام شلمچه باشم وبرای تعجیل ظهور حضرت صاحب الزمان یوسف زهرا (عج)وطول عمر باعظت رهبر فرزانه انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای دعا کنم با واقعه ای دردناک روبرو شدیم از این قرار که بعد از سخنرانی
وخواندن دعای تحویل سال توسط ایت الله خاتمی همه حاضرین در یادمان شهدای شلمچه منتظر پخش مستقیم سخنرانی حضرت اقا به مناسبت تحویل سال بودیم که ناگهان دیدیم با شروع سخنرانی حضرت اقا تمامیتلوزیونهای داخل یادمان وسیستم صوتی یادمان قطع شد ومداحی به نام (نبوی) بروی سن داخل یادمان رفت وبعد از تبریک عید شروع به مولودی خوانی کرد وتمامی سیستم صوتی یادمان واطراف یادمان شروع به پخش مولودی کرد خانوادههای شهید ی که داخل یادمان بودند به همراه بسیجیان ومردم شروع به اعتراض کردند ومستقیم به یکی از اعضای هیات امنای یادمان ( مرتضی خلیلیکسی که خود ادعا می کرد جانباز(
 

-----------------------------------------------------------------------------------

نثری زیبا از برادر عزیزم آقا مهدی فسنقری تقدیم به تمامی شهدای انقلاب اسلامی
ای برادر!
مگر تو چه دیده ای، که اینگونه می نگری
مگر تو ، از باغهای سرخ شهادت می آیی؟
که می گویی، چگونه یک " شهید " چه شیرین و آرام میمیرد؛
مگر تو از شلمچه، فکه، طلاییه، دهلاویه... می آیی؟
که بوی گل های آن دیار را، در پیراهن داری
مگر تو، در آن صحرا سرخ چه دیده ای؟
که در نگریستن تو، آن فرمان شگفت خداوندی پیداست،
"بمیرید، پیش از آنکه بمیرید"
مگر تو ، چه شنیده ای یا خوانده ای؟
که غرقه در شکر و اشک، و در انتظار آن امام غائب از نظر
و بغض در گلو ، پیرو رهبر و آماده فرمان آن امام
زمانی
مگر تو، چه شنیده ای یا خوانده ای ؟
که حال از نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها در رنجی
آری!
بگذار ببوسم، آن پیشانی سربند یا زهرا بسته ات را ،
بگذار ببویم، آن چفیه ی روی شانه ات را.
بر من بنگر ای رسالت " شهیدان " بر دوش!
بر من بخوان ای برادر !
بر من نوحه کن ای بسیجی!
که مانده ام...

---------------------------------------------------------------------------------------------------

جنگ تمام شد

درد را با سکوت مغايرتي عميق و ديرينه است ولي کساني هستند که با درد سکوت را همنشين مي کنند درد هشت بهار عاشقي ...حالا همان ها که مي گويند جنگ تمام شده است براي من اينجملات را تعبير کنند: ‏-سرفه هاي شب که براي ديگران در گلو وحنجره نهان مي گردد. ‏ ‏-نفس هاي به شماره افتاده که صدايي نداردتا دستي را به امداد بطلبد ‏-دل هايي که هميشه تنگ پدر بماند واز پدر فقط يک عکس و مشتي تعريف باقي مانده باشد و يک جاي ‏خالي ‏-پدر و مادراني که سال هاي سال است چشمشان به در مانده است تا پلاکي تکه استخواني يا ‏انگشتري از پاره تنش بياورند
‏ ‏-دسته گل هاي معطري که در گوشه بيمارستان ساسان ،بقيه الله (عج)،آسايشگاه شهيد چمران...‏ ‏-تاول هايي که هيچ کس باور نمي کند بعد از سال هاي سال سرباز کرده باشند و درست مثل لحظه ‏تاريک بوي ليمو و نعناع تکرار شوند... اينها همه امتداد جنگي است نا برابر و تحميل شده و اينهاست ثمره دفاعي عاشقانه
‏اگر جنگ تمام شده پس اينها کيستند؟آري جنگ تمام شده براي بي درد هايي که از فرط بي خبري و مستي ‏فرقي به حالشان نمي کند در چه زماني باشند و حتي در زمان جنگ هم همين پندار را داشته اند. تمام منطقشان همين است که ما جنگ طلبيم!‏ کدام فرزندي است که بر درد و جراحت پدر تاب بياورد؟ ‏ کدام مادري است که کشته شدن پسر را بخواهد؟

------------------------------------------------------------------------------------------------

هم قطاران...

خدايا، از چند صباح پيش كه در وادي شب‌شكنان قدم گذاشته‌ام، تا به حال تعداد كثيري از هم‌قطارانم بار سفر بسته‌اند و عزم ‏ديدار دوست نموده‌اند؛ اما من روسياه، از كاروان عقب افتاده‌ام.‏ ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حركت كردند، اما من، شب را به شب پيوند زده و در تاريكي‌ها راه گم كردم. ‏گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حركت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفته‌ام با توكل به معبود، خويشتن را به ‏جمع كاروانيان برسانم. ‏ ياورا، ياري‌ام كن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.‏
از دستنوشته‌هاي شهيد عباس محمدي

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    دلنوشته های دفاع مقدس...

خدايا! ‏ هميشه مي‌خواستم که شمع باشم، بسوزم، نور بدهم و نمونه‌اي از مبارزه و کلمه حق
و مقاومت در مقابل ظلم ‏باشم. مي‌خواستم هميشه مظهر فداکاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. ‏مي‌خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي کسي دراز نکنم. مي‌خواستم فرياد شوق و زمين ‏وآسمان را با فداکاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي‌خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان و ‏مصلحت‌طلبان و غرض‌ورزان را رسوا کنم. مي‌خواستم آنچنان نمونه‌اي در برابر مردم به وجود آورم که هيچ حجتي براي ‏چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر کسي در معرکه سرنوشت مورد امتحان ‏سخت قرار بگيرد و راه فرار براي کسي نماند...‏ خدايا!‏ تو را شکر مي‌کنم که دريا را آفريدي، کوه‌ها را آفريدي و من مي‌توانم به کمک روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق ‏بي‌نهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم... ‏ خدايا!‏ تو را شکر مي‌كنم که به من چشمي دادي که زيباييهاي دنيا را ببينم و درک زيبايي را به من رحمت کردي تا آنجا که ‏زيبايي‌هايت را و پرستش زيبايي را جزيي از پرستش ذاتت بدانم...‏

   اي شهيدان‎ما بعد از شما هيچ نكرديم‎!!! لباس هاي خاكي تان را در ميدان هاي مين و لابه لاي سيم خاردارها رها كرديم،عهدمان را شكستيم و دعاي عهد را ‏فراموش كرديم،زمان ندبه و سمات را گم كرديم‏‎. شربت هاي صلواتي را با نسيان بر زمين ريختيم و به عطش خنديديم‎. بر تصاوير نوراني تان روي ديوارهاي شهر رنگ غفلت پاشيديم و پوستر تبليغاتي نصب كرديم‎. تاول شيميايي را از ياد برديم و غيرت ها را به بهايي اندك فروختيم‎... عشق را به بازي گرفتيم و از خونهايتان به راحتي گذشتيم‎... اما باز هم اميدي هست‎!!! آري ! تا ولايت هست هنوز اميد داريم .‏

