یکشنبه 4 مهر 1395 | 14:48
گفتگو با رزمنده بسیجی حاج آقای حصیبی پدر شهید بزرگوار عباس حصیبی
گفتگو با رزمنده بسیجی حاج آقای حصیبی پدر شهید بزرگوار عباس حصیبی

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"  درآستانه ي هفته ي دفاع مقدس این توفيق را يافتيم به ديدار يكي از  پيشكسوتان عرصه ي جهاد و شهادت برويم. حاج اقاي حصيبي با هشتاد و دو سال سن و با روحيه ي بالاي بسيجي پدر شهيد بزرگوار و شاخص يعني شهيد عباس حصيبي است.

براي شروع گفتگو از حاج اقا حصيبي در خواست كرديم كه از آغاز جنگ و دفاع مقدس و نقش خود در اين دفاع بگويند.

 

       اينجانب در روز اغاز جنگ تحميلي در محل كار خود در خيابان فردوسي تهران بودم كه هواپيماهاي متجاوز دشمن برخي از نقاط تهران و از جمله فرودگاه تهران را بمب باران كردند. مردم  انقلابي خشمگين شده و با شعار و فرياد هاي الله اكبر حمايت خود را از انقلاب اعلام مي كردند و مي گفتند به جبهه رفته و صدام را از اين كار خود پشيمان مي كنند. اين فضا و اينكه اينجانب از پيش از انقلاب هم در خط انقلاب و امام بودم من را نيز به سوي جبهه ها سوق داد كه تا آخر دوران دفاع مقدس ، يعني در طول هشت سال جنگ درگير آن بودم.

-         لطفا بيشتر از نحوه ي فعاليت خود در دوران دفاع مقدس بگوييد.

       شغل من معماري بود. ساختمان هايي عظيم و مستحكمي در اين تهران و ديگر نقاط بنا كرده ام. وقتي كه جنگ شد ، من هم مثل بسياري ديگر در راستاي انجام وظيفه ي ديني و ملي خود عازم جبهه ها شدم. به زودي با توجه به نوع تخصص و توانمندي هاي فردي در بخش هاي پشتيباني و نيز ساخت و سازهاي مورد نياز مشغول كمك به جبهه ي اسلام شدم. به طور مشخص در پشتيباني كار مي كردم. از تهران هر هفته و حتي مي توانم بگويم گاهي هر روز مواد لازم جبهه ها را بارگيري كرده و به جبهه ها مي رساندم. البته بيشتر جبهه هاي جنوب مي رفتم. در سرما و گرما اين كار را كردم. جالب است بدانيد حتي براي انجام بيشتر و بهتر اين كار، خودم با هزينه ي شخصي يك وانت هم خريدم كه كمك به امر جمع آوري كمك هاي مردمي و ارسال سريع آن به جبهه هاي دفاع مقدس بشود. مسجد ما مسجد معروف و پر شهيد انصارالحسين (ع) در خيابان پنجم نيروي هوايي بود 0 (و هست) از آنجا كالاها و موارد مورد نياز جبهه را بارگيري و از سپاه حكم ماموريت و تردد گرفته و مرتب به جبهه ها مي رساندم.

 

         در يك مقطعي هم در كنار راه اهن اهواز براي سپاه سوله هاي مستكم ساختيم. چون صداميان تعميرگاه زرهي سپاه را در جاده ي اهواز- خرمشهر  زده بودند و سپاه نياز به احداث محل جايگزين داشت كه لذا با توجه به پيشينه ي كاري من با چند تن ديگه  در گرماي 55 درجه صفحه هاي محكم  ستون را در زمين ايجاد تا ستون  هاي سنگين سوله ها بر آنها قرار گيرد و ان سوله محل تعمير و نگهداري تانك ها ي اسيب ديده شده بود.

-         حاج اقا شما در طول مدت طويل حضورتان در دفاع مقدس جانباز هم شده اييد. لطفا كيفيت جانبازي خود را بفرماييد.

