به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" به نقل از جوان،احمدرضا صدري -فراز و فرود تعامل روحانيت به نهضت مشروطيت ايران، از شاخصترين فرازهاي تاريخ اين جنبش و تا هم اينك محل تضارب آرا و افكار در ميان پژوهندگان اين قطعه از تاريخ معاصر ايران است. درگفت و شنود پيش رو، عالم محقق حضرت آيت الله رضا استادي به ارائه برداشتها و تحليلهاي خويش در باب اين موضوع پرداختهاند. اميد آنكه علاقهمندان را مفيد آيد.
***شايد بتوان گفت كه درحوزه بررسيهاي تاريخي، حوزههاي علميه عمدتاً به بررسي تاريخ اسلام و تطبيق آن بر شرايط كنوني متمركز هستند و در بين پژوهشهاي آنان كمتر اثري از پژوهش در تاريخ معاصر هست. آيا به نظر شما اين پژوهشها براي عبرتگيري از تاريخ و تشخيص راه ضرورت ندارند؟
بسمالله الرحمن الرحيم. واقعيت اين است كه پس از نهضت مشروطه، حوادثي پيش آمدند كه كلاً روحانيون را نسبت به امور سياسي بدبين و دلزده كردند. حال اينكه اين دلزدگي صحيح بود يا غلط، بحث ديگري است. به هر حال روحانيون و علما از سياست فاصله گرفتند تا زماني كه نهضت امام آغاز شد و خوشبختانه روحانيت و حوزهها به مسيري كه بايد باشند، بازگشتند.
پس حضرتعالي اين دلزدگي و بدبيني را منشأ اجتناب روحانيت از پژوهش از زمينه تاريخ معاصر ميدانيد؟
قطعاً همين طور است. در هر حال، خط كلي حوزه پژوهش در اين زمينه نبود و اگر گاهي هم به تحقيقي در اين زمينه برميخوريم كه اهل علم در حوزههاي مختلف از جمله قم، نجف، اصفهان، مشهد و. . . انجام دادهاند، بر اساس علائق و سليقههاي شخصي بوده و ربطي به خط كلي حوزه نداشته است. بديهي است كه از حوزويان به دليل احساس مسئوليتي كه از آنها انتظار ميرود، توقع بيشتري وجود دارد كه در باب تاريخ معاصر و حتي تاريخ صفويه به بعد- كه تشيع در ايران قوام پيدا كرد- پژوهش داشته باشند و اين تاريخ را آنگونه كه هست، براي مردم تبيين نمايند، زيرا بدون شناخت زمينههاي تاريخي و اجتماعي و محروم كردن خود از اين منبع غني، عبرتآموزي محقق نميشود و هم تكرار اشتباهات تاريخي در ميان است.
به ضرورت امانتداري در نگارش تاريخ اشاره كرديد. در اين باب توضيح بيشتري بفرماييد.
بديهي است اگر تاريخ را كساني بنويسند كه يا مطلع نيستند يا دچار اغراض شخصي هستند، تاريخ از واقعيتهاي خود منحرف ميشود. به همين دليل در تواريخي كه درباره دوره صفويه يا مشروطه نوشته شدهاند، به مطالب تحريف يا سانسور شده زيادي برميخوريم. مؤلفان اين تواريخ يا بياطلاع و كماطلاع يا بيترديد مغرض و به دنبال اهداف خاصي بودهاند. در هر حال نگارش اين تواريخ ضروري و سودمند است. براي اين كار بايد امكان دسترسي به اسناد، عكسها و مدارك كافي وجود داشته باشد و نيز از مورخان و نويسندگان باسابقه در اين امر كمك گرفته شود.
به نظر حضرتعالي آيا نهضت مشروطه يك نهضت ديني يا روشنفكري يا آميختهاي از اين دو هست؟ تحليل شما از نقش روحانيون در اين نهضت چيست؟
براي پاسخ به سؤال شما به كمي عقبتر برميگردم. علماي شيعهاي كه در بين مردم نفوذ و محبوبيت داشتند، دو دسته بودند؛ يك عده آنهايي بودند كه با دربار و سلطنت و حاكمان كاري نداشتند و مشغول كار خودشان بودند و هرگز هم حاكمان را تأييد نميكردند. اينها آدمهاي متديني بودند كه كمترين شبههاي در كارشان نيست. دسته دوم هم متدين بودند و باتقوا، اما ميگفتند: «بايد از حاكمان براي تقويت دين استفاده كرد و نبايد آنها را به امان خود رها كرد. اگر در كنار آنها باشيم، ممكن است بتوانيم از ظلم آنها كم و با وساطت، مشكلات مردم را حل كنيم.» اينها ميديدند كه در هيچ جاي دنيا تشيع مطرح نيست، ولي دست كم اين پادشاهان به اهل بيت(ع) احترام ميگذارند و به نوعي مروج مسلك ايشان هستند. به اين ترتيب به اين نتيجه رسيدند كه در كنار اين سلاطين باشند و از شرايطي كه به وجود آمده، براي تقويت تشيع استفاده كنند. علمايي كه در دربار صفويه حضور داشتند، انصافاً توانستند با همين شيوه به تقويت تشيع كمك كنند و آثار ارزشمندي را هم از خود باقي گذاشتند.
