اگه دلت همخونه با ، یه عشق پاک و محض شده / اینو بدون امروز فقط ، سنگر تو عوض شده

حکم انفصال
اگه دلت همخونه با ، یه  عشق پاک و محض شده  /  اینو بدون امروز فقط ، سنگر تو عوض شده
قطعه شعری از محمد دهقانی از شاعران دفاع مقدس و آیینی استان هرمزگان تقدیم می شود.

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"  محمد دهقانی از شاعران دفاع مقدس و آیینی استان هرمزگان، قطعه شعری در باب پیشکسوتان سروده است که تقدیم حضور می گردد.

 

 

حکم انفصال

 

ظهر از سر کار که اومد ، رفت تو اطاق و درو بست          

لباس عوض نکرده رفت ، تو کنج تاریک و نشست

نشست و خاطراتشو،  تا کنج اون اطاق کشوند

یه کاغذ از جیب در آورد ، باز کرد  توشو دوباره خوند

از نیرو انسانی ستاد ،خط تیره کارگزینی

به سردار –سرتیپ –دومِ- پاسدار ، حبیب ِ جزینی

آره درست نوشته بود، دیگه نه خواب بود و خیال

پایین تر از اسم خودش ،موضوع : حکم انفصال

حرفای پاسدار ِ درِ، کارگزینی یادش اومد

حاجی حلالمون بکن ، اگه که خوب بودیم یا بد

سرش و چرخوند طرف، دیوار. کنار پنجره

خیره به قاب عکسی که ، اونو تا جبهه میبره

یه عکس دسته جمعی که ،با بچه ها گرفته بود

سمت چپ پاسگاه زید ،میون خاک وخون و دود

یه دست کشید به ریشش و، نامه رو گوشه ای گذاشت

رفت به زمونی که هنوز ،صورت حاجی مو نداشت

از سر جیب چپ با دست ، آرم سپاه آورد بالا

گفت بی وفا رفیق تو هم ، داری میشی از ما جدا

بچه ها پروازی شدن ، فکر نکنی که حسودم

اما تو این روزای سرد ، دلخوش همدلیت بودم

حق داری تنهام بذاری ،آخه تو معراج و دیدی

پر به پر فرشته ها ، تا اون بالا ها پریدی

تو روی سینه ها شدی ، همسفر خون شهید 

تو رو سفید رفتی  و من ، موندم با موهای سفید

من خیلی که هنر کنم ، بشم یه زیر خاکی ،یه راز

بشم  یه پیرمردی که ، به قبله پا کرده دراز

یه قطره اشک از گوشه ی ،چشاش چکید همراه آه

مثل حباب شکست و ریخت ،رو آرم آبی سپاه

چشاش که سنگین شده بود ،داشت پلکها روی هم میرفت

میون بیداری و خواب ،تو یه کویر خشک و تفت

خودش و دید روی یه پل ،رو دره ای تار و عمیق

اون ور پل گلستون و، قصرایی از جنس عقیق

درخت و سبزه و چمن ،تخت هایی از جنس طلا

یک طرف نهری از عسل ، یک طرف صوت بلبلا

هوا لطیف و بوی خوش  ،زمینا زیر بار کشت

اینجا باید جایی باشه ، یه چیزی در حد بهشت

یه جایی که عطر حرم ، یا داره بوی عطر سیب

محو تماشا شده بود ، شنید یکی میگه حبیب

 

