از قراردادن میخ در منبر مداح طاغوتی تا شاه را در دادگاه یزید خطاب کردن

دیدار جمعی از مسئولین سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت با خانواده شهید مرتضی لبافی نژاد
 از قراردادن میخ در منبر مداح طاغوتی تا شاه را در دادگاه یزید خطاب کردن

همسر شهید دکتر مرتضی لبافی نژاد: در وصیت نامه خواسته بود در تشیع و ختم من خانم های بد حجاب شرکت نکنند.

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" جمعی از مسئولین سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت با خانواده شهید مرتضی لبافی نژاد دیدار داشتند در این دیدار سادگی خانه شهید بسیار چشمگیر بود به طوری که همسر شهید خانم پروین سلیحی یکی از سفارش های همسر را ساده زیستی عنوان کرد و همچنین خاطرات شنیدنی از مبارزات علیه حکومت طاغوت بیان کرد که خلاصه ای از آن به این شرح است:

 

همسر شهید لبافی نژاد خانم پروین سلیحی که خود از مبارزان و زندانی های قبل از انقلاب می باشد به ویژگی های شهید لبافی نژاد اشاره و گفت: همت و اراده بسیار بالایی داشت، بسیار ساده زیست بود، در شرایط سلطنت طاغوت  مردم در ناآگاهی زندگی می کردند، رفتار شهید به گونه ای بود که مردم فکر می کردند روحانی است، در انجام دستورات دینی اندکی کوتاهی نمی کرد با وجود سن کم در خانواده خود نقش رهبر را ایفا می کرد.

 همسر شهید خاطره ای شیرین از دوران نوجوانی شهید و نفرت ایشان نسبت به شاه ملعون نقل کرد: خانواده ایشان در خانه روضه هایی برگزار می کردند و مداح در آخر مراسم برای شاه دعا می خواند، ایشان که از این قضیه ناراحت بود به مادرش می گوید: عذر این مداح را بخواهید یا مراسم را منحل می کنم! ایشان حق ندارد بیاید در خانه ما روضه بخواند. مادر شهید می گوید: عوامل شاه تمام قسمت ها نیرور دارند، اگر ما چیزی بگوییم دستگیر می شویم، بنابراین شهید به همراه برادر روی منبر میخ کار گذاشتند، وقتی مداح روی منبر می نشیند، بلافاصله عبایش پاره و خودش زخمی می شود، همین باعث می شود که این آقا در مراسم شرکت نکند.

همسر شهید خاطره دیگری از ابراز تنفر شهید نسبت به شاه بیان و اظهار داشت:  زمانی که حدود  15 سال سن داشتند با پدرشان رفتند دیدن فیلم گاو(به احتمال زیاد) در ابتدای فیلم سرود شاهنشاهی پخش می شد، ایشان به قدری از رژیم طاغوت متنفر بود که بلند نمی شود، مامور سینما به سمت پدرش می آید، که چرا بلند نشد؟ همین باعث به هم خوردن سینما و اکران نشدن فیلم شد و همسرم و خانواده اش را تهدید کردند.

حتی زمانی که به خاطر سطح علمی بالا بورسیه آمریکا شد، می گفت: من بروم آمریکا تخصص بگیرم برگردم در این رژیم ظالم خدمت کنم وظیفه اصلی من مبارزه جهت سرنگونی این رژیم می باشد.

ایشان برای رفتن به آمریکا برای تخصص نامه ای به امام خمینی(ره) می نویسند که با توجه به شرایط کشور، رفتن من به آمریکا اولویت دارد و یا مبارزه؟  امام خمینی(ره) در جواب یک کلمه برای ایشان ارسال کرد شما مخیر هستید.

مراسم عروسی شهید لبافی نژاد از نظر همسر: مخالف برگزاری مراسم عروسی بود که به اصرار مادرش قبول کرد، به طوری که یک شب مخصوص خانم ها و یک شب مخصوص آقایان باشد و شبی که مخصوص خانم ها بود خودش جلوی در ایستاده بود حتی پسر بچه ها با سن کم را راه نمی داد و نکته جالب این بود که در کارت عروسی نوشته بود از پذیرش خانم های بد حجاب معذوریم که همین کارت عروسی را خیلی از علما در منبرها تبلیغ می کردند. خیلی از فامیل های ما از آمدن به مراسم منصرف شدند و حتی در وصیت نامه خواسته بود در تشیع و ختم من خانم های بد حجاب شرکت نکنند.