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شهد شهادت

چه جلوه ها که ز بلبل،زشمع و گل که کشیدم                   ولی ز عشق تو خوشتر ندیدم و نشنیدم


زشور شهد شهادت،که در نهاد دلت بود                 دوان به سوی هر دم،دویدم و نرسیدم


به جز غم دل خونت که خود صفای دلم بود                   به خنجری غم عالم،دریدم و ببریدم


تو چون عزیزی و یوسف!زغم دلم،دل کنعان                   زبوی پیرهن تو،چه غمزه ها که خریدم


تو خود کبوتری و من،ز قطره قطره خونت                     غروب سرخی و دشت شقایقی بکشیدم


شبی که تیر نگاهت به زخم دل محکی زد                      چو درد آهوی جانت،ز رنج تن برمیدم


به احترام نگاهت،که شور این غزلم بود                         تمام حس ترم را چو جسم تو بدریدم

 

سروده خانم سمیه فانی تمدنی

----------------------------------------------------------------------

 

شراب شهادت

آنان که شسته اند به روی ماه رویشان                                 بنگر که لاله می دمد ازخاک کویشان


گلهای سبزه پیشیه عطر آفرین عشق                                   می آید از تمامی این خاک بویشان


دلدادگان عاشقی و مهر دوست،گشت                                    سرشار از شراب شهادت سبویشان


درراه دوست غرق شدن درفراق خون                                  جان دادنی چنین شده بود آرزویشان


پروانه های زخمی شمشیر عاشقی                                صد پاره پاره خفتشان شد رفویشان


اکرام خون لاله سرخ شهید عشق                                دشوار هست و سهل بُوَد آرزویشان


نام شهید خون شهیدان چو بشنوی                                    اهدا نما (نفر)صلواتی به سویشان

 

سرودهء آقای حمید رضا نفر متخلص به (نفر)

--------------------------------------------------------------------------------------------------

پنجره زیباست اگر بگذارند! چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند! من از اظهار نظر های دلم فهمیدم؛ عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند!... شهدا میدونم گنه کارم میدونم حتی نباید اسمتونو به زبونم بیارم از شرمساری!.. اما شما ... یه نیم نگاهی هم بهم کنید!!!!!! اللهم الرزقنا توفیق الشهادته فی سبیلک

11/11/1390

--------------------------------------------------------------------------------

کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم ، بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم!نکند عکس آنها را ببینیم و عکس آنها عمل کنیم.

11/11/1390

--------------------------------------------------------------------------------

آنچه دل های ما راشیفته این شهدا کرده است پیوستگی آنها با حرکت الهی انبیاءواولیاست

19/7/90

-------------------------------------------------------------------------------

تفحص شهدا خوب ونکوست، ازآن برتر تفحص اندیشه های رزمندگان است که می بایست گشت و پیدا نمود.

20/7/90

-------------------------------------------------------------------------------

سلام برادر آشنایم،نمی دانم چه جوابی درقیامت به تو وهم رزمانت بایدبدهم، من که با آغاز جنگ وارد مدرسه شدم وبا تمام وجود آرزوهای کودکیم را با جنگ وشهادت، قلک های کمک به جبهه و...گذراندم و الان احساس خفگی می کنم .خوش به حالتان که رفتیدوماندگار شدید وماماندیم وگم شدیم.

23/7/90

-------------------------------------------------------------------------------

چه زیباست شاپرک ذهن را به پرواز در آوردن وبا صدای بلند فریاد زدن که بگوییم ای شهید عزیز وبزرگوارهمیشه در دل های ما جاودان هستی.

23/7/90

-------------------------------------------------------------------------------

هرگز فکر نمی کردم میان رفتن وماندن این چنین فاصله باشد،فاصله ای که ما فقط می توانیم بمانیم وغم واندوه را به جان بخریم وشماهایی که رفتیدو هرگز نظاره گر خزان نبودید.

22/7/90

------------------------------------------------------------------------------

 بسم رب الزهرا... سلام بر شهیدان... سلام بر آن دلاوران و مؤمنین جان بر کفی که به عشق خدا به جهاد رفتند. سلام بر شهید احمد کاظمی که مدیون این بزرگوار هستم. نمی دانم چرا هر وقت دلم می گیره اینجوری می شم...؟! یعنی دلم می خواد که با شهیدم یا با عزیز ترین کسم صحبت کنم، درد دل کنم و ... ولی یک چیزی که بر من حجت شده این است که شهدا حرف دلم را می دانند و نیازی نیست من بر ایشان ظاهر سازم. از چه بگویم ؟ از این وضع بگویم؟ از تنهایی رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به امر رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به مسائل دین بین مردم بگویم؟ از پایمال شدن خون شهدای هشت سال جنگ سراسر مقدس بگویم؟ از چی بگویم ؟ ! هــــان ؟!!! آیا شهدای ما رفتند تا برادران و خواهرانم اینطور با هم رابطه داشته باشند؟ آیا شهید دادیم که ظاهر خواهرم اینطور باشه؟ آیا ما امثال کاظمی ها دادیم تا دانشگاه بشود مبدا و مقصد گناه؟ این ها کدامش آرمان شهداست؟ هیــــــــــچ کدام.............. شهدا از ما خواستند راهشان را برویم. راه شهدا کجاست؟ راه شهدا را از کجا پیدا کنیم؟ جواب سوال را هم خود شهدا داده اند هم در عمل ثابت کردند و هم در گفتارشان... با تامل در کار این عزیزان به حرف شهید کاظمی می رسیم که فرمودند : ( شهدا از ما می خواهند راهشان را ادامه دهیم ، این راه روشنه روشنه ، فانوس به دست گرفته ایم ، برای چه ؟) آن شهیدی که شانزده سال زیر خاک دفن شده و هنگام تفحص و به وقت دیدن روی مبارکش آن بوی خوش بهشت از تن مبارک و خداییش بلند می شود ، به ما چه می گوید؟ به ما چه درسی می دهد؟ این درس که ازش گفتم درسی نیست که به ما در دانشگاه و حوزه درس بدهند. این درس را شما باید خودت برداری و خودت پرورشش دهی، با نماز ، روزه ، دعای خیر ، احترام به پدر مادر و ... حاج حسین خرازی که دستش را به عباس بن علی (ع) داد ، کسی هست که همه او را با قرآنش می شناختند. حسین خرازی ای که همیشه مشغول تلاوت قرآن بود و با خدایش عاشقی می کرد. این ها درس عاشقی است. در وصیت نامه ی یک شهید بیست ساله خواندم که : هر روز برای عشقم تکه ای از عشق نامه ام را می خوانم. (تکه ای از عشق نامه : سوره ی یاسین) شهدا با همین درس، خدایی و آسمانی شدند. نمی دونم بگم جای شهدا خالیست یا نه؟! بگم خالیست که فیض شهادت ارزش بی نهایت دارد. بگم خالی نیست که الان با این آدم ها چه کنیم ؟ خیلی سخته تو مملکت خودت که رهبر آن سید علی خامنه ایست نتونی حزب اللهی زندگی کنی توکلم به خداست و یاد خاکستر و سر رسول خدا می افتم. خیلی سخته ، بخدا سخته... حرف زیاد دارم و با این شعر تمومش می کنم : دیگر این خانه مرا تنگ بود ****** زندگی بی شهدا ننگ بود

07/07/90

-------------------------------------------------------------------------------

سلام شهیدمحمدرضا تورجی زاده. خیلی دوستت دارم و ازشمامیخوام برام دعاکنید که خدا اون مقامی راکه بهتون داده به من هم بده یعنی بتونم برای بی بی دوعالم حضرت صدیقه(سلام الله علیها) بخونم  و آخر سر مثل خود شما براثر ترکش به پهلو و بازو و سرشهیدبشم ولی شماکجا و من کجا.

