سه شنبه 11 اسفند 1394 | 12:50
شهید علی امین جعفری :
می رویم تا میثاقی جدید ببندیم و خود را بیازمائیم و عده ای معامله کنند.
می رویم تا میثاقی جدید ببندیم و خود را بیازمائیم و عده ای معامله کنند.
هنگام رزم آمد هنگام جدا شدن آمد هنگام پیوستن آمد هنگام ایثار آمد هنگام قضا و قدر آمد هنگام سرنوشت آمد هنگام رفتن آمد با لبهایی سرشار از ذکرت

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" سال های دفاع مقدس یادآور حماسه های ماندگار مردانی پاک و بی ادعاست که با لبیک گفتن به فرمان پیر جماران؛ خمینی کبیر(ره) رهسپار جبهه شدند تا در دفاع از ناموس و قاموس ملتی بزرگ و آزاده جان شیرین خود را فدا کنند.

آسمانیانی که قفس تنگ دنیا،تحمل بی تابی های الهی شان را نداشت و میدان رزم، خاک های گرم خوزستان و کوه های سر به فلک کشیده کردستان بهانه ای بود تا اوج بندگی در خلوتگاه افلاک با خدای خودشان عشق بازی کنند.

با دیدن تصاویر منور شهدا در سطح شهر همیشه در فکر خود این سئوال را مرور می کردم که چگونه می شود پدر و مادری با دل کندن از فرزند خود اذن جهاد در راه اسلام و ایران را به او دهند.در اینجا قصد‌داريم ياد و خاطره‌شهيدي را زنده‌کنيم که شايد براي اکثر‌جوانان این مرز و بوم گمنام‌باشد.

لذا با جمعی از مسئولین سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت مهمان  خانواده ای شدیم که شهیدی را تقدیم انقلاب و اسلام نمودند، نوجوان 16 ساله ای که برای عبور همراه با سلامت همرزمانش، بدن نحیف خود را فرش زیر پای آنها بر سیم خاردار قرار داد.

 

زندگی نامه شهید

شهید علی امین جعفری متولد سال 1346در یکی از خانواده های مذهبی تهران بود، به دلیل علاقه و ارادتی که به مولای متقیان علی (ع) داشتند پدر و مادر نام علی را بر او نهادند.

دوران ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و با اوج گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) و علنی شدن مخالفت های مردم ایران بر علیه رژیم ستم شاهی ، با وجود سن کم، در تظاهرات و راه پیمائیها  شرکت می کرد.

روزهای 21 و 22 بهمن سال 57 که سرنوشت ساز بود در خیابان " تهران نو " کوکتل مولوتوف برای رزمندگان می ساخت. و در راه پیمائیها شرکتی فعال داشت.

اواخر آذر ماه سال 1361 بود   ، گو یا نمی توانست ، وجدان بیدارش را آرام سازد و لذا، برای حضور در جبهه حق علیه باطل شرکت نمود و مدت یک ماه در پادگان امام حسین (ع)، دوره آموزشی نظامی را گذراند. آنگاه راهی جبهه شد و در عملیات "والفجر مقدماتی" شرکت نمود. مدت 3 ماه با مزدوران بعثی می رزمید. آنگاه به تهران بازگشت. در مرداد سال 62 مجددا اعزام شد و در قسمت تخریب لشکر حضرت رسول ، مشغول انجام وظیفه بود . سپس 4 ماه در هر سه مرحله عملیات "والفجر" شرکت نمود و فعالانه در پاکسازی منطقه به خدمت پرداخت که در تمام این مدت ، حتی مجروح هم نشد و سرانجام در نیمه شب 28 آبان ماه در عملیات "والفجر4" در ارتفاعات "کله قندی" به رفعت شهادت برامد و به لقاءالله پیوست.

نحوه شهادت از زبان همرزم شهید

حمید تهرانی هم رزم شهید علی امین جعفری، فرمانده گروهان مسلم از لشکر 27 محمد رسول الله اینگونه باز گو می کند  : گردان مسلم ابن عقیل در مرحله چهارمعملیات والفجر4 در ارتفاعات 1904 مأموریتی داشت که از پشت ارتفاعات به یکی از ارتفاعات منطقه پنجوین راه دسترسی پیدا کند ، ساعت 12 شب از نقطه رهایی خارج شدیم و به پای کار رسیدیم آسمان مهتابی و هوا بسیار سرد بود، مسیر را تا حدودی پیش رفته بودیم ، از قبل شناسایی را انجام داده بودیم و مسیر را می شناختیم و مشکلی وجود نداشت. از کمین اول و دوم دشمن عبور کردیم درست اینجا بود که مسیر را جابجا حرکت کردیم البته بعدا متوجه شدیم که چند درجه مسیر را اشتباه رفته ایم، رسیدیم به منطقه ای که روبروی ما سیم خاردار ردیفی و بعد از آن حلقوی و سپس میدان مین بود .

