یکشنبه 8 بهمن 1391 | 08:29
شکست اولين گام پيروزي

عليرضا ياري        جانباز 30 درصد

 

تاريخ و محل جانبازي :   10/6/65 قله 2519 حاجي عمران

 

شهريور 65 بود که رزمندگان براي عمليات روزشماري مي کردند . بالاخره يک روز بعد از ظهر اعلام کردند که در محل نماز خانه جمع شويد و رزمندگان سراسيمه به طرف نماز خانه هجوم آوردند . بعد از چند لحظه فرمانده لشکر که آقاي محمود کاوه بود ، آمدند . مسجد لشکر پر از شور و شوق شد و طولي نکشيد تعداد زيادي کاميون وارد پادگان شدند . همه مشتاقانهبا يکديگر خداحافظي مي کردند و به طرف کاميون ها مي دويدند .

 هوا تاريک شده بود حدود  2 يا 3 ساعت که رفتيم کنار يک چشمه پياده شديم و نماز مغرب و عشاء را خوانديم و سوار ماشين ها شديم . پس از گذشت مدتي به شهر سردشت رسيديم . هنگام عبور از شهر،  به خاطر مسائل امنيتي سکوت مطلق داشتيم تا اعزام نيروها به خط لو نرود . پس ازدور شدن از شهر سردشت از کاميونها پياده شديم و بعد از  3تا 4 ساعت پياده روي به خط مقدم رسيديم . به داخل کانالي رفتيم و آماده شروع عمليات شديم که متأسفانه عمليات لو رفت . يک دفعه باران گلوله و آتش از طرف عراقي ها شروع شد . به حول و قوه الهي با اينکه گلوله هاي خمپاره پشت سرهم به اطراف کانال فرود مي آمد و منفجر مي شد ،‌هيچکدام به داخل کانال نمي افتاد .

 دستور عقب نشيني صادر گرديد و همه به داخل سنگر پناه برديم . شهيد کاوه با ترکش کوچکي که به سرش اصابت کرده بود مجروح شده بود .

 صبح روز بعد به خاطر عقب نشيني روحيه همه بچه ها کسل بود . همگي جمع شديم و به پايگاه که در يک دره بود برگشتيم.  تا شب در پايگاه بوديم ، شب مجددا به خط برگشتيم . ساعت 2 نصف شب بود که عمليات شروع شد و رزمندگان با شور و شوق به جلو پيش مي رفتند . اين منطقه حاجي عمران نام داشت و قله اي را که مي خواستيم فتح کنيم 2519 بود .

 سه کاليبر نيروهاي عراقي در نوک قله مستقر بود و به روي نيروهاي ما آتش مي ريختند . شهيد کاوه مثل پروانه به اين طرف و آن طرف مي دويد تا اينکه توانست 2 تا از کاليبرها را خاموش کند . خبر شهادت محمود کاوه در بين بچه ها پيچيد . داغ از دست دادن محمود براي بچه ها بسيار سنگين بود . ادامه دادن عمليات بدون محمود برايمان سخت بود ،‌ولي به خاطر ادامه دادن راهش و به يادش در کارمان مصمم شديم و عمليات کربلاي 2 با رمز يا اباعبدا...الحسين برگزار شد .

 من به عنوان بيسيم چي گروهان بودم اما چون فرمانده گروهان مجروح شد بيسيم چي گردان شدم . فرمانده گردان آقاي سهرابي بودند . متأسفانه بيسيم من ترکش خورد و از کار افتاد . آقاي سهرابي به من گفتند که آرپي جي را بردار و به طرف دشمن شليک کن . طولي نکشيد که من هم بر اثر اصابت ترکش ازناحيه چشم مجروح شدم .  بيشتر نيروها به پائين قله آمده بودند و چند نفري که مجروح بوديم ،  بالاي کوه مانديم .عراقي ها در فاصله 150 متري ما رفت و آمد مي کردند . خودمان را به صخره ها چسبانديم و قرار گذاشتيم چنانچه عراقي ها خواستند ما را اسير کنند يک نفر از ما به روي بقيه رگبار بگيرد و همه را شهيد کند تا اسير نشويم . بحمداللههوا روشن شد و عراقي ها جرأ ت پايين آمدن نداشتند و ما هم به هر زحمتي بود خود را به پايين رسانديم .

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.