12/04/90

-------------------------------------------------------------------------------

راهیــان نــور نــورافشـــان کننـد کلبـــه خامــــوش دل تابـــان کنند از طبیبــــان دردشان درمـان نشد دردشــان را قدسیـان درمان کنند نوش جــان جام می عهــد الســت غســـل جــان با قطــره باران کنند با انالحـــق دم زنان منصـور وار خویشتــن را راهــی میــــدان کنند رقص آتش لایــــق پروانه هاست کاین چنین جان را فـدای جان کنند جان به اخلاص طبق وا می نهنـد تا که عالم را زخود حیـــران کنند عهد و پیمان بسته با معبود خویش عزمشـــان را تکیـه بر ایمـان کنند رو دل آوای از پـــس ایــن قافلــه تا تــو را هــم شهــره دوران کنند

 

26/4/90

------------------------------------------------------------------------------

ای کشتگان عشق برایم دعا کنید یعنی نمیشود که مرا هم صدا کنید؟ التماس دعا دارم

21/4/90

------------------------------------------------------------------------------

خدایا ما را همّتی عطا فرما تا همّت شویم چرا که همّت همّت کرد تا همّت شد. جنگ ما انبار آذوقه ای پر بود برای کسانی که برای جمع آوری آذوقه آخرت آمده بودند.

------------------------------------------------------------------------------

شهید...ای که نام توخلاصه ی پاکیست چقدر پیراهن خاکی توافلاکیست چقدر قمقمه ی خالی ات ادب دارد هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد... شادی ارواح پاک شهدا صلوات.

-------------------------------------------------------------------------------

سلام بنده یک مسیحی هستم از اون وقتی که هیت شهدای گمنام اسلامشهر راه افتاد وبا آقای سیدحسین موسوی آشناشدم موفق به تحقیق کردن درمورد شعیه شدن اختیاری شده ام ازشماممنونم.

-------------------------------------------------------------------------------

نه جامه ای،نه پلاکی، نه عطر خاطره ای نه ره به سوی تو دارد نگاه پنجره ای نه واژه ای، نه کلامی، نه بانگ آوازی نه بغض می شکند در تو تار حنجره ای سکوت، غرق سکوتی شهید گمنامم! ندارد آن دل پرخون سر مناظره ای توکیستی گل پرپر که در عبور از خاک؟ میان حلقه ی فوج ملک محاصره ای نمی شناسمت اما چه می درخشی تو که آفتابی و من اشتیاق شاپره ای تو آن قدر به خدای امید نزدیکی که دست سبز گشایش برای هر گره ای دریغ و درد که آغوش شهر کوچک بود برای چون تو بزرگی، شهاب گستره ای

-------------------------------------------------------------------------------

آرزوی شهادت دارم. و از شما میخوام دعام کنید. یقین دارم که زنده اید و دعاتون مستجاب میشه. خیلی محتاجم

-------------------------------------------------------------------------------

اشک تو چشمامه...یکبار تصویر و فیلمش را در تلویزیون دیدم...چند سال پیش..توی آبادان بود..اگر اشتباه نکنم نشسته بود روی یک تانک و حرف میزد...یک دنیا از حرف زدنش لذت بردم...شیفته اش شدم...طرز حرف زدنش را برای دوستم تعریف میکردم اما حیفم می آمد که ازش تصویری ندارم که نشانش بدهم...امروز اینجا در سایت شما پیداش کردم...کاش میشد بیشتر ازش بدانم...چشمام خیسه

-------------------------------------------------------------------------------

 آنانکه با هزار دلیل زندگی می کنند نمی توانند با یک دلیل بمیرند ولی آنهایی که با یک دلیل زندگی می کنند با همان یک دلیل نیز می میرندو. خداوندا ما را نیز مانند شهدا عاشق خود کن.

--------------------------------------------------------------------------------

نپرس .... از هیچ مپرس .... از قدمهایی که بر خاک خونین تو گذاشتم مپرس ... از دل تنگم اما ....کاش بپرسی .... کاش بدانی که آنقدر ته دلم به خاطر آن روز که از جلوی معراج رد شدیم اما بی نصیبی خفتمان کرد و دستم به تو نرسید چقدر ضجه زدم .... . . . کاش بپرسی از حالم . . .کاش گاهی بیایی به خوابم .... . . انتظار زیادی نیست ....فقط یک خواب .... . . . دلم به وسعت یک بغض تنگ است .... اگر نیایی و نپرسی و .....

--------------------------------------------------------------------------------

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.. گمنامند همچون مادرشان......... ای شهید پوتین هام جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جامانده گی ام را؟؟؟؟؟ اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک

---------------------------------------------------------------------------------

زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.. گمنامند همچون مادرشان......... ای شهید پوتین هام جامانده اند پلاکم را جا گذاشته ام در این دیار غربت آیا دستت را بلند می کنی که دستانم را در آغوش گرمت بگیری تا پیدا کنم جامانده گی ام را؟؟؟؟؟ اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک

----------------------------------------------------------------------------------

کاش که منم گمنام بودم تو این زمونه هر کی که گمنام نباشه مونده تو بونه خدایا گمنام بودنـــــــو به من عطا کن بدی هامو پاک کن و با خوبا رها کــــن شادی گمنام بودن و فقط یه بار گفت همینکه گفت یهو یه خمپاره بهش خورد

----------------------------------------------------------------------------------

باسلام شهید 19 ساله گمنام (البته در دید ما گمنام اند اما نامی ترین افراد همین عزیزانند)باعث سرازیر شدن خیرو برکت به شهر ک پردیسان خواهد شد به شرط اینکه ماهم رسم رفاقت را بلد باشیم

----------------------------------------------------------------------------------

گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.غواص های گم شده در والفجر8وکربلای 4را.زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را. تو می آیی مثل همیشه .گمنام!ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا... اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو از میدان انقلاب تا خیابان بهشت مرا بدنبال خود بکشانی. امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی! این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته... شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها! چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشته ها گم شده است. تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد , آدمهای عافیت طلب , آدمهای عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح... بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که می آیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشته ات محال نباشد. آشناترین گمنام!همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه... باز هم فاطمیه و بوی خاک وباروت سنگرهای سوخته با هم می آیند که قلبم بی قرار به سینه میزند.می آیی وباز هم: دل حسینیه , نفس نوحه , طپش سینه زنی.... گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند. سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات . سلام من کبوتری است که زودتر از نویسنده اش به استقبال قهرمانهای بی نشان میرود. برای همیشه خط میکشم روی خداحافظی هایم . من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلام ای غم خجسته! این سلام هرگز نمی میرد ! امضا: خط شکن

-----------------------------------------------------------------------------------

باعرض سلام و خسته نباشید به تمامی شما وعلی الخصوص به سردارباقرزاده و همه بچه های تفحص انشاءالله در پناه امام زمان(عج) صحیح و سالم و موفق باشید. خیلی قدر خودتون رو بدونید و ازدعای در حق ما بیچاره ها غافل نشین . یا علی

-----------------------------------------------------------------------------------

نیمه های شب بود کمی برای استراحت به مسجد جامع خرمشهر رفتم دیدم در گوشه ای از مسجد حبیب سر به سجده گذاشته است وزار زار ناله میکند در گوشه ای از مسجد نشستم تا او را از حال و هوای خودش بیرون نیاورم ساعتی بعد حبیب سر از سجده برداشت کنارش رفتم دیدم پتوی زیر سرش تقریبا به شعاع نیم متر خیس اشک است. به حال خودم خبطه می خورم که دوستانم با این عشق بازی ها با معبودشان به عرش الهی رسیدند و ما نیز از این قافله به جا ماندیم.شهدا برای ما فاتحه ای بخوانید که شما زنده اید وما مرده

----------------------------------------------------------------------------------

غریب و خسته و بی نام رفتند...به یادفاطمه گمنام رفتند...به زهرااقتداکردندورفتند... تقدیم به همه شهدای گمنام

---------------------------------------------------------------------------------

سلام بر مادر!سلام بر خواهر همه زخمهای زمین.او که شعر را در رگهایم دوانید و شهادت را... و آموخت که عاشق باشم تا مرز جنون،تا حد مرگ وبه من آموخت که دوستت داشته باشم،تا پای جان،تا آخرین نفس. سلام بر شلمچه!سلام بر خاک مظلوم!خاک پاره پاره های غریب! شلمچه!این روزها می کشانندت این ور و آن ور.پاس می دهند به هم و گاهی می کوبند روی سر من و گاهی سیلی روی صورتم. تا می آیم حرف بزنم یک کاسه خون می گذارند جلویم و می گویند:این یعنی شلمچه...این یعنی ساکت...! شلمچه بهشت سرخ پوش شقایق ها! آنها سهم مرا در تو انکار می کنند.حرفی ندارم.همه تو مال آنها و همه شبهای دوکوهه و همه عطر مردابهای مجنون. بگذار در قطعات بسته بندی شده سردخانه ای در بازار ،دست بدستتان کنند و به دندان بکشندتان. حرفی نیست!فقط سلام مرا به عطر مردابهای مجنون برسان و بگو هنوز ضجه های مادرم منتظر تکه تکه های شقایق خویش است. اصلا نمی دانم چرا این چند خط را نوشتم؟ بگذریم...

--------------------------------------------------------------------------------

کجا رفتندعزیزان خمینی بخدا هر روز دعا می کنیم تاراه بسته شده تفحص باز شود. که دیگر مادر چشم براه نباشد. بچه ای بهانه بابا نگیرد. همسری دونبال مزار شوهر خود نگردد

--------------------------------------------------------------------------------

گمنام آشنا سلام.این سلام هرگز نمی میرد.شاید این سلام یکروز مثل تو سلاح بدست بگیرد بجنگد زخم بردارد شهید شود و ...گمنام بماند وسالها بعد روی دستهای سلامهای دیگر تشییع شود.شاید سلام من یکروز مثل تو بازگردد وببیند نه مادری مانده نه پدری...

--------------------------------------------------------------------------------

کاش من هم زمان جنگ بودم.کاش بودم و گمنام همراه با دوستانم شهید میشدم این راه رفتنی را با دوستانم میرفتم کاش کاش کاش.چه میتوان گفت.جوان پاک است بی الایش است بی گناه است تا پاک است برود خوب است بماند که چه در این دنیا با این همه زرق و برق با این همه دلبستگی.میگویند نباید دلبسته شوی سخت است میگویند نباید گناه کنی سخت است.هنوزهم در باغ شهادت باز است انشا الله لایغ شویم برای رفتن گمنام گمنام.التماس دعا

--------------------------------------------------------------------------------

اگر مهدی فاطمه بر سر بالین شما می آید شما نیز به رسم عیاری بر سر ما بیایید،به رسم انصاف سلام مار را به آقایمان برسانید و دعا کنید ما از کسانی با شیم که با قلبی سلیم و جسمی بسربلند در فتنه های آخرالزمان پیش قبور مطهر شما بیائیم...یا مهدی

--------------------------------------------------------------------------------

شهید پلارک عزیزم چی زیبا جواب توسل ملتمسانه خواهر حمیدرضا را دادی! آیا چون ایشان شما را به مادر غریبتان زهرا(س) قسم داد اینگونه جوابش را دادید؟!! پس من هم می خواهم ملتمسانه به شما و مادر غریبتان متوسل شوم. شما را به مادر دلسوخته اتان قسم مشکل مرا هم حل کنید و از شما عزیزان می خواهم در آن دنیا شافع من باشید.

--------------------------------------------------------------------------------

سلام. امیدوارم روز محشر درمانده و شرمنده ی این جوانان برومند نشویم. آنها که رفتند و بار مسئولیت را بر دوش ما گذاشتند.

--------------------------------------------------------------------------------

سلام من از دوستان قدیمی و بچه محلهای شهید جواد افراسیای هستم بخاطر دارم که احتمالا پاییز یا ابتدای زمستان سال 61بود که همراه شهید جواد افراسیابی به هیاتی در حوالی خیابان نظام اباد تهران رفتیم و من انجا برای اولین بار با شهید ابراهیم هادی اشنا شدم این عزیز بزرگوار در ان مجلس نوحه ای را در وصف حضرت علی اکبر (ع) ( من علی اکبرم شبه پیغمبرم حق با حسین است حق با . . . . ) با صدای زیبا و محزو نش بر زبان جاری ساخت وتا ابد درذهنم باقیست . در ان شب روحانی علاقه خاصی نسبت به او پیدا کردم و اطمینان داشتم او از جنس این روزگار نیست و بزودی از این عالم پر خواهد کشید . همیشه بیاد او و چهره پاک او خواهم بود .

--------------------------------------------------------------------------------

سلام بر شما گمنا مان عاشق خوشا به حالتان که رفتید من مانده ام با کوله باری بر دوش نمی دانو چگونه سرم را بلند کنم امید وارم در این راهی که قدم گزاردهام تا ادامه دهنده راه شما باشم یاریم کنید .وکمکم کنید کارها را آنگونه که شایسته شماست خالصانه انجام دهم...