        بله , سال 1365 بود. ارديبهشت سال 65. تنها پسر من شهيد عباس حصيبي در جبهه ي فاو بود. من هم در اهواز در امور پشتيباني مشغول بودم. به نزد پسر شهيدم عباس اقا در فاو رفتم. صدام زياد اتش مي ريخت. تركشي امد و من از ناحيه ي دست مجروح شدم. جالب اينكه مرا كه براي درمان به اهواز بردند و در محل درمان اوليه امكانات كافي نبود به مركز درماني ديگري در كنار فرودگاه اهواز بردند . در آنجا بودم كه چند مجروح ديگر جنگي را هم اوردند. نگاه كردم ديدم عباس پسرم هم در بين انهاست. خلاصه از شدت جراحت هر دوي ما را به تهران اعزام كردند. ولي در تهران هر يك از ما را به يك بيمارستان اعزام كردند و ما از هم جدا شديم.

-         لطفا از نحوه و زمان شهيد شدن پسرتان شهيد عباس اقاي حصيبي هم بگوييد.

-          شهيد حصيبي را آنها كه مي شناختند ، ميدانند كه چه انسان خاصي بود. همين آقاي رسولي شما او را ميشناخت. او  علي رغم سن كم ، انسان چند بعدي و كاملي بود. اهل فرهنگ و كتاب، دانشجوي موفق دانشگاه تهران، چريك و رزمنده ي چست و چابك، ايثارگر، كمك كننده ي بسيار به ديگران. بيش از سي نفر دانش آموز را كمك كرد تا درس خود را خوانده و به دانشگاه بروند. ...خلاصه پس از آن مجروحيت ايشان وي دوباره به جبهه ها عزيمت كرد. در عمليات پيروزمندانه كربلاي پنج در شلمچه به شهادت رسيد. شب شهادت ايشان من در اهواز در يك مقر پشتيباني بودم كه تا صبح يه حس خاصي داشتم و علي رغم خستگي تا صبح هي از خواب مي پريدم.. بعدا فهميديم ايشان آن شب شهيد شده است كه عكس معروفي در سطح كشور در كنار شهيد شاه آبادي دارد.

شهيد علي شاه آبادي و عباس حصيبي (سمت چپ كه دور سرش باندپيچي شده) در عمليات كربلاي پنج به شهادت رسيدند

        شهيد عباس حصيبي مدتي هم مسئول بسيج مسجد انصارالحسين ع بود كه يك بسيج خيلي فعال و با تعداد بسيجي هاي بسيار بود و اعزام به جبهه هم زياد داشت.

         در جلوي مسجد يك كانتير بزرگ گذاشته بوديم و مردم كمك هاي خود را به انجا ميدادن وما هم با همانگي سپاه بجبهه ها مي برديم.

        يادم هست  در يك زمستان سرد در بين راه تهران-اهواز  شب در اراك مانديم. صبح بلند شديم ديديم ماشين ها همه يخ زده و سرما زير بيست درجه بود. با چه سختي و مشقتي ماشين ها را راه انداختيم و ... همه اش به عشق امام و پيروي از راه امام حسين ع بود.

-         حاج آقا با تشكر از وقتي كه در اختيارگذشتيد . 

      من هم ممنون شما هستم و عرض مي كنم كه به عنوان جانباز و رزمنده اي (البته خودم را رزمنده نمي دانم) خود را مديون اين شهدا مي دانم و اي كاش كه همه قدر شهدا و راه آنها را ميدانستند كه در آن صورت بسياري از نابساماني ها نبود.

 

       ما دردها و غصه هايي داريم . اما مصلحت را در بيان همه ي آنها در همه جا نمي دانيم. اما براي نمونه اشاره مي كنم، براي مثال چه ميشود گفت راجع به كارمندي كه از پول همين بيت المال حقوق مي گيرد و انگاه در همان اداره كارشكني مي كند؟!

        اما خب از آن طرف شكر خدا  افرادي هم هستند از همين بسيجي ها ي اين زمانه كه به روستاهاي دور افتاده و جاهاي صعب العبور رفته و چجور صادقانه و مخلصانه به محرومين خدمت مي كنند.

       در پايان با تشكر از شما و برادر رسولي جا دارد يادي از شهداي مدافع حرم بكنيم كه روح و روحيه ي شهداي دفاع مقدس را دارند و بوي آنها را مي دهند.

 

 

گفتگو و تنظیم از برادر رسولی

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.