اين وضعيت تا زمان مشروطه ادامه داشت و در اين فاصله عدهاي از علما با دربار ارتباط داشتند، ولي در هيچ زماني به ذهن عالمي هم خطور نكرده بود كه خودش با سلطان طرف بشود و او را كنار بزند و حكومت تشكيل بدهد. نه وسايل و امكان چنين چيزي فراهم بود، نه شرايط ايجاب ميكرد. روحانيون در اين فاصله زماني جز در موارد محدود، در قبال سلاطين يا ساكت بودند و با آنها ارتباطي نداشتند يا رابطه كمي داشتند.
از منظرشما چه زمينههايي موجب پديد آمدن نهضت مشروطه شد؟ به عبارت ديگر، اين جنبش چه ريشههايي درگذشتهها داشت؟
تا سالهاي1322 و1323 قمري، علما و روشنفكران شاهد ظلم و تعديهاي سلاطين بودند و دلشان ميخواست كه شاه، ديگر خود را مالكالرقاب مردم نداند و ظلمها كم بشوند. مخصوصاً وقتي قضيه تنباكو پيش آمد، مردم نسبت به بيگانگان هم حساس شدند و به اين نتيجه رسيدند كه سلاطين حق ندارند آنها را به بيگانگان بفروشند و منابع كشور را به آنها بدهند. موج بيداري داشت در ملت شكل ميگرفت. روي اين نكته تأكيد ميكنم كه آگاهي مردم در شروع مشروطه در اين حد نبود كه قاطبه آنها تصميم بگيرند راه بيفتند و كاري بكنند. چنين تحليلي درست نيست، چون اولاً: مردم در اين حد آگاهي نداشتند و ثانياً: در همه جا تحركي ديده نميشد. اين نوع صحبتها كه ظلم تا كي و چقدر و اينكه بايد كاري كرد، فقط در سطح محدودي مطرح بوده است.
ظاهراً در اين ميان، تنها شهيد شيخ فضلالله نوري متوجه بود كه چه بلايي دارد بر سر مشروطه ميآيد. اينطور نيست؟
ايشان مرد بسيار ملا، عالم و انسان باهوشي بود. در يكي از نوشتههايش آورده: «چيزي را از خارج براي ما آوردند!» واقعيت اين است كه كساني كه از فرنگ برگشته بودند و با آنجا ارتباط داشتند، آمدند و اين فرضيه را مطرح كردند كه سلطنت دو جور است: يكي استبدادي كه شاه هر كاري دلش ميخواهد ميكند و هيچ قانوني مانع او نميشود. يكي هم مشروطه كه شاه را مقيد به قانون و نظامنامه ميكند و بديهي است كه بهتر از حكومت استبدادي است. در پاسخ به اين پرسش شما كه آيا نهضت مشروطه يك نهضت ديني يا يك حركت روشنفكري بود، بايد بگويم که با توجه به اينكه اكثريت قاطع ملت ايران مسلمان و شيعه هستند و در تمام امور به علما مراجعه ميكردند، طبيعي است كه روحانيون بيش از هر طبقه ديگري بر مردم تأثيرگذار بودهاند و ميتوانستند مردم را به حكومت در آورند. بديهي است كه اگر قرار است رژيمي كنار برود و نظام جديدي سر كار بيايد، بايد از پشتوانه مردمي قوي برخوردار باشد و لذا شاه وقتي كه ديد جمعيت كثيري هر روز در جايي اجتماع ميكنند و همگي با هم عدالتخانه و مشروطه ميخواهند، طبيعي است كه وحشت كرد و فهميد كه اين بار حركت جدي است و بايد فكري كرد. با اندكي تأمل، مخصوصاً با شرايطي كه آن روز در كشور ما حاكم بود، به خوبي ميتوان دريافت غير از روحانيت و غير از علما، كسي نميتوانست مردم را به حركت درآورد و تاريخ هم نشان ميدهد كه همواره علما و روحانيون در رأس حركتهاي خودجوش مردمي بودهاند. البته ديگران هم حضور داشتند و بعضاً زحمات زيادي هم كشيدند، اما كساني كه مردم پشت سر آنها حركت كردند و علم مبارزه را روي دوش آنها قرار دادند، روحانيت بودند.