 

--------------------------------------------------------------------------------

سلام. هیچی ندارم برا گفتن به جز: مرا بسپارید در یادتان. دلتنگتونم و همین جا باتون عهد میبندم که... عهد میبندم مراقب خونتون باشم! تا آخرش وایسادم! تا اونجایی که خودم هم بیام پیشتون. منتظرم باشید.

--------------------------------------------------------------------------------

کاشکی منم اون موقه بودم تا مثل یکی از این شهدا باشم خانواده ملا حسنی شرمندم

--------------------------------------------------------------------------------

سلام تور خدا برای به شهادت رسیدنه منم دعا کنید از شما مادرانه شهید اینو میخوام خواهش من شرمنده تمامه شهدام . مادرم سلامه منو به سه فرزنده شهیدت برسون

--------------------------------------------------------------------------------

خبر داغ تقدیم به سردار هور (علی هاشمی) شبی از سلسله ی نور خبر می آید چشم او منتظر...و پیک سحـر می آید باز از حادثه ی «هور» شبش می گرید ... جان بی صبری مادر که به سر می آید عطر نمناک « هویزه » به فضا می پیچد عکسی از خاطره ی دور ِ پدر می آید می نشیند به دلش شور مناجات و دعا بوی پیراهن از اندوه ِ سفر می آید ... باز فانوس ِ نگاهش به در آویزان شد ... ضربِ آهنگ ِ قدم های پسر می آید کوچه مان آینه بندان ِ اجابت شده است نیمه ی گمشده ی ماه که برمی آید آه ای پنجره ها رو به خدا باز شوید که عزیز ِ دلش از خط ِّ ِخطر می آید . . . طعم شیرین نگاهش چه غم تلخی داشت تا کسی با خبر ِ داغ ِ پسر می آید ... !

--------------------------------------------------------------------------------

1((بسم رب الشهدا و الصدیقین)) این نیز بگذشت ، چه خوب ، چه بد. بد نداشت. اصلا مگر در این راه غیر از لذت چیز دیگری هم هست. مشکلش هم سراسر خوشی ست. آمدیم ، دیدیم و حال در حال رفتیم. اما نمی دانم ذخیره ای که داشتیم چه بود؟ چه قدر با وفا شدیم؟ چه قدر بر معرفت ما افزوده شد؟ اصلا اندوخته ای داریم!؟ وای بر حال ما!!! وای بر حال ما اگر لبریز نشده باشیم. صاحب خانه کریم. خدا کریم. و ما بی لیاقت. درک سخت بود.اصلاً نمی شد.اما فهمیدیم برای دفاع باید از همه چیز گذشت. باید از تعلقّات گذشت، حتی جان و چه قدر راحت گذشتند از جان. و ما چقدر راحت گذشتیم از گذشته ها و گذشت های آنها. مهربانی را زمانی آموختم از آنها که دیدم با گناهانی که انجام دادیم دعوت کردن و پذیرایی کردند و تحفه هم دادند. زمانی آموختم که با مادر شهید هم صحبت شدم که گفت شرمنده ام. شرمنده ام کرد، مهربان بود. مهربانم کرد،خود دعوت بود. دعوتم کرد، آه دلتنگ بود. دلتنگم کرد. نفهیدم، ندانستم آیا چشمانم را شستم جور دیگر دیدم. دلم داشت خو میگرفت. دلم تازه آماده ی دیدن بود امّا......... چه کوتاه بود عشق بازی. چه کم بود فهم ما و چه بی انتها بود معرفت و مهربانی آنها. آرزو کردم کاش با آنها بودم. کاش آنها را همراهی می کردم. اصلاً کاش جای آنها بودم. امّا تریدی عمیق و شاید هم بجا در وجودم پیچید. جای آنها بودن آیا راحت بود؟ آیا شیردل و شجاع بودیم؟ آن دل کندن را آموخته و بلد بودیم؟ نمی دانم!! اما خوب می دانم همه اینها سرچشمه گرفته بود از عشقی ژرف و عمیق. عشق به روح الله. دیدیم ، بهت زده شدیم، بعد غمگین گشتیم. بغض کردیم. گریه کردیم و فریاد زدیم امّا حرفی برای گفتن نبود زیرا آنها حرف نداشتند. اصلاً چه داشتیم که بگوییم، حرف زدن جایز نبود، اما برای شرمنده شدن زمان مناسب ،و مکان خوب بودو ما شرمنده شدیم، خیلی. مشکل اینجا بود که عمل و کار و عقل آنها کجا و فهم و درک ما کجا؟ فاصله دارد این دو با هم. فاصله اش به سی سال اکتفا نمی کند شاید سه هزار سال. آنقدر سرمست از دیدار بودیم که متوجه شروع افتتاحیه نشدیم و چه زود قبل از این که حظ معنوی بیشتری ببریم اختتامیه شد. امّا خوب درک کردیم اختتامیه را. از اختتامیه دلم گرفت، آوردند، وابسته ی خود کردند، سرمست خود کردند حال می گویند بروید امّا با محبّت. محبّتی که زمین گیر کرد ما را. محبّتی که که ما را به التماس وا می داشت، التماس برای ماندن..... از این که شهرزده شویم وحشت داشتیم از فراموش کردن مظطرب بودیم. روزهای آخر سکوت بود امّا حرف دل زیاد. حرف دلی که اگر فریاد نمی زدی تو را هلاک می کرد و اگر حرف می زد زبانت توانایی نداشت و میسوخت. آمدیم عکس شما را در تمام شهر دیدیم امّا..... عکس شما و روش شما عمل کردیم.آیا دیگر وقتش نرسیده که با کمک شما در زندگی معنوی حرکت کنیم؟ آیا وقتش نرسیده که همانند شما آبرودار شویم نزد قائم آل محّمد. باور کنید ما هم خواهان همان عشقی هستیم که شما را به دل دشمن کشاند امّا چه می شود کرد! راه را گم کردیم، مگر این نیست که شما بَلَدِ این راه هستید، مگر این نیست که غبار این راه خدایی بر شانه هاتان و قلب هایتان نشسته، مگر این نیست که شما راهی پر از درد دنیوی و لذّت اخروی را برانگیختید ما هم خواهان همان دردیم که لذّت درد را با هیچ درمانی عوض نکنیم. ما را کشاندید. شما میزبان خوبی بودید امّا ما با آشنای خود غریبی کردیم، شما دل دادید امّا آنقدر دل ما آلوده بودکه نشدما هم دل بدهیم. ای وای که ما چقدر خسران دیده ایم! مرزی که خود ما بین خود و شما ایجاد کردیم به مانند مرز خسروی بود که آن را دیدیم امّا اجازه ی عبور ازآن را نداشتیم. با کوهها و دشتها و آفتاب هم صحبت شدیم،با آنان که شاهدان نبردهای شما بودند. میشد احساس کرد که در هیجان این هستند که ای کاش زبانی برای سخن داشتند تا دلاور مردی های شما را فریاد بزنند امّا گویی آنان نیز درک کرده بودند چشم ما کورتر از دیدن و قلب ما تاریکتر از احساس کردن رزم آوری های شماست. آفتاب می خواست بگوید:من می خواستم سایه خود را بر سر آنان قرار دهم امّا گویی سایه ام سوزناک بود. کوه گویی فریاد می زد:من هموار شدم تا آنها راحت از من صعود کنند، امّا نمی دانستم که دلاور برای بالا رفتن از کوه به سنگی احتیاج دارد که آن را دستگیر خود کند. دشت و جادّه با شرمندگی ناله می زدند: ما وسیع شدیم تا آنها راحت باشند، امّا گویی وسعت ما باعث به زحمت افتادن آنها شد. هر سه ناله می زدند از کم کاری خود. زمین و زمان می خواست ما جبران کنیم خون ریخته شده ی آنان را. امّا افسوس ، افسوس ما هم کر بودیم و گوش هامان پر بود از غیر خدا و غیر سخن حق. ما زیان کارانی بودیم که فرصت جبران به ما داده شد. این راه نیازی به چشم سر نداشت بلکه با چشم دل دیدن اثبات برادری و وفاداری شد. حال به خود نگاه کن، آیا چشم دل را باز کردی؟ چه میزان توانستی از راه خطای گذشته بازگردی؟ چند پلّه توانستی در این راه ترقی کنی؟ زبان عاجز شد. چشم کور شد. گوش ها گویی دیگر نمی شنیدند، پای مان سست شد. البته عجیب نیست قانون اینجا برای امثال ما همین بود . دیوانه شدن. گویی جاده تاریک تر شده بود در راه برگشت به شهر. نمی دانم این تاریکی از ما بود یا.......... نه! تاریکی نمی توانست از گردش قمر و زمین باشد، چون آن شب ها تاریک نبود. نیایش میکردند در دل شب، بندگی و التماس خدا را می کردندو شب خجالت می کشید از سیاهی خود. می شد شبی نورانی. امّا اینجا، پیش ما ستاره ها هم تحویلمان نمی گیرند، شب از تاریکی ما می ترسد امّا آن زمان از سیاهی خود به آنها پناه می برد، نورانی می شد. شاید شود شب با تمام بد خلقی اش را تحّمل کرد، امّا بگویید با غم دوری چه کنیم. کمرشکن شده این دوری! کاش می شد به این جدایی ها خشم کرد. این فاصله را نمی شود با جاده های سخت پر کردچون مگر با این چیزها به وجود آمده که حالابا اینها از بین برود . فاصله ها در تاریخ هم نیست چون شما زنده اید. این فاصله در قلب های ما ایجاد شده ، فقط در قلب ما.... ما را ببخشید که در حالیکه شما ما را دعوت کردید، زمانی که شاید می شد این فاصله کم رنگ شوداما باز کوردلی ما مانع شد. توقّع داشتیم در این سفر اتفاقی عجیب رخ دهد که وجود مرا در تسخیر خود گیرد امّا چه اتفاقی از این عجیب تر که گناهکاری مانند من دعوت شده ی مقّربان درگاه او باشد. باور کنید هیچ چیز در خود ندیدم که به واسطه ی آن دعوت شده باشم. آمدم. با سر آمدم.شوق دیدار مرا از خود بی خود کرد. امّا حالا پای رفتن ندارم. دل هم ندارم. امّا با پای می روم، ولی دل گناهکار و نا قابل امّا محب خود را در کنار شما می گذارم. در انتها و در پایان به من بگویید چه باید بکنیم؟ اصلاً بگوئید شما چه کردید که مقرّب درگاه خدا و همنشین اؤلیا در بهشت شدید؟ به ما بگوئید. نجات دهید محبان خود را.شفیع ما شوید نزد پروردگارتان. والسلام.
12/12/1389

