شنبه 3 اسفند 1392 | 12:02
تفحص 2 شهید با یک نشانه

سال 73 بود كه همراه بچه ها در منطقه والفجر مقدماتى فكه كار مى كردیم. ده روزى بود كه براى كار، از وسط یك میدان مین وسیع رد مى شدیم. میان آن میدان، یك درخت بود كه اطراف آن را مین هاى زیادى گرفته بودند. روز یازدهم بود كه هنگام گذشتن از آنجا، متوجه شدم یك چیزى مثل توپ از كنار درخت غلت خورد و در سراشیبى افتاد پایین. تعجب كردم.

مین هاى جلوى پا را خنثى كردیم و رفتیم جلو. نزدیك كه رفتیم، متوجه شدیم جمجمه یك شهید است آن را كه برداشتیم، در كمال حیرت دیدیم پیكر اسكلت شده دو شهید پشت درخت افتاده و این جمجمه متعلق به یكى از آنهاست. دوازده سال از شهادت آنان مى گذشت و این جمجمه در كنارشان بود ولى آن روز كه ما آمدیم از كنارش رد شویم و نگاهمان به آنجا بود، غلت خورد و آمد پایین كه به ما نشان دهد آنجا، وسط میدان مین، دو شهید كنار هم افتاده اند.


"شهید على محمودوند"
این شعر را تقدیم می کنیم به تمام فرزندان شهیدی که مدت ها منتظر نشانی از پدرشان بوده اند و فرزندانی که هنوز هم در معراج شهدا به دنبال پلاکی از پدر هستند .

پسر شدیم و بدون پدر بزرگ شدیم
       
و با هزار غم و دردسر بزرگ شدیم

و جنگ بود - و وارگی و دربه دری
   
سفر رسید و ما با سفر بزرگ شدیم

پدر همیشه سفر بود مثل این که نبود
   
و ما بدون پدر با خطر بزرگ شدیم

پدر قطار فشنگش قطار رفتن بود
      
و ما به شوق سفر بود اگر بزرگ شدیم

پدر رسید – و ما از قطار جا مانده ایم
  
پلاکش مد و ما با خبر بزرگ شدیم

و کوچه عکس  پدر را به سینه چسبانید
   
و ما به چشم شما بیشتر بزرگ شدیم

 قطار پوکه خالی  و زیرسیگاری    
 
چقدر جای تو خالی، پدر! بزرگ شدیم

و ما بزرگ نبودیم این شکوه تو بود
 
به چشم مردم دنیا اگر بزرگ شدیم

 

منبع : سبک بالان

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.