مثل انقلاب اسلامي ايران در سال57؟
بله، در انقلاب ما روشنفكران، تحصيلكردهها، بازاريها و تمام اصناف كشور حضور داشتند، اما هيچ آدم منصفي نميتواند انكار كند كه اين حضرت امام بودند كه تودههاي مردم را بسيج كردند و به حركت درآوردند. ديگران هم بودند، ولي مردم به حرف يك روشنفكر يا يك آدم سياسي گوش نميدادند. در سال57 نگاه مردم به روحانيت و امام اينگونه بود. بنابراين بديهي است كه در 100 سال پيش كه مردم اگر هم تدين و تقيد عميق نداشتند، دستكم به لحاظ صوري ظاهر قضيه را حفظ ميكردند و علما را واقعاً نايب امام زمان(عج) ميدانستند و به حرف علما هم بيشتر گوش ميدادند.
اينكه امام درباره علامه مجلسي ميگويند: «نگوييد علامه آخوند درباري صفويه بود، بلكه بگوييد صفويه درباري مجلسي بوده» واقعيتي است. حقيقتاً هم صفويه ميديدند كه علما نفوذ دارند و سعي ميكردند ارتباط خود را با آنها حفظ كنند.
ذكر اين نكته هم ضروري است وبازهم تأكيد ميكنم كه روحانيون در عين حال كه در زمان صفويه در دربار و روي پادشاهان نفوذ داشتند، اما هيچ وقت شرايطي فراهم نشد كه بتوانند جايگزين حاكمان شوند.
نقش طيفهاي مختلف اجتماعي را در پيدايش نهضت مشروطه چگونه ارزيابي ميكنيد؟
بايد به مسئلهاي اشاره كنم و آن هم اينكه وقتي ميگوييم عامه مردم، عامه مردم در دوره مشروطه، با عامه مردم در زمان ما خيلي تفاوت دارد. عامه مردم در آن موقع، نهايتاً 10 درصد بودند، در حالي كه در دوران ما80 تا90 درصد هستند.
بايد گفت كه در مشروطه جريانات و طيفهاي مختلفي فعال بودند، از جمله روحانيون، روشنفكران متدين و روشنفكران لائيك. از اين گذشته خود دربار هم متوجه شده بود كه شرايط به گونهاي است كه بايد مجلس تشكيل بدهد، ولي طبيعي است كه هر مجلسي را هم نميخواست. از همه اينها گذشته، خارجيها به خصوص عوامل و دستنشاندههاي انگلستان هم حضور داشتند. بنابراين مشروطه، جرياني است كه همه اين قشرها و گروهها با عقايد و آراي بعضاً متضاد با يكديگر، آن را ميخواهند. در اين بين چه كسي بايد به مردم بگويد كه چه نوع مشروطهاي را بخواهند؟ قطعاً مردم به حرف دربار كه گوش نميدادند. روشنفكران و خارجيها هم كه حرفشان روي مردم تأثير نداشت، بنابراين طبيعي است كه مردم به حرف علما و روحانيون گوش بدهند. به همين دليل علما در نهضت مشروطه نقش رهبري داشتند. هر چند نقش ديگران را هم به عنوان يك عامل مكمل نميتوان ناديده گرفت. به خصوص علماي نجف در نهضت مشروطه نقش مهمي را امضا كردند. در ابتداي مشروطه هم بين طيف نجف و مرحوم شيخ فضلالله و همفكران او اختلاف نظري وجود نداشت و همفكر بودند.
عدهاي بر اين باورند كه بدون ترويج تشيع در عهد صفويه و نيز بدون وقوع مشروطه، وقوع انقلاب اسلامي ممكن نبود. آيا حضرتعالي هم چنين تحليلي داريد؟
به نظر بنده، باروري مكتب تشيع در عهد صفويه و بعدها واقعه نهضت تنباكو و نهضت مشروطه همگي مولود فقاهت هستند. بنابراين شايد بتوان به اين دليل كه در عهد صفويه فقاهت ريشهدار شد، نهضت امام را متأثر از آن دوره هم دانست. در نهضتهاي بعدي، از جمله نهضت تنباكو، نقش فقاهت پررنگتر شد و وقتي مردم ديدند كه يك مرجع بزرگ ديني با همراهي علماي بلاد در برابر بيگانگان ايستاده و مقاومت ميكند، اعتقادشان به فقاهت و دلسوزي روحانيون بيشتر شد. در دوره مشروطيت همه اعتقاد مردم به فقاهت، به معناي نيابت فقيه از سوي امام زمان(عج) بود كه پيروي آنها از روحانيت را تقويت ميكرد.