 

همسر شهید لبافی نژاد به خوابی که در ابتدای زندگی مشترک دیدند نقل کرد: در سال 1351 که ما ازدواج کردیم، یک ماه از شروع زندگی مشترک ما می گذشت، من خواب دیدم قیامت شده است، همه ی آدم ها از جمله من در صف منتظر هستیم و من به شدت اضطراب و ترس داشتم و نگران بودم اگر به حساب من برسند تکلیف من چه می شود؟ بعد من لحظه حسابرسی خودم را نفهمیدم و از پلی عبور کردم و باغ بسیار زیبا و بزرگی را دیدم و همسر من دستش را به کمر زده و دارد در باغ قدم می زند، من به همسرم گفتم: ما این همه سختی کشیدیم شما چطور اینجا هستید به من گفت: من حساب کتاب نداشتم.

همسر شهید در ادامه به فعالیت مبارزاتی همسر اشاره کرد:  در مطب خودش کارهای مبارزات انجام می داد و رفت و آمد به مطب ایشان زیاد بود، به علت این که ایشان دکتر بود ساواک زیاد حساس نمی شد، ایشان به فقرا زیاد کمک می کرد در آن زمان که در ایران دارو تولید نمی شد و از خارج دارو وارد می شد، روزانه مقدار قابل توجه ای دارو گران قیمت به صورت هدیه به دکتر می دادند، دکتر داروها را به نیازمندان هدیه می داد، برای ویزیت مبلغ تعیین نکرده بود و هرکس هر مقداری که در توان داشت می داد.

نیروهای ساواک در درمانگاهی که در تبریز مشغول کار بود حمله و ایشان را دستگیر کردند و با من هماهنگ کرده بود، اگر به خانه بر نگشتم شما به تهران برگرد، من هم به همراه پسر که سن کمی داشت راهی تهران شدم، پسرم را تحویل خانواده دادم زیرا می دانستم ساواک من را دستگیر خواهد کرد.

به خانه زنگ زدم از لحن صحبت مادر شهید فهمیدم که ساواک در منزل است و من هم رفتم منزل خواهر شهید لبافی نژاد مدتی کمی نگذشته بود که ساواک وارد منزل شد و من را دستگیر کرد.

 

خانم سلیحی شهادت همسر را اینگونه نقل کرد :

4 بهمن 1354 بعد از چند ماه شکنجه های سنگین ساواک، شهید لبافی نژاد را تیرباران کردند، دو نفر از هم زندانی های شهید از تحمل بالای ایشان اشاره و گفتند ایشان در دادگاه رژیم،  شاه را یزید خطاب می کرد و راه خود را ادامه دهنده راه امام حسین(ع) می دانست، حتی زندانی هایی که به حبس ابد محکوم بودند را با وجود اینکه حکم خودش اعدام بود با خوشحالی دلداری می داد .

ساواک با درخواست ملاقات ما نه از باب دلسوزی بلکه به خاطر مسائل خاصی موافقت کرد و ایشان به من گفت: من به 7 بار اعدام محکوم شده ام و ایشان با وجود اینکه حدود 10 روز تا اجرای حکم اعدام زمان داشت با روحیه بالا با من صحبت و وصیت نامه خود را به من انجام داد.

بعد از پیروزی انقلاب برای پیدا کردن وصیت نامه و قبر ایشان به کمیته شهربانی رفتم و  مدارک و  وصیت نامه ایشان و سایر شهدا را پیدا کردم و محل دفن شهید دریاچه نمک قم بود.

همسر شهید لبافی نژاد وصیت نامه شهید را آموزنده دانست و اظهار کرد:  وصیت نامه را ساعت 4 صبح،  نیم ساعت قبل از تیرباران نوشته و یک صفحه کاغذ که با خط خوانا نوشه است ولی سایر وصیت نامه ها نهایت یک خط بود و به علت فشار و اضطراب که ما چون در این شرایط نبوده ایم درک آن سخت است با خط ناخوانا وصیت کرده بودند،  ولی شهید لبافی نژاد با آرامش خاصی این وصیت نامه را نوشته بود.

