دوشنبه 29 مهر 1398 | 13:19
وعده محقق شده شهدا برای حضور میلیونی عاشقان سیدالشهدا (ع) در کربلا
وعده محقق شده شهدا برای حضور میلیونی عاشقان سیدالشهدا (ع) در کربلا
در ایام دفاع مقدس برخی از شهدا به خوبی از آینده حضور میلیونی ایرانی‌ها در کربلا آگاه بودند و این وعده را محقق شده می‌دیدند.

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" به نقل ازخبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، این روزها زائران اربعین حسینی در حال بازگشت به کشور هستند؛ زائرانی که با شوق و شور از هر کجای ایران خود را به کربلای رساندند تا در میان سیل مشتاقان سیدالشهدا توشه‌ای از اربعین بردارند.

زائران زیادی هر سال به نیابت از شهدا در مسیر پیاده‌روی اربعین قدم می‌گذارند؛ زائرانی که خوب می‌دانند اگر امروز مسیر کربلا میزبان میلیون‌ها زائر و دلباخته است به واسطه جانفشانی و ایثار هزاران شهیدی است که این مسیر را با خون خود باز کرده‌اند.

شهید مهدی باکری فرمانده لشکر 41 عاشورا در یکی از صحبت‌های خود در جمع نیروهای این لشکر اظهار داشته است: مردم منتظر هستند که شما رزمندگان ندای بازگشایی راه کربلا را بدهید. منتظرند که شما از آن‌ها برای زیارت کربلا دعوت کنید.

یکی از همرزمان شهید ابراهیم هادی نیز تعریف می‌کرد که ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و به همراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم، گفتم ابرام جون این جاده رو ببین که به سمت مرز می‌ره. ببین چقدر راحت عراقی‌ها توی اون تردد می‌کنن، یعنی می‌شه یه روز مردم ما راحت از این جاده‎ها رد بشن و به شهرهای خودشون برن؟

ابراهیم که انگار حواسش به حرف‌های من نبود و با نگاهش داشت دوردست‌ها رو می‌دید، لبخندی زد و گفت چی می‌گی! یه روز میاد که از همین جاده مردم خودمون دسته‌دسته می‌رن کربلا رو زیارت می‌کنن. در مسیر برگشت از بچه‌ها پرسیدم اسم اون پاسگاه مرزی رو می‌دونین؟ یکی از بچه‌ها گفت مرز خسروی.

برادر شهید وزوایی نیز در خاطرات خود از برادرش محسن روایت کرده است: مادر هیچ‌وقت جلودار محسن نبود اما آخرین بار خیلی ناراحت شد و گفت محسن این‌بار نرو، دِینی به گردنت نیست و تکلیفت را ادا کردی، خدمت تنها در جبهه نیست و کسی از تو انتظار ندارد. محسن گفت مادر این را از من نخواه، من عهدی با خدا بستم که تا پایان جنگ در جبهه باشم. مادر که انقدر اصرار کرد و دید ثمر ندارد در آخر به محسن گفت تو دستت جان ندارد که اسلحه دست بگیری، محسن گفت می‌توانم با این یکی دستم کلت بگیرم، باز وقتی مادر دید حرفش اثر ندارد، گفت تو این همه عشق کربلا داری اگر بروی شهید بشوی کربلا را هم نمی‌بینی. محسن در جوابش گفت مادر جان ما کربلا را برای خودمان نمی‌خواهیم برای نسل‌های آینده می‌خواهیم.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.