به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"امداد های غیبی در طول جنگ نابرابر ایران و عراق نقش مهمی در پیروزی ها داشت و به اشکال مختلف ظهور و بروز می کرد. مانند آنچه که ذیل میآید:
کمتر از ده ساعت به شروع عملیات خیبر در منطقه عمومی «جوفیر» و «هورالعظیم» باقی مانده بود. با یکی از برادران از سه راهی فتح گذشتیم و بر روی جاده آسفالته مرزی که پاسگاههای مرزی ما را به هم متصل میکند، به سمت قرارگاه مرکزی عملیات در حرکت بودیم.
به دلیل اینکه قسمت اعظم عملیات در هور صورت میگرفت، از ساعتها قبل شور و غلغله عجیبی در کنار هور در بچههای لشکرها و تیپهای سپاه اسلام دیده میشد.
صدها قایق بچههای نوبت اول را که میبایست در نزدیک مواضع عراقیها خود را در نیزارها مخفی کنند، به نقطه رهایی انتقال میداد.
بچهها باید حرکتی سرنوشتساز و پرمخاطره را در دل نیزارهای هور آغاز میکردند. ساعتها باید آرام بیآنکه دشمن متوجه تحرک خاصی از ما شود، پارو بزنند. آنهم نه یک تیپ و دو تیپ و نه صد قایق و دویست قایق؛ تا چشم کار میکرد هم قایق بود و هم نیروهای پرشور و نشاطی که خود را در کنار ساحل آماده حرکت میکردند و یا در قایق نشسته و به سمت نقطه رهایی در حال پارو زدن بودند. هدف مقدماتی عملیات، شکستن مقاومتهای پراکنده دشمن در هورالعظیم و تصرف جزایر شمالی و جنوبی مجنون بود. در عین توکل و اعتماد به خدایی که همیشه برادران دمساز آن هستند، اضطراب خاصی هم بر دلها سر میکشید:
نتیجه عملیات چه خواهد شد؟ دشمن متوجه عبور این همه قایق خواهد شد یا نه؟ و ... که البته این تشویش بیشتر در دل فرماندهان عملیات بود.
همانهایی که ماهها دور از زن و فرزند و زندگی روزمره خود در قرارگاهها و منطقه به این سو و آن سو در حرکتند و در جامعه ما اینقدر مظلومند که خیلیها حتی نزدیکان آنها ازعظمت و عمق و اهمیت کار آنها بیخبرند. کافی بود از آن همه قایق فقط چندتای آنها بیاحتیاطی کنند، آنگاه تکلیف نیروهایی که ساعتها به انتظار شروع عملیات نشستهاند چه میشد؟ علیرغم این مسائل، دشمن هوشیار میشد و دیگر به سختی و با تلفات زیاد میشد در منطقهای که برای دشمن حساس شده است، عملیات کرد .
اگر عملیات نشود! چه چیز روحیه این همه بسیجی را که از جای جای میهن پاک اسلامی به جبههها هجوم آوردهاند پاسخگوست؟ آنها اگر بو ببرند که عملیاتی در کار نیست، پایانی میخواهند. غالباً میگویند «ما برای عملیات میآئیم، اگر بنا شود عملیات نکنیم برای چه معطل شویم.»
آنها میدانند که باید گوش به امر فرماندهان خود داشته باشند، اما دلشان هم هوای عملیات و شهادت دارد. خیلیها بودهاند که در مرخصی با خبر شدهاند که قرار است عملیات شود، مرخصی را رها کرده به صف همرزمان خود پیوسته و اجر جهاد فیسبیلالله و شهادت فیسبیلالله را از آن خود ساختهاند.
خیلیها بودند که برگه ترخصی و پایانی و یا برگه مرخصی را از گردان گرفتهاند و تا فهمیدهاند که مثل اینکه این روزها خبری است برگه را پاره کرده و به شوق عملیات به مأموریت خود ادامه دادهاند. به هر حال شور و اضطراب بود که در چهرهها به تناسب موقعیت هر فرد موج میزد و پیداست که در این لحظات و حالات، چه دستهایی که بر درگه حضرت حق به دعا بلند میشود و از درگاه احدیث عاجزانه تقاضای نزول امدادهای غیبی میکند!
تازه از سه راهی فتح رد میشدیم که دیدیم جاده آسفالته مرزی بسته است. زود پاسخ خودمان را یافتیم: جاده را تبدیل به پد (موضع) هلیکوپترها کرده بودند. دسته دسته هلیکوپترها از بالای سرمان رد میشدند و در وسط جاده آسفالته، کنار همدیگر برجاده مینشستند.