وصیت نامه خود را با آیه« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚبَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» (1) شروع و به نماز و حجاب سفارش زیادی کرده بود.(2)

 

 

 

منابع:

1-    سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹:
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

2-     آنچه در زیر می خوانید وصیتنامه دکتر مرتضی لبافی نژاد است که ساعاتی قبل از اعدام نوشته شده است:

وصیت نامه غیر ارتشی مرتضی لبافی نژاد فرزتد عباسعلی در سحرگاه مورخه ۴/۱۱/۱۳۵۴

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

سلام و درود گرم من به پدر و مادر عزیزم. پدر و مادر مهربانم. پدر و مادری که هیچ چیز را از من دریغ نکردند.

سلام من به پروین عزیزم. همسر مهربان و فداکارم. همسر متقی و پرهیزکارم.

سلام من بر یکایک فامیل عزیز و مهربانم که متاسقانه فرصت نام بردن یکایک آنها را ندارم.

برای من نگران نباشید که خداوند فرموده است ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

مطالبی را مختصرا در زیر می نویسم و می خواهم دقیقا این سفارشات اجرا گردد:

۱–مربی فرزندم فعلا و تا وقتی همسرم در زندان است پدر و مادرم خواهد بود و بعد خود همسرم. اگر زمانی همسر عزیزم خواست شوهری اختیار کند به نظر من بهتر است فرزندم را مجددا به پدر و ماردم بسپرد. به هر حال از مربی فرزندم هرکه هست خواهان تربیت صحیح فرزندم می باشم.

می خواهم او را نه تنها از نظر درسی بلکه از نظر مسائل مذهبی و اجتماعی نیز فردی آگاه و مطلع بار آورد.

از نظر محبت نه کم و نه زیاد که هردو زیان بخش است.

در خانه ای که فرزندم رشد و تربیت می یابد تلویزیون و مجلات فاسد و هرگونه وسیله ای که موجبات فساد اخلاقش را ایجاد کند هرگز نباشد.

۲–سفارش به مادرم در مورد پروین عزیزم می کنم و می خواهم که همیشه و همواره نسبت به او محبت قبلی را حفظ کرده و به خصوص تا او در زندان است مکررا و مرتبا به دیدار او برود و از محبت به او فروگذار ننماید.

 ۳–سفارش به مادرم در مورد زهرا می کنم. البته می دانم که فلورا و بهمن عزیز آنقدر انسان هستند که هیچ گاه قدر زحمت های او را فراموش نکنند ولی مع الوصف اگر روزی از او جدا شدند از مادرم می خواهم که او را چون دخترش نزد خود نگهدارد. او حق فراوانی به گردن همگی ما دارد.

۴–مدت ۵/۳ سال نماز قضا و ۵/۲ ماه روزه برایم از پول خمس داده بخرید.

۵–آنچه پول نقد و سکه طلا دارم مبلغ ۱۰ هزار تومان را خیرات کنید. خمس پول نقد و سکه ها را بپردازید. مخارجی که برایم کرده اید از آن بردارید. اگر طلبی از کسی داشتم و آن را وصول کردید خمس آن را نیز بپردازید و به هر حال آنچه باقی ماند و به علاوه کلیه اثاثیه منزل متعلق به همسرم می باشد و او هرگونه دخل و تصرفی می تواند در آن بنماید.

محل سکه های طلا درون یک کارتن که در داخل اطاق بالا که اثاثیه ما قرار دارد، این کارتن در درون درگاهی است.

درون کارتن یک ظرف چینی است که درونش مقداری پوشال و یک قوطی است. پول نقد که برابر ۶۴ هزار تومان است در چهار برگ ورقه سپرده ثابت بانک صادرات است که درون یک پاکت بزرگ به همراه سایر مدارکم قرار دارد. مبالغی نیز از این و آن طلب دارم البته مقداری از پول فوق و سکه ها را ساواک ضبط خواهد کرد.

۶–به مادرم توصیه می کنم در نمازهایش دقت بیشتری کند و علی الخصوص در ضمن یکی دو سال آینده حتما به حج برود.

۷–به پدرم توصیه می کنم که او نیز در نمازهایش دقت بیشتری کند و حتما تلویزیون را بفروشد.

۸–در مراسمی که برای من برپا می گردد اکیدا از شرکت زن های بی حجاب و یا حتی با چادر و یا روسری توری جلوگیری نمایید.

به همین جا مطالب فوق را ختم می کنم و بار دیگر سفارش می کنم مطالب فوق را دقیقا اجرا نمایید.

قربان همگی فامیل عزیز.

مرتضی لبافی نژاد.

وصیت دیگری ندارم.

تهیه و تنظیم: امین حرثی