 

با فرمانده یگان تماس گرفتم و ماجرا را اطلاع دادم و دستور داد فعلا حرکتی نکنید تا از قرارگاه به شما اطلاع بدهم.حدودا یک ساعتی بود که منتظر بودیم، ساعت تقریبا 2 صبح بود ناگهان یکی از فرماندهان با دشمن درگیر می شود، و ما هم مجبور شدیم که عملیات کنیم ، ناچار با صدای بلند داد زدم، تخریب چی؟ تخریب چی؟ در همین حین یک نفر با دلی پر از ایمان وقلبی مالامال از عشق کنارم نشست در زیر نور منوری که دشمن زده بود چهره اش را دیدم، پرسید توی منطقه چی داریم، گفتم : ردیفی، حلقوی، مین از همه نوعش (والمری، گوجه ای، پدالی و ....) کوله پشتی اش را درآورد چند دقیقه ای سرش توی کوله اش بود ، بعد از چند دقیقه روبه من کرد وبا صدای آرام گفت : سیم چینم توی راه افتاده ، سیم چین بزرگ را هم نیاوردم.

احساس خوبی نداشتم، ارتفاع هم شیب بلندی داشت و ماهم  باید رو به بالا حرکت می کردیم ، دشمن هم به ما مسلط بود و دوشگا هم داشت بچه ها را پر پر می کرد و ما هم پشت سیم خاردارها. سیم خاردار ردیفی را باز کرده بودیم اما در حلقوی عاجز مانده بودیم.

علی نگاهی به من کرد و گفت : سرنیزه اسلحه ات را بده  بدون اینکه بپرسم می خواهی چه کار کنی سرنیزه را دراوردم و دادم  علی سر نیزه خودش را هم در آورد سپس با کششی که به بدنش داد خودش را روی سیم خار دارها رها کرد و سر نیزه ها را روی زمین فرو کرد تا پلی شود برای بچه ها ، بعد گفت هر دو مچ پای من را محکم بگیر حمید تهرانی در حالی که بغض گلویش را می فشرد و اشک در چشمانش حدقه می زند ادامه  می دهد.

بجه ها هر کدام با صدای لرزان و با گفتن ذکری زیر لب پا بر روی بدن علی گذاشتند . همه 130 نفر از بچه ها عبور کردند.

 

آخرین نفر من بودم پاهام قدرت ایستادن نداشت چه برسد به اینکه بخواهم از روی علی عبور کنم، علی با صدای لرزان و نحیف قسمم داد ، بجنب ، بچه ها منتظرند، گردان بدون فرمانده، بجنب، نمی تونستم،توانی نداشتم، بغلش کردم ، به عقب آوردم / دشمن منور زد ، منطقه مثل روز روشن شد صورت علی را دوباره دیدم ، شوق را در چشمانش می دیدم و خون های بدنش با نور منوری که دشمن زده بود برق می زد، صورتش را بوسیدم ، لحظه سختی بود ثانیه ها به سختی و به سکوت عبور می کردند چیزی را در اطراف حس نمی کردم، علی را به کانالی که آنجا بود رساندم ، چندتا پتو دورش پیچیدم دوتا از بچه ها زخمی شده بودند آنها را پانسمان کردم و کنار علی گذاشتم و رفتم.

نزدیکیهای صبح بود که می خواستیم بیایم پایین اما عراق ما را دور زده بود ، راه برگشت به پایین را نداشتیم تا عصر همان روز درگیری ادامه داشت من هم مجروح شده بودم، از پشت دشت پنجوین به سمت پایین آمدیم، به بچه های شناسایی مختصات کانال را دادم، غروب رفتند اما کانال خالی بود نه علی بود و نه آن دو نفری که با علی بودند، روز هفتم بعد از عملیات هم رفتم آنجا خون علی که روی سیم خاردارها ریخته شده بود جاش معلوم بود ، خیلی گشتیم امام هیچ اثری از آنها نبود حتی نمی دانستیم که اسیر شده است یا خیر؟ علی دیگر انجا نبود.

پیکر شهید علی امین جعفری بعد از 12 سال به میهن اسلامی ایران باز گشت.

قسمتی از مناجات نامه شهید علی امین جعفری

هنگام رزم آمد هنگام جدا شدن آمد هنگام پیوستن آمد هنگام ایثار آمد هنگام قضا و قدر آمد هنگام سرنوشت آمد هنگام رفتن آمد با لبهایی سرشار از ذکرت : می رویم تا میثاقی جدید ببندیم و خود را بیازمائیم و عده ای معامله کنند.

ای کسی که می خواهم با تو معامله بکنم اگر کالایم مورد قبول نیست این همه پدر و مادر شهید هم قبول نیست؟ اگر ناقابل درگهت هستم آیا حسین فهمیده ها و بی دست و پاها و چشم ها(جانبازان) قبولت نیست؟ پس چه کنم که چیزی بدست ندارم در حالی که امیدم و تکیه گاهم و پشت و پناهم توهستی، پس نکند قبولم نکنی و دلم را و امیدواریم را به نا امیدی و شکست تبدیل کنی

ای غفار ای اول ای آخر راضی هستم که در این دنیا قلبم را بسوزانی در حالی که انتظار دارم در آن دنیا راحتم گذاری که به تحمل یک آتش کبریت هم طاقت ندارم.

 

 

 

تهیه و تنظیم : میلاد اصل جلالی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.