سرش و چرخوند روی پل ، یه مرد نورانی و دید

علی!! مگه تو زنده ای ،خودم دیدم شدی شهید

دوید به سمت علی که ، دید پل شکسته از وسط

فهمید اجازه نداره ،پا بذاره اونور خط

باید همونجا مینشست ،روی دو زانو به ادب

باید که حسرت میکشید ،خسته و خورد و تشنه لب

اونجا تو اون فیض عظیم ، به زیر گنبد کبود 

علی به لب خنده نداشت ، گلوشو بغض گرفته بود

حبیب به شوق دیدنِ ،  دوست قدیمیش گریه کرد

داشت التماس میکرد علی،  تو رو به زهرا برنگرد

بذار یه کم نگات کنم ، عزیز خوش آب و گلم

برم بگم به مادرت ، پیدا شدی جون دلم

این پیرزن چش به دره ، حتی توی شبای سرد

راستی خبر داری چشاش ،کور شده از بس گریه کرد

علی متین و باوقار ،پاهاشو کرد دوباره جفت

لبش تکون نخورد ولی،  حبیب شنید که چی میگفت

میگفت حبیب تو رو خدا ، فکر نکنی دیگه تکی

چون بازنشسته شدی پس ، معاف شدی از همه چی

اگه دلت همخونه با ، یه  عشق پاک و محض شده

اینو بدون امروز فقط ، سنگر تو عوض شده

از مادرم  گفتی ولی ، طرف حساب اون خداست

مهم تر از مادر من ، خودت میدونی که چیاست

دنیا برات قفس شده ، سار قفس گسسته باش 

میون گنجشک نماها ، برو بازِ   نشسته باش

عهد ما با امام حسین ، رو کاغذ خون بسته شد

مگه تو گودی قتلگاه ، حسین بازنشسته شد

نگو سَرِ پا موندنم ، به چیا بستگی داره 

مگه که پاسداری ِ از،  باور هم خستگی داره

نگو که جنگ تموم شده ،جنگ عظیم تری به پاست

زمونه تون عوض شده ، توکلاتون پس کجاست ؟

اگه دیدید نمیتونید ، پای ولایت بمونید

بد نیست هراز چندی یه بار ، وصیت ما بخونید

میدون مین و پاک کنین ، گندم بکارید نون بدید

آب توی دست آغا هست ، به تشنه راه نشون بدید

اگر که بعد جنگ دیدید از ما ها جامانده شدی

ببین تو جنگ چی داشتی که یه تیپ رو فرمانده شدی

توی کدوم دانشکده جهاد فی سبیل شدی

دوره ی فرماندهی رو تو فارغ التحصیل شدی

مگه که غیر از این بوده که جنگ من و تو رو شناخت

نفس های روح اللهی از من و تو فرمانده ساخت

تو جمع نیروهای تیپ مثل همه ساده شدیم

این شد که تو قلب همه من و تو فرمانده شدیم

تو قید زخم ترکش و برگه ی ترخیص نبودیم

از روی ماشین و لباس قابل تشخیص نبودیم

با اینکه تو عملیات باید میموندی عقبه

همراه فرماندهیِ لشکر جلوتر از همه

رفتی تا روزی واسعه تون گمنام شدن ها عار نشه

تا یا حسین ع فرماندهی از آن توست شعار نشه

امام ازت مدیری ساخت حرفه ای و تمام عیار

این قابلیت رو به تو  داد تا بمونی پای کار 

هنوز واسه ت اول راه ست باید که همیت کنی

بحران فتنه و نفاق باید مدیریت کنی

سردارِ بازنشسته ای ؟ برو بسیجی عادی شو

اما واسه مملکتت مدیر اقتصادی شو

توی فضای سیاسی بستر آماده ی کار

واسه نمایندگی ِ مجلس برو پا پیش بذار  

بذار خیال اقا هم راحت باشه از کار ما

که باز ه م ارکان نظام افتاده دست محرما

صدای زنگ تلفن ، حبیب و آورد تو اطاق

با حسرتی که آخرش ،  موند میون  طاق و رواق

الو سلام بفرمایید،  آهان تویی باز مسعودی ؟

الو الو حاجی سلام ، شرمنده انگار خواب بودی

میخای بعدا زنگ بزنم –

نه نه دیگه بیدار شدم

حقیقتش حاجی میخام ، خواهش کنم واسه خودم          واسه تفحص اومدن ، اسم مینوسین ازهمه

                                  اما به من میگن هنوز ، سن شما خیلی کمه

 

 

چشم حبیب برقی زد و ،از جا بلند شد زد بیرون

میخوند زیر لب با خودش باز آیه ی یستبشرون

 

فَرِحینَ بِما آتاهُم الله مِن فَضلِهِ وَ یَستَبشِرونَ بالذینَ لَم یَلحَقوا مِن خَلفِهِم اِلّا خَوفً عَلَیهِم و لا هُم یَحزَنون

 

آیه مبارکه        170   سوره آل عمران

از فضیلتی که خدا نصیبشان کرده است شادمانند و به آنها که در پی شان هستند و هنوز به آنها نپیوسته اند بشارت میدهندکه بیمی بر آنها نیست و اندوهگین نشوند.