--------------------------------------------------------------------------------

بارالها.اجلم راتوبه تاخیرانداز *چندروزیست دلم تنگ محرم شده است.خدایامهلتم دادی محرم آمدورفت ولی نه ازدلتنگیم کم شدنه درکش  کردم به داددلم برس

29/10/1389

--------------------------------------------------------------------------------

"تخریب چی" اینجا کسی برای شما گریه میکند دارد برای خاطره ها گریه میکند وقت نماز مادر دلتنگت ای عزیز با چشم خیس وقت دعا گریه میکند پاشید آب پشت سرت موقع سفر که میبری توان مرا...گریه میکند تو گریه میکنی به امید شهادتت ...و خواهرت بدون صدا گریه میکند تخریب چی میشوی و خیز میزنی قلبی برای دست جدا گریه میکند تر کش درون جمجمه ات داد میزند ...وهمسرت به رسم وفا گریه میکند هم ترکشی شدی و کمی موج انفجار زیرا گلوله ای به هوا گریه میکند تا آخرین گلوله ی خود جنگ میکنی حالا تمام قافیه ها گریه میکند بر خاک غلت میزنی و _:نه نفس بکش! والله کودک تو،"رضا" گریه میکند *** ده سال رفت بعد تو از جبهه آمدی خواهر زشادی اش به خدا گریه میکند یک ساعت مچی و پلاک و سه استخوان مادر به یاد خاطره ها گریه میکند .(فرهاد علیزاده از تبریز)

20/09/1389

--------------------------------------------------------------------------------

کاش من هم زمان جنگ بودم.کاش بودم و گمنام همراه با دوستانم شهید میشدم این راه رفتنی را با دوستانم میرفتم کاش کاش کاش.چه میتوان گفت.جوان پاک است بی الایش است بی گناه است تا پاک است برود خوب است بماند که چه در این دنیا با این همه زرق و برق با این همه دلبستگی.میگویند نباید دلبسته شوی سخت است میگویند نباید گناه کنی سخت است.هنوزهم در باغ شهادت باز است انشا الله لایغ شویم برای رفتن گمنام گمنام.التماس دعا

17/09/1389

--------------------------------------------------------------------------------

چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟ شهید و همنشین چیست مردم؟ تمام جستجومان حاصلش بود:شهادت اتفاقی نیست مردم

09/09/1389

--------------------------------------------------------------------------------

نازم به نگاهت که همین ناز بس است. آسمونیهای عزیز ؛ میدونم لیاقت گمنامی ندارم ولی قسمتون میدم به مادر سادات فرصت قدم گذاشتن توی صحرایی که هنوز لاله های عاشق پهلو شکسته ، سر زیر خاک دارنو بهم بدین.

30/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

 

نمیدونم چراهرچی میخوام اونطوری بشم که خدام میخواد,نمیتونم.یعنی تاوسطای کار میرم ولی گیر میکنم.من عاشق شمام ای شهدا.به شلمچه هم اومدم ولی هنوزم آدم نشدم.خواهش میکنم توفیق باشما بودن رو برام ازخدا طلب کنید.

