چهارشنبه 23 اسفند 1391 | 08:34
فرازي از زندگي شهيد موسوي نژاد كه در مقابله با پژاك به شهادت رسيد
از دشت شلمچه تا بلندي هاي سردشت
 از دشت شلمچه تا بلندي هاي سردشت
شهيد سيد عبدالحسين موسوي نژاد سال ۴۷ ديده به جهان گشود و دوران كودكي خود را در ديار مقدس قم سپري كرد و روزها و شب هاي دنياي كودكانه اش را يكي پس از ديگري پشت سر مي گذاشت.

 

به گزارش  پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"عبدالحسين ۱۲ سال بيشتر نداشت كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران آغاز شد. سال ۶۵ وارد جبهه هاي جنوب شد تا نداي رهبر خودش را به نيكي لبيك گويد. او در دوران دفاع مقدس در شناسايي مناطق عملياتي نقش ويژه اي داشت. در هر عملياتي در انتظار شهادت بود اما تقدير او به گونه اي ديگر رقم خورد و خدا هم خواست كه او زنده بماند و سال ها خدمات سازنده اي را به مردم ارائه دهد و در نهايت در سال ۹۰ معبر تنگ و آسماني خود را براي رسيدن به معبودش بيابد. عبدالحسين موسوي نژاد در درگيري با گروه تروريستي پژاك در عملياتي در منطقه سردشت به فيض شهادت نائل شد. شايد اين روزها كه در آستانه سال نو قرار داريم، در ميان اين شلوغي هاي عيد و خانه تكاني و خريد عيد جاي عبدالحسين بيشتر از هميشه در ميان خانواده خالي باشد كه سعي ما بر اين است تا با ياد خاطراتي هر چند كوتاه از زبان همرزمانش ياد و نام او را گرامي بداريم.

سبكبال، چون قاصدك
اولين بار كه عبدالحسين را ديدم حدود ۱۵ سال داشت. ما با هم در مقر لشكر ۱۷ علي بن ابي طالب(ع) و در منطقه شلمچه آشنا شديم. بعد از كمي صحبت متوجه شدم كه هم محلي هستيم و در شهر قم دو كوچه بالاتر از ما زندگي مي كند. به شوخي به او گفتم يادم باشد اين بار به مرخصي رفتم به مادرت بگويم برايت آستين بالا بزند اما او آنقدر كم سن بود كه معناي اين جمله را متوجه نشد! عبدالحسين هميشه لبخندي زيبا، گوشه لبانش داشت. روحياتش بسيار ساده بود. همواره براي ديدار با همرزمانش پيشقدم بود و اصلاً اينطور نبود كه منتظر باشد تا ديگران به ديدن او بيايند. دوست داشت هميشه ارتباطش با بچه هاي جبهه برقرار باشد. از اين رو محور ارتباطي ما با همرزمان دوران دفاع مقدس عبدالحسين بود. دوستان را دور هم جمع مي كرد و خاطرات آن روزها را زنده مي كرديم. به خاطر دارم در دوران دفاع مقدس درست قبل از عمليات كربلاي۴، عبدالحسين يك قاصدك در دست گرفت و به آن خيره شد. يكي از دوستان علت كارش را پرسيد. او در پاسخ گفت: مي داني چرا قاصدك راحت از زمين جدا مي شود؟ چون سبك است و به راحتي پرواز مي كند. اما اگر يك گرم طلا به اين قاصدك اضافه كنيم نمي تواند به راحتي از زمين جدا شود. روح آدمي هم همين طور است اگر به ماديات وصل شود جدا شدن آن از زمين سخت مي شود.او هميشه پاي كار انقلاب بود. واقعاً تقوا و اخلاصش زبانزد عام و خاص بود. نماز شب را ترك نمي كرد. هر گاه با هم از كنار حرم حضرت معصومه(س) عبور مي كرديم حتي اگر قصد زيارت نداشتيم او زيارتنامه آن حضرت را از حفظ مي خواند.

