شنبه 23 شهریور 1392 | 10:03
اختصاصی/12
نشان گمنامـــــــی
نشان گمنامـــــــی
خاطرات تفحص پیکر مطهر شهداء

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه:"سخنی با اهل دل "

تفحص،واژه مقدسی و نامکشوفی است که هنوز بر زبان ما تلاوت نشده است ،این واژه در قاموس مقاومت ،باغربت... زیبایی،مرثیه و معنویت عجین و آمیخته است و خود آئینه تمام نمای یاد ها ودردهاست. تفحص ذکر است . تفحص شور است و شوق . تفحص اخلاص است و نهایت عشق . حرف نیست که بتوان به قلم آورد .ایمان است، ایثار است،شهامت است و مظلومیت و... و من چه بگویم که زبانم عاجز است ؟

کسی توان به قلم آوردن آنرا ندارد ،یا توان وصف کردنش را ،تنها باید حضور داشت و حس کرد . تنها باید در معرکه بود تا بتوان توصیف کرد. تنها جایی که می توان "شهدا"را دید و جنت خدا را به معنی تمام و کمال یافت ،در میان بچه ها تفحص است . تفحص آدم را به سر حد معرفت و اخلاق میرساند . تفحص انسان را به بزم عاشقان "ثارالله"میرساند . تفحص انسان را وادار به شکستن دیو نفس میکند . تفحص میدان شناخت خود است .تفحص روح قلب را منقلب میکند و عواطف را می پروراند همه ارزش ها و معیارها در تفحص نهفته است و به قول عزیزی "مقدس ترین کاری که امروز در نظام جمهوری اسلامی می شود همین تفحص پیکرهای شهداست ." تفحص با تمام مشکلات خاص خود اصلا یک عالم دیگری است که حضور در آن لیاقت و سعادت عظیمی میخواهد .تفحص، جانبازیست ،تفحص شیفتگی خداست ،تفحص ساخته و خاص شدن است ..آنان که لذت محضر خدا را می چشند ،مادا میکه توان دارند از تفحص دست نمی کشند مگر آنکه خداوند آنان را در جوار رخود بپذیرد.

"عدالت"

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

نشان گمنامـــــی

فروردین 74-پاسگاه چم هندی

بیل مکانیکی مشغول کار بود . با دیدن هر شی مشکوک ، بیل ازکار می ایستاد . آخرین بیلها در زمین فرو می رفت . بدجوری اضطراب داشتم . در زیر نور کم ، آنچه را که بیل می کاوید ، نگاه می کردم . ناگهان در مقابل دیدگان خسته ام ، جمجمه شهیدی نمایان شد . با داد و فریادهایی که براه انداختیم ، بیل از کار باز ایستاد . جمجمه کوچکی بود . ظاهرا سن و سالش کم بود . با بالا آوردن جمجمه ، ذکر تکبیر و صلوات بچه ها سینه خلوت و تاریک دشت را پر کرد . فریاد "شهید ... شهید "همه جا را فرا گرفت . انگار همه رنجها و خستگی ها با پیدا شدن این سر – که به خدا هدیه شده بود – از دل بچه ها رخت بربسته بود .

تلاش ما برای پیدا کردن بقیه بدن شهید بی نتیجه بود . هر چه خاک را می کاویدیم نا امیدتر می شدیم .

حالا  دیگر هوا کاملا تاریک شده و مجال هرکاری سلب شده بود .

به توصیه " آقا سیدمیر طاهری "سرشهید را در بستری از رمل پوشاندیم تا در روشنایی روز مجددا به دنبال اندام او بگردیم ...

صبح  فردا با ذکر صلوات بر شهدا دوباره به طرف محل کار رفتیم .

با رسیدن به محل مورد نظر ، بیل مکانیکی به کار افتاد . خاکها را با احترام خاصی با دست به کنار زدم و جمجمه شهید دیروزی را در آوردم . سر مبارک را لای چفیه مشکی ام پیچیدم – چفیه ای که سالها مونس غمها و شادیهایم بوده است – تا نزدیکی ظهر هرچه خاکها را زیرو رو کردیم خبری نشد و متاسفانه بدن آن سر مطهر را نیافتیم . بچه ها حدسشان این بود که بدن شهید بر اثر انفجار متلاشی شده باشد . دلم آتش گرفته بود . سری بدون بدن و بدون هرگونه علامت شناسایی ... نه پلاکی ... نه نوشته ای ... با این غریب چه کنیم ؟ درد را به کجا ببریم ؟ مادر او الان در کدام گوشه مملکت به امید دیدار فرزندش نشسته است ...؟

توی همین فکرها بودم که آقا سید میر طاهری جلو آمد و در کارت مخصوص ، پیدا نشدن مابقی اعضای شهید را تائید کرد .

شاید آن شهید عزیز هنوز هم گمنام باقی مانده است .

راوی :برادر حاج بهزاد پروین قدس

پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.