24/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

شهدا جای شما خالی ، ببینید بانام شما چه بازیی راه انداختند.جای شما خالی ، ببینید چه هشت ماه دفاع مقدسی داشتیم و باچه خمپاره های تحمت و شایعه ای پسر حضرت زهرا(س)را می زدند و جای شما خالی ببینید بسیجی هایی که امام (ره)را ندیده بودندچه زیبا پای او ایستادند. (محمد ره انجام)

23/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم..اما امروز معبری تنگ......هنوز هم برای شهادت فرصت هست دل راباید صاف کرد.(مقام معظم رهبری)

22/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

عاشقان را عشق بازی عیب نیست، پرکشیدن در بی نیازی عیب نیست

22/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

بگو چرا که لاله ها ز دست ما گرفته اند بگو چرا ستاره ها ز ما همه رخ بسته اند بگو چرا که این زمین برای ما تنگ شده بگو چرا که روی آن حیا دگر ننگ شده بگو چرا دل سیاه و تار من هنوز هم برای دیدن شب ستاره ای به پیشواز نمی رود ( شهدا شرمنده ایم)

20/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

دست تمام مادران دیروز را که توانستند فرزندانی حسین وار تربیت کنند می بوسم و از آنان خواهش میکنم برای تمام پسران و دختران امروز هم دعا کنند تا فرزندانشان را حسین وار تربیت کنند و فدای اسلام و ولایت نمایند. یاعلی

20/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

من که نبودم اما ز بچه ها شنیدم جبهه خیلی قشنگ بود ، همه دلا یه رنگ بود یکی وقت رفتنش با اینکه دلش تنگ بود، صداش در نیومد چون عازم جبهه و جنگ بود یکی دیگه با اینکه تازه بچشو دیدش ، خیلی زود به خاطر ناموسش، چشم از نگاش بریدش یکی دیگه که خیلی ، کوچیک و ریزه میزه است ، از ترس اینکه باباش نگه ، طاقت نداره اون هنوزم یه بچه است خیلی سریع دزدکی ، از خونه بیرون اومد کفشاشو آروم پوشید ، مادرشو صدا زد می گفت مادر ببخشید من بچه ی بدیم ولی با این بدی هم دارم میرم تا دیگه بنده ی خوبی باشم یکی یکی می رفتن جوونا از هر کجا . حیف که من نبودم تا ببینم حسینی ها رو.

19/08/1389

--------------------------------------------------------------------------------

دشمنان بدانند که ما عاشقان شهادت تا نابودی کامل مزدوران آمریکایی از پای نخواهیم نشست و از شهادت،ما را باکی نیست.شهادت را به آغوش می کشیم و این نقطهء اوج آرزوی ماست."شهید جان محمد جاری"
"شادی روح شهدا سه صلوات"

--------------------------------------------------------------------------------

عشق یعنی همت و یک دل خدا توی سینه اشتیاق کربلا
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ در هجوم زخم هایی بی صدا
عشق یعنی قصی عباس و آب در طلائیه غروب آفتاب
عشق یعنی چشم ها غرق سکوت در درون سینه اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون در شلمچه گریه گریه تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه نغمه انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه غرق اشک چشم مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد بر زمین جغرافیای آسمان
تقدیم به سردار عزیزم سید محمد باقرزاده
صادق عباسی

--------------------------------------------------------------------------------

آسمونیها سلام
دلامون اگرچه خیلی سیاه و تار و غمین ، ولی به امید روزیه که شما رو یه جا ببینه
از طرف مهتاب

--------------------------------------------------------------------------------

با سلام خدمت شما برادران عزیز : میخواستم عرض کنم که سایت خوبی دارید فقط اینکه ازتون خواهش دارم تا لیست تمامی مفقودین رو بنویسید.
همچنین از حضور خوبتون در نمایشگاه رسانه های دیجیتال هم تشکر می کنم.
در پناه الله موفق و پیروز باشید

--------------------------------------------------------------------------------

بنام ن و القلم نامه ای به شلمچه برای تو می نویسم ؛ ای آسمان برخاک و ای خاکپاره ای که ذکر تو در افلاک اسماءالحسنی آسمانیان شد. ای تراب زرین شده با اکسیر عشق زمینیان آسمانی ای که پاکترین یاخته های خاکیان را در دل خود چون مرواریدی پوشاندی و با گوش دلت نجوای فرشتگان و خاکیان سمایی را به دم وصال به جان خریدی ای که با چشم های گشوده بسیاری بینا شدی و با دستان بریده بیشماری دستگیر تهی دستان گشتی ای زبان در کام بسته ای که گویای عظمت بسیاری هستی و چشم فروبسته ای که مبین تمامی واژگان نکویی هستی که به هیچ گویشی در نیامد و نیاید ای شلمچه ، ...تو یا با آسمانیان پر کشیدی و رفتی و آنچه بر جای گذاشتی چونان که گذاشتند باشد ، یا تو هم مثل ما ماندی و هراز چندگاهی با دیدن هم عقده ها وا می کنی ... هرچه هستی تو شفا بخشی تو غمینی و ثمینی. ای معراج، ای عرش ، ای مشهد و ای مسجد تو نیز به این تنهایی خو گرفتی . تو نیز هنوز از زخم های بر جای مانده از کربلاهایت خون می چکد ... هنوز صدای انفجار و یا علی در گوشت موج می زند ... هنوز بیرق سبز سوار سپید را می بینی که به پیشواز یک یکشان می آمد و هنوز با ساز نعل اسبان سپید و وزان بر بیرق سرخ و چفیه ها می رقصی هنوز هم پنجه هایت را از خشم کربلای پنج نگشودی... هنوز چاره ای برای کربلای چهار نیافتی ... هنوز بر حلقه انگشتان شنی ات ، شنی های برجای مانده از والفجر را به یادگار داری هنوز دهان از روزه رمضان نگشودی هنوز چنان به چفیه های خونین چسبیدی و آنرا بر سر کشیدی که هیچ قدرتی قادر به جدایی تان نیست هنوز پای در پوتین های صدپار از والمرهایی که چون سکوی پرواز به آسمان شان رهاند داری و پایبند آن دورانی هستی که اگر قدرت داشتی همچنان می ایستاندی اش و تو نیز چنان بند حمایلت را به گردن بستی که قدرت پروازت را زدود تو نیز قمقمه زمزمت سوراخ گشته و چون ما تشنه چکه آبی هستی تا زنگار دل را بزدایی تو نیز چون ما چنان کلاه آهنی ات را برسر کشیدی که جام سر بی کلاهان را که به می ناب لبریز است نمی بینی اما تو هنوزهم بوی بهشت داری هنوز هم مرواریدهای قشنگ زمین را درصدف دلت چون درّی می پرورانی و هنوز هم به زارشان می نالی و به رازشان زبان بستی شلمچه : ای که "ش"ات شادی "ل" لقاست و "م"ات مویه گر چشم تب دارانیست که نیمه شبان به هلال ماه می نگریستند و می گریستند شلمچه : ای که "ش"ات شراره ل لحظه وصل... و "م"ات معراج... و چ چاوش همسنگران به دیار یار است شلمچه : تو شهادتی و لیاقت تو مشهدی و تو چراغ هدایتی تا همه واماندگان را راه بنمایی و آخرین ایستگاه زمین باشی هرچه گویم نه دل تو راضی شود و نه دل ما به رازی رسد ... پس بهتر بگویم تو همان شلمچه ای
حمیدرضا حیدری
23/5/77