نيمه هاي شب و خبر شهادت
پس از آنكه پژاك شرارت هايش را در شمالغرب كشور آغاز كرد، عبدالحسين در سال ۹۰ به سردشت رفت. به خاطر دارم آخرين بار ارتباط ما تلفني بود. ما از مدت ها قبل با هم عقد اخوت خوانده بوديم. همان روز شهادتش، نزديك ظهر به گلزار شهداي قم رفتم كه با او تماس گرفتم. از عبدالحسين پرسيدم مي داني قبر فلاني كجاست؟ در همان لحظه صدا قطع و وصل شد و عبدالحسين ادامه داد: احتمال دارد ارتباط مان قطع شود. وقتي اين جمله را گفت قلب من از جا كنده شد. احساس كردم ارتباط ما براي هميشه قطع مي شود. آن روز تا پايان شب در اين انديشه بودم كه ساعت ۱۲ نيمه شب با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند.
عباس غازي

پيشنماز متواضع
يكي ديگر از همرزمان شهيد از اولين ديدارش با شهيد موسوي نژاد اينگونه مي گويد: آشنايي من با عبدالحسين به سال ۶۵ و منطقه شلمچه برمي گردد. آن زمان او وارد اطلاعات عمليات لشكر ۱۷ علي بن ابي طالب(ع) شده بود و در همان اولين برخوردهايي كه داشتيم او را به عنوان يك انسان بسيار ساده و متواضع شناختم. عبدالحسين در حوزه تحصيل كرده بود و بر همين اساس پيشنمازمان شد. او به قدري ساده و متواضع بود كه هرگز تصور نمي كردم چنان شخصيت والايي در وجودش نهفته باشد. او به واقع با آرزوي شهادت قدم در ميادين نبرد گذاشته بود. پس از اينكه دوران پرافتخار هشت سال دفاع مقدس به پايان رسيد، عبدالحسين در كنار كارهاي سپاه، جلسات ديدار با خانواده شهدا را به راه انداخت. تعدادي ديگر از همرزمان را نيز در جريان اين ديدارها قرار داد و بنا شد هر هفته با يك خانواده شهيد ديدار داشته باشيم. هدفش از اين كار حفظ ياد و خاطرات شهدا بود. هنوز هم بعد از شهادتش همچنان اين ديدارها ادامه دارد.

جامانده قافله شهدا
عبدالحسين بعد از پايان جنگ هميشه مي گفت: ما جامانده از قافله جنگ هستيم. هر گاه به ديدار خانواده شهدا مي رفتيم عاجزانه از پدر و مادر شهيد مي خواست كه براي شهادت او دعا كنند. من اعتقاد دارم اگر او در دوران دفاع مقدس به شهادت نرسيد يقيناً حكمتي داشت. همين كه ديدار با خانواده شهدا را در رأس برنامه هايش قرار داد شايد يكي از همين حكمت هاست.به خاطر دارم زماني كه عبدالحسين پاي سفره عقد نشست لباس سپاه بر تن داشت. او بسيار ولايتمدار بود و سفارش هميشگي اش اين بود كه پشتيبان ولايت فقيه باشيم. عبدالحسين در زمان فتنه ۸۸ از عملكرد خواص بي بصيرت بسيار رنج مي برد. او در آن روزها هم فعاليت هاي بسياري براي حفظ آرامش كشور انجام داد. در سال ۹۰ كه گروهك تروريستي پژاك بخشي از مرزهاي كشور را به تصرف خود درآورده بود و لشكر ۱۷
علي بن ابيطالب نيز براي مقابله با آنها در آنجا مستقر شد، عبدالحسين براي رفتن به آنجا سر از پا نمي شناخت. عاقبت نيز براي شناسايي به مناطق مرتفع شمال غرب كشور و سردشت اعزام مي شود. در همان ايام يك بار كه عبدالحسين به همراه تعدادي از همرزمانش قصد داشتند روي تپه اي بروند تا به منطقه مورد نظرشان مشرف شوند، اتومبيل شان روي ميني مي رود كه پژاك كنار جاده كار گذاشته بود. در اين انفجار عبدالحسين و تعدادي از دوستان و همرزمانش رداي سرخ شهادت بر تن كردند.


مهدي راشدي

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.