اطراف جاده را هم قیر پاشی کرده بودند که خاک بلند نشود. تا به حال این همه هلیکوپتر را یک جا آن هم نزدیک به منطقه عملیاتی ندیده بودیم. فهمیدیم که هلی برد (انتقال نیرو و مهمات از طریق هوا در مواضع دشمن) انجام خواهد شد.
منطقه آرام بود. آتش دشمن نسبت به روزهای قبل تفاوتی نکرده بود و بیانگر این بود که دشمن بعثی علیالظاهر نتوانسته است آنچنان که باید و شاید به مسئله عملیات پیببرد، والا با پروازهای هوایی مکرری که در طول روز میکرد و با حجم زیاد آتش، میتوانست کار عملیات را مختل کند. ناچار شدیم مسیر را به جاده خاکی که نسبتا رملی بود تغییر دهیم.
درست بالای سرما و آن همه هلیکوپتر که رفته رفته بر تعدادشان افزوده میشد، یکی دو هواپیمای عراقی در پرواز بودند. ترس بر ما حاکم شد.
نکند بمبهای خود را اینجا بریزند که حداقل خسارت ما، انهدام ده بیست هلیکوپتر است. آن هم در این ساعات حساسی که عصر روز عملیات است و چند ساعت دیگر که بچهها به خط میزنند، کار اینها تازه انها میشود که سریعا نیروهای تازه نفس موج دوم را به نیروهای خط شکن که ساعتها (ده ساعت) پارو زدهاند و با دشمن هم درگیر شدهاند برسانند.
در این اضطراب و تشویش بودیم که ناگهان تندباد عجیبی وزیدن گرفت. گرد و خاک آنقدر به هوا بلند شد که هم ناچار شدیم شیشههای ماشین را بالا بکشیم و هم به دلیل سرعت زیاد باد و خاک، از سرعت ماشین بکاهیم.
شاید تصور نکنید که حس کردیم فشار عجیب باد میخواهد ماشین را بغلتاند. کنترل ماشین واقعا مشکل شده بود، به راننده گفتم:
ـ «عجب باد و خاکی شد! عجله نکن فرصت زیاد داریم، قرارگاه هم نزدیکه، آهسته حرکت کن.»
ولی مگر گرد و خاک و آن همه فشار باد، دست بردار بود؟ به جرأت میتوانم بگویم که بیش از دو متر جلوی ماشین را به سختی میدیدیم. گفتیم نکند ماشین از روبرو بیاید و با ما برخورد کند، چراغ روشن کردیم ولی فایدهای نداشت.
نه میتوانستیم توقف کامل کنیم که خاطر تصادف بود و نه میتوانستم حرکت کنیم که دید نداشتیم. به هر حال آهسته آهسته به راه خود ادامه دادیم. پس از حدود بیست دقیقه هوا کاملا صاف شد و بادها از وزش ایستاد.
به اطراف خود که نگاه کردیم دیدیم هلکوپترهای زیادی دراین مدت بر زمین نشستهاند و خبری هم از هواپیماهای عراقی نیست. نکتهای که در اینجا لازم به تذکر است آنکه جهت باد، از سمت مشرق به مغرب بود، یعنی درست در مسیر و سمتی که بچهها به سمت خطوط مقدم عراقیها پارو میزدند.
به قرارگاه که رسیدیم، هرکس درباره این گردو خاک و باد شدید ناگهانی چیزی میگفت ولی کمتر کسی میدانست که این باد و خاک، آیهای از آیات عظیم خدا و امدادی از امدادهای غیبی او بود که این گونه به یاری لشکریان سپاه توحید آمده بود تا چند مأموریت را با هم و یکجا انجام دهد: هم چشمان خلبانهای عراقی را کور کند تا فرود آن همه هلیکوپتر را نبینند، هم مانع دید پروازهای شناسایی دشمن بعثی شود و هم مأمور بود تا از یک طرف قایقها را در دل آبراههای تنگ هور چنان به سمت دشمن براند که نیازی به ساعتها پاروزدن بچهها نباشد ـ که تازه پس از پنج شش ساعت پارو زدن هم باید نبردی بی امان را علیه دشمن آغاز کنند و هم اینکه با به هم خوردنیهای بلندی که به غیر از عمق دو سه متری آب هور، گاه پنج شش متری از سطح آب ارتفاع داشتند، دشمن سر و صدای آن همه قایق و نیرو را متوجه نشود و «صم بکم عمی» بماند و با همه نفرات و تجهیزات به شکستی فاحش تن در دهد.
انتهای پیام/
منبع:فارس
دیدگاه ها