همين موضوع در مورد حضرت امام هم صدق ميكند. اينطور نيست؟
بله، به همين دليل به اعتقاد بنده، مهمترين عامل پيروزي انقلاب اسلامي اين است كه مردم، حضرت امام را به عنوان مجتهد جامعالشرايط و مرجع تقليد و نايب امام زمان(عج) قبول داشتند و ايشان را واجبالاطاعه ميدانستند. اتفاقي كه در نهضت تنباكو افتاد و وقتي مرحوم ميرزاي شيرازي، استعمال تنباكو را حرام اعلام كرد، حتي خود درباريها هم قليانهايشان را كنار گذاشتند. در انقلاب اسلامي، مردم قبول داشتند كه حرف حضرت امام، حرف امام زمان (عج) و پيامبر(ص) و خداست.
بنابراين اگر به گونهاي كه بنده دوره صفويه و نهضت مشروطه را بررسي كردم، آنها را مقدماتي بر پيروزي انقلاب اسلامي بدانيم، قضاوت صحيحي كردهايم. اما دلايل و توجيهات ديگر جاي نقد و بررسي دارند. مردم 100 سال پيش نميدانستند چه ميخواهند، به همين دليل هم دشمن توانست در نهضت رخنه كند، اما مردم ما از اول انقلاب ميدانستند چه ميخواهند. به همين دليل روزي كه امام گفتند: جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد»، اكثريت قاطع مردم بيچون و چرا پذيرفتند.
همان طور كه اشاره كردم، تا دوره مشروطه تقريباً هيچ كسي اين نظر را نداشت كه بايد با شاه درافتاد و امام نخستين كسي بودند كه با شاه درافتادند.
به نظر جنابعالي چرا نهضت تنباكو در فاصله چند روز به تمام اهداف خود رسيد، اما نهضت مشروطه شكست خورد؟
در نهضت تنباكو، محدوده زماني كوتاه، به دشمن مهلت واكنش نشان دادن نداد و همه علما و مردم به سرعت از فتواي ميرزاي شيرازي حمايت و تبعيت كردند ولي در نهضت مشروطه، اطلاعرساني صحيح در حد صفر بوده، به طوري كه شيخ فضلالله خودش اعلاميهاش را چاپ ميكرد! در بعضي از كتابها نوشتهاند كه شيخ فضلالله ناچار شده خودش چاپخانه بخرد و اعلاميهها و لوايحي را كه از ايشان باقي مانده خودش چاپ كرده است. در آن دوران دهها روزنامه فعال بودند و تلاش ميكردند با هماهنگي كامل به مردم خط بدهند.
از نظر جنابعالي، مهمترين عامل شكست مشروطه چه بود؟
اتحاد روشنفكران و تفرقه روحانيون و علما. از بين رفتن اتحاد علما، مردم را گيج و متحير كرد. يكي ميگفت: حمايت از مشروطه حرام است و ديگري ميگفت: جايز و بلكه واجب است! خود علما هم با هم ارتباط نداشتند كه افكارشان را يكي كنند و يك حرف را بزنند. همه روزنامهها را روشنفكران اداره ميکردند و در چنين شرايطي، اگر روحانيون صحبتي هم میکردند، منعكس نميشد و اگر گاهي هم میشد، تحريف شده بود.
مرحوم آيتالله العظمي اراكي از قول استادشان مرحوم آقاي شيخ جعفر شيشي ميگفتند حدود 15 سال داشتم و نزد ايشان سيوطي ميخواندم كه خبر آوردند شيخ فضلالله را در تهران دار زدهاند. استاد ايشان ميگويد «چرا تبعيدش نكردند و دارش زدند؟» منظور اين است كه آن قدر روي فكر مردم كار كرده بودند كه حتي روحانيون هم، از شنيدن اين خبر چندان متأثر نشدند. اگر علما گرفتار تفرقه نميشدند، آنها نميتوانستند اين كار را بكنند. اطلاعرساني ناسالم و پول خرج كردن خارجيها، كار را به جايي رساند كه اميد و آرزوهاي مردم از بين برود.
در اين ميان، مرحوم شيخ فضلالله هم يا بايد با شاه موافقت ميكرد يا با مشروطه. راه سومي وجود نداشت. از آنجا كه مشروطه با وضعيتي كه پيش آمده بود مورد قبول شيخ فضلالله نبود، به او برچسب طرفداري از شاه را زدند، در حالي كه او حامي شاه نبود. در تاريخ خواندهام كه اهل بيت شيخ ترجيح دادند او را در منزل خودش به خاك بسپارند، يعني چنين وضعيت اسفباري را براي اين مرد بزرگوار ايجاد كردند. چند ماه كه گذشت و مردم متوجه حقايق شدند، خانه شيخ در سنگلج محل فاتحهخواني براي شيخ شد. مخالفين ديدند اين موضوع دارد تقريباً تبليغي براي شيخ ميشود و خواستند واكنش نشان بدهند، لذا علاقهمندان ايشان، شبانه جنازه را به قم منتقل كردند.
منبع: روزنامه جوان
دیدگاه ها