چهارشنبه 14 بهمن 1394 | 14:55
شهید سید محمد علی جهان آرا به روایت همسرش
شهید سید محمد علی جهان آرا به روایت همسرش
جوانی که 37 روز است بچه اش به دنیا آمده و هنوز او را ندیده است، وقتی منزل آمد و بچه را بغل کرد، احساس کردم بچه را بو می کند!

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" جمعی از مسئولین سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت با همسر شهید سید محمد علی جهان آرا دیدار داشتند، در این نشست صمیمانه که بیش از یک ساعت طول کشید، گفتگویی با همسرشهید انجام شد که خلاصه ای از آن به این شرح است:

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

من اکبرنژاد، متولد 1335 و لیسانس زیست شناسی از دانشگاه تربیت معلم تهران هستم. در مورد فعالیتهای قبل از انقلاب، از سال 1353 و از زمانی که وارد دانشگاه شدم، مسایل فکری، بخصوص شیوه مطالعاتی ام شکل گرفت.

نحوه آشنایی شمابا محمد جهان آرا چگونه بود؟

سال 54 در خیابان انقلاب به من مشکوک شدند و به خاطر داشتن اعلامیه حضرت امام(ره) به اتفاق یکی از دوستان دستگیر شدم و به زندان افتادم. در زندان بودم، با خاله محمد ـ که هم سن خودم بود ـ هم بند بودم و از آنجا تا اندازه ای با افکار جهان آرا و گروه منصورون که محمد (شهید) جزء آن بودند، آشنا شدم. خاله محمد دو ماه قبل از من به زندان افتاده بود. و همراه جهان آرا و ديگر بچه هاي گروه منصورون مخفي زندگي ميكرد. و در ميدان توپخانه دستگير شده بود.

يكي، دو ماه آخر زندان را با هم در يك سلول سر كرديم. بعد از اين كه اعتمادمان به هم جلب شد، از صحبت هاي ايشان فهميدم كه محمد شاخه نظامي گروه منصورون را عهده دار است از زندان كه بيرون آمدم، در كنار فعاليتهاي سياسي،با محمد جهان آرا هم تماس هاي تلفني داشتم. او در خرمشهر بود و من در تهران. مسائل روز را با ايشان مطرح ميكردم و از نظراتشان استفاده ميكردم.

اوايل انقلاب بود. زمستان سال 1357 ، آن روزها بين ما، حرفي از زندگي مشترك مطرح نبود. حرفهاي ما درباره انقلاب و جريانهاي سياسي روز بود. موضوع زندگي مشترك نه در ذهن من بود و نه در ذهن محمد ، او بعدها تقاضاي خود را توسط يكي از دوستان به من گفت. مستقيم با خودم مطرح نكرد. ما عقدمان را سر مزار علي، برادر شهيد محمد در بهشت زهرا جاري كرديم. خودمان دو نفر بوديم. يك روز بعد از ظهر بود. متعهد شديم كه كمك و همكار هم باشيم. عقد رسمي هم با سادگي در منزل ما و با حضور خانواده محمد و چند نفر از دوستان خوانده شد. اين شروع زندگي ما بود. هفته بعد از مراسم هم راهي خرمشهر شديم.

خاطره ای از شهید را بفرمایید؟

وقتی اولین بچه مان به دنیا آمد، تا 35 روز برای دیدنش نیامد. بعد برای من تعریف کرد یک بار دلم می خواست بیایم و بچه را ببینم، ولی شرمنده شدم چرا فکر دیدن بچه را در این موقعیت جنگی کردم و احساس نمودم راهم را از دست می دهم. تا این اندازه نسبت به راهش احساس مسؤولیت می کرد! یک جوان بیست و هفت ساله اولین فرزندش به دنیا می آید و تا آن اندازه عشق به اسلام دارد که حتی برای اینکه یک تلفن بزند، به واقعیت دفاع می اندیشد! جوانی که 37 روز است بچه اش به دنیا آمده و هنوز او را ندیده است، وقتی منزل آمد و بچه را بغل کرد، احساس کردم بچه را بو می کند! حالتی که از خود بی خود شده بود و نشان می داد در محیط کار تا چه اندازه وظیفه شناس و مسؤول و در محیط منزل تا چه حد نسبت به خانواده و بچه، دارای احساس مسؤولیت است.

در مورد حضور شهید در زندگی تان بفرمایید.

وقتی پسر دومم به دنیا آمد، تصمیم گرفتیم اسمش را محمد بگذاریم، طبق برخوردهای عاطفی که هم من و هم خانواده ایشان داشتند. بعد از شهادت و به دنیا آمدن بچه، در حالت خواب و بیداری دیدم حضرت زینب(س) آمدند و بعد شهید جهان آرا وارد اتاق شدند. حضرت زینب(س) بچه را بغل کردند و به طرف شوهرم برگشتند. گفتم: می خواهیم اسمش را محمد بگذاریم، شهید ناراحت شد. گفتم: پس سلمان بگذاریم، چون من و او از قبل قرار گذاشته بودیم اگر بچه پسر باشد، اسمش را سلمان بگذاریم. با سر تأیید کرد و خندید. همان جا برای من مسجل شد باید اسم بچه را سلمان بگذاریم.

من با حضرت(س) شروع به صحبت کردم و دو سؤال نمودم. اوّل پرسیدم: امام خمینی بر حق است؟ گفتند: آری. سؤال دومم این بود که نتیجه جنگ چه می شود؟ ما در این جنگ پیروز می شویم؟ خندیدند و گفتند: بله. به پشت شهید جهان آرا زدند و گفتند: این شهدا هم در جبهه هستند. در همان لحظه دیدم پسر بزرگ من حدود شش ساله است و پسر کوچکم پنج ساله. فاصله دو فرزندم سیزده ماه است. دست راست حضرت زینب(س) روی سر پسر بزرگم و دست چپشان روی سر پسر کوچکم بود. جالب اینجاست که بچه ها وقتی به پنج و شش سالگی رسیدند، هر دو همان لباسهایی را داشتند که در رؤیا دیده بودم. این لباسها را من تهیه نکرده بودم، بلکه دوستان برای آنها آورده بودند. این تأییدی بود بر اینکه آنها پشتوانه ای از جدشان دارند.

شهادت

هشتم مهرماه سال 1360 در حالی که سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام پس از رزمی بی امان با بعثیان متجاوز، با سرافرازی از جبهه نبرد حق علیه باطل بر می گشتند، هواپیمایی که این عزیزان را به تهران می آورد، درحوالی کهریزک دچار سانحه غم انگیزی گشته و سقوط کرد. در این حادثه، علاوه بر شهید شدن تعدادی از رزمندگان اسلام، فرمانده سرافراز و نامور سپاه خرمشهر، محمد علی جهان آرا به همراه چهار سردار بزرگ اسلام سرلشگر فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرتیپ نامجو وزیر دفاع، سرتیپ فکوری جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش و شهید یوسف کلاهدوز قائم مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. یاد همه شهدای انقلاب اسلامی گرامی و نامشان پررهرو باد.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتند و به امید پیروزی و ظفر در راهی که برگزیده اید.

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.