مادر! از پدر بگو

روزي كه بيمار شد هر روز خون استفراغ مي‏كرد. او را براي عمل جراحي به بيمارستان نظامي تموز بردند.

عنوان : مادر! از پدر بگو
راوي :آزاده
منبع :خاطرات آزادگان
وقتي «مهدي» اسير شد همسرش دو ماهه حامله بود. اميدوار بود روزي بچه‏اش را در ايران ببيند. براي بچه‏هاي اردوگاه خيلي تلاش مي‏كرد. كارها را سر و سامان مي‏داد و عراقي‏ها هم به او حساس شدند.
روزي كه بيمار شد هر روز خون استفراغ مي‏كرد. او را براي عمل جراحي به بيمارستان نظامي تموز بردند. چند روز بعد، يكي از بچه‏ها از بيمارستان آمد و اين خبر را آورد:
در بيمارستان، روي ديوار، بالاي يكي از تختها با قاشق كنده شده بود: «به خدا مرا كشتند؛ مهدي صادقي».
سال 69 كه همبندهايش بازگشتند، فرزندش هم به استقبال آمده بود. خيلي دوست داشت براي نخستين بار پدرش را ببيند؛ اما...!