--------------------------------------------------------------------------------

در غریبی ناله کردم کس به دادم نرسید در غریبی جان دادم مادر به بالینم نرسید
سلام بر شهید گمنام
سلام بر پیکر در هور فتاده سلام بر فرزند فاطمه زهرا و........
سلام بر سربند های یا فاطمه الزهرا

--------------------------------------------------------------------------------

شهادت قسمت ما میشد ای کاش،شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان گرفته یکشب از آسمان صدایم کنید.یکی مثل شما و شهید مسلک میخوام

--------------------------------------------------------------------------------

نامدارترین شهدا شهدای گمنام هستند روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

--------------------------------------------------------------------------------

کجایند آنان که در صحنه پیکار ، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده ، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند ؟ آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته از کارزار سپاه خود ، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشتگانشان از کسی تسلیت نمی خواستند ، چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده ، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده. رنگ رخسارشان از فرط شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهرهاشان را پوشانده آنان برداران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند پس سزاوار است که تشنه دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم . امیرالمومنین علی (ع) - نهج البلاغه - کلام 120
یادگاری از صادق عباسی از بوشهر دوستدار و خادم همه شهداء شادی روح همه شهدا صلوات

--------------------------------------------------------------------------------

این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم . در هجوم وحشت شب بی صدا شویم این عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم آن روزها که شوق شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید . ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم . تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم
صادق عباسی از بوشهر

--------------------------------------------------------------------------------

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .
صادق عباسی از بوشهر
دیار شیرمردان عرصه نبرد ، دیار رئیسعلی دلواری ماهینی و نسترن

--------------------------------------------------------------------------------

شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی

--------------------------------------------------------------------------------

شهدا ما جز گناه چیزی دیگری در کوله باریمان نداریم،شهدا ما شرمنده امام زمانیم،از قول ما به آقا بگید ما دوستت داریم ،به مولایمان بگید جنگی که با شیطان داریم جنگی سختی است شما ما را کمک کنید.
--------------------------------------------------------------------------------

ای که مرا خواندی،راه نشانم بده گوشه ای از کربلا،جا و مکانم بده / مریم فیروز فلاح
--------------------------------------------------------------------------------

ای شهیدان کاش می شد شافع ما هم شما ها می شدید.... عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
--------------------------------------------------------------------------------

می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه

--------------------------------------------------------------------------------

سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می خواند میان ربناى گریه هایت مرا هم دعایى کن

--------------------------------------------------------------------------------

کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم

--------------------------------------------------------------------------------

ومن اکنون در میان جمعی از فرزندان زهرایم این یکی 16آن 19 و 21 ساله حال هوای غریبی غربت ندارم گویی در جمع رفیقان خویشم ، وچه شیرین رویایی ست این بزم عارفانه ی ما"
یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج
--------------------------------------------------------------------------------
با سلام دلم بد جوری گرفته شد حال هوای عجیبی بهم دست داد با قطره ها اشک کم کم آرام شدم  و با همین اندوه عاشقانه عشق فرزندان گمنام فرزندان فاطمه زهرا (س) را شناختم

--------------------------------------------------------------------------------

شهید گمنام....
آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند .
هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند .
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند.
اما!
کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند
اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد
شعر می نویسند؟
آرزوها و امیدها را می نویسند؟
از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند
مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان می نویسد.............
اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر می کند...........
.
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟
.
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده!
.
و ما باز هم شرمنده ایم

--------------------------------------------------------------------------------

تقدیم به شهیدان مفقود الاثر
سرسبزترین بهار جاوید
تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشان‏ها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران!
تو آن روز خروشیدى و امروز... باور نمى‏کنم که با آن همه خروش در خاک خفته‏اى! اى که حضور دریایى تو در آسمان‏ها جارى‏تر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان مى‏افکند.
ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشسته‏اى. چه زیباست قاب عکس خالى‏ات بر دیوار قلب‏مان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگى‏ات را مى‏نویسند و چه زیباست شعر دلتنگى‏هامان.
هنوز کوچه‏ها در انتظار ترنم گام‏هاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشم‏هاى توست. اى نور! چگونه در عمق دلواپسى‏هامان تابش‏ات را به خاک بخشیدى. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد.
گوش کن! ثانیه‏ها به امید بازگشت تو در تپش‏اند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جاده‏هاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار.
باز هم مى‏گویم که دلم منتظر توست.
زهرا محققى، مدرسه علمیه الزهرا (علیهاالسلام)

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

رفیقی دیگر رفت...

...آنروز که در آن زیر زمین به دیدنت آمدم تنها آروزی خانواده ات سلامتی تو بود.. همسرت می گفت: من با خس خس سینه محمد باقر است که آرام می خوابم و زندگی می کنم... نفس های او نفس های من است و شمارش آن آرامش من... و خدا نکند روزی برسد که این صدا خاموش شود.. او می گفت: تا نفس های پر ازدرد و صدای سینه های خس خس کن این جانبازان در این جامعه به گوش می رسد صدای افعی تهاجم غرب تاثیری در تخریب جوانان ما نخواهد داشت... او آنروز خیلی گفت و بسیار گریه کرد.. تا اینکه ... بالاخره این صدا خاموش شد و روی دوش مردم فهیم و قدرشناس به دوستانش و دوستانمان تحویل داده شد... خوشا آنروزی که نوبت بر من آید.....

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اي شهيدان‎ ما بعد از شما هيچ نكرديم‎!!! لباس هاي خاكي تان را در ميدان هاي مين و لابه لاي سيم خاردارها رها كرديم،عهدمان را شكستيم و دعاي عهد را ‏فراموش كرديم،زمان ندبه و سمات را گم كرديم‏‎. شربت هاي صلواتي را با نسيان بر زمين ريختيم و به عطش خنديديم‎. بر تصاوير نوراني تان روي ديوارهاي شهر رنگ غفلت پاشيديم و پوستر تبليغاتي نصب كرديم‎. تاول شيميايي را از ياد برديم و غيرت ها را به بهايي اندك فروختيم‎... عشق را به بازي گرفتيم و از خونهايتان به راحتي گذشتيم‎... اما باز هم اميدي هست‎!!! آري ! تا ولايت هست هنوز اميد داريم .‏

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

همقطاران.......

خدايا، از چند صباح پيش كه در وادي شب‌شكنان قدم گذاشته‌ام، تا به حال تعداد كثيري از هم‌قطارانم بار سفر بسته‌اند و عزم ‏ديدار دوست نموده‌اند؛ اما من روسياه، از كاروان عقب افتاده‌ام.‏ ياران در روشنايي مهتاب به طرف صبح سپيد حركت كردند، اما من، شب را به شب پيوند زده و در تاريكي‌ها راه گم كردم. ‏گاهي فجر صادق را ديدم، اما در حركت به سوي آن سستي ورزيدم. اين بار تصميم گرفته‌ام با توكل به معبود، خويشتن را به ‏جمع كاروانيان برسانم. ‏ ياورا، ياري‌ام كن تا اين راه را به سرعت بپيمايم.‏
از دستنوشته‌هاي شهيد عباس محمدي