نمی دانم آقایان دولتی به چه چیز برجام افتخار می کنند؟

نمی دانم آقایان دولتی به چه چیز برجام افتخار می کنند؟

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"  دکتر منوچهر محمدی، مدیر ارشد اسبق وزرات خارجه در گفتگوی با 9دی ابراز داشت: "نمی دانم آقایان دولتی به چه چیز برجام افتخار می کنند؟ "

که متن کامل این گفتگو را در زیر می بینید.

با عرض سلام و تشکر بابت فرصتی که در اختیار ما قرار دادید؛ لطفا برای آغاز گفتگو بفرمایید توجه یا بی توجهی دولتها نسبت به اصول سیاست خارجی حضرت امام و حضرت آقا، چه نفع ها و چه ضررهایی برای ما داشته است؛ آن موقعی که توجه کردیم یا آن موقعی که غفلت کردیم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از پیروزی انقلاب،‌ اصولا دو نگاه متفاوت و متضاد در کشور بوجود آمد که یک نگاه، نگاه حضرت امام و نیروهای حزب الها بود و یک نگاه هم، نگاه لیبرال ها که این دو نگاه کاملا با هم متضاد بود. نگاه حضرت امام این بود که پیروزی انقلاب در ایران نه پایان کار بلکه آغاز یک مبارزه همه جانبه تا نابودی کفر و استکبار در جهان است و در حقیقت زمینه ساز انقلاب جهانی مهدی موعود(عجل الله فرجه) است. این نگاه حضرت امام بود و لذا همواره می فرمودند ما در آغاز کار هستیم نه در پایان کار، سقوط رژیم شاه نه پایان مبارزه بلکه آغاز یک مبارزه است و همان زمان بود که شعارِ "امروز ایران، فردا فلسطین" مطرح شد. از طرفی، ما برای حاکمیت جهانی اسلام داریم عمل می کنیم و قدم برمی داریم. اما نظر مقابلی که وجود داشت این بود که سقوط رژیم شاه هدف غایی و نهایی انقلاب بود. مردم از یک رژیم فاسد و دیکتاتور خسته شده بودند به تنگ آمده بودند؛ علیه شاه قیام کردند و‌ با سقوط شاه به خواستشان رسیدند.
الان ما باید برویم دنبال حکومت کردن در ایران. من یادم می آید بازرگان تقریبا یک هفته بعداز پیروزی انقلاب، در تلویزیون علنا این موضوع را مطرح کرد؛ از مردم تشکر کرد که انقلاب کردند، از روحانیت تشکر کرد که انقلاب را رهبری کردند و به صراحت اعلام کرد که حالا نوبت این است که مردم بروند خانه هایشان،‌ روحانیت هم برود در حوزه و مدرسه و درس و مسجد و منبرش و بگذارند ما دولتمردان و تکنوکرات ها کشور را اداره کنیم. حضرت امام در مقابل این نظر عکس العمل نشان داد و فرمود که مردم باید در صحنه باشد، ‌روحانیت باید در صحنه باشد و اگر شما بخواهید صحنه را ترک کنید، به همان سرنوشتی دچار می شوید که انقلاب مشروطه و ملی شدن صنعت نفت شد. انقلاب های دیگر هم به همین سرنوشت دچار شدند و موج انقلاب ادامه پیدا نکرد.
این لیبرالها که من اسمشان را حکومت گرایان گذاشتم با این نگاه که می گفتند ما انقلاب کردیم که حکومت کنیم و از قِبَل این حکومت مدیریت کنیم و بهره ببریم و این که نمی شود هم مدیر بود و هم انقلابی؛ در واقع از دیدگاه آنها این جمع شدن دو امر باهم غیرممکن بود. برای اینکه این کار انجام شود دو شرط لازم بود، یک شرط اینکه با نظام سلطه جهانی کنار آمد و در حقیقت پذیرفت نظام سلطه ای در دنیا حاکم است و به جنگش نرویم، در حقیقت نَه می توانیم به جنگش برویم و نَه باید به جنگش برویم. لذا راه آمدن با این نظام یک امر اجتناب ناپذیر است دوم اینکه احساسات انقلابی هم باید کنار گذاشته شود و ارزش های مسلط بر انقلاب کمتر شود؛ نمی شود هم شعار داد که ما حاکمیت اسلام را می خواهیم و هم اینکه حکومت کنیم.
این جریان در دوره لیبرال ها تا زمان بنی صدر حاکم بود لذا تمام موضع گیری هایی که میان حضرت امام و نیروهای حزب الله از یک طرف و لیبرال ها از طرف دیگر بود ناشی از این دو نگاه متفاوت بود. بر همین مبنا، اشغال لانه جاسوسی مورد اعتراض لیبرال ها بود و دولت موقت به عنوان اعتراض، استعفای دسته جمعی دادند، بنی صدر و بعضی افراد دیگر هم سعی کردند که با این نگاه به مساله توجه کنند. اساسا دولت موقت دنبال ترمیم اختلافات خود با آمریکا بودند، به قول خودشان می گفتند پل های خراب شده را باید ترمیم کنیم و این طور نمی شود زندگی کرد بخصوص در شرایط جهانی که یک دوقطبی جدی حاکم بود و باید یا به شرق دل می بستیم یا به غرب. آن ها از مساله نه شرقی - نه غربی تفسیر متفاوتی داشتند نسبت به آنچه که نیروهای حزب الله در آن زمان تفسیر می کردند. دیدگاه نیروهای حزب الله این بود که هم شرق غلط است و هم غرب و هر دو بر راه باطل هستند و مجموعه استکبار جهانی را تشکیل می دهند. ما هم باید هم دست رد به سینه شرق بزنیم هم دست رد به سینه غرب و راه سوم را پیشنهاد می کردند یعنی بر اسلام تکیه کنیم.
در حالی که لیبرال ها می گفتند که نه شرقی و نه غربی که مردم می گویند همان سیاست موازنه منفی دکتر مصدق است. دکتر مصدق شرق و غرب را نفی نمی کرد بلکه معتقد بود که ما باید از تضادی که میان شرق و غرب است بهره برداری کنیم اینها را علیه یکدیگر نگه داریم بطوریکه بتوانیم در این موازنه منافع خود را حفظ کنیم یعنی یک نوع بندبازی که شما موازنه دوسر چوب را داشته باشید. اما دکتر مصدق غافل از این بود که اگر دوسر چوب با هم کنار آمدند سقوط شما قطعیست و این دقیقا همان بلایی بود که سر آقای مصدق آمد. یعنی اینکه تا زمانی که رقابتی میان انگلیس آمریکا و شوروی بود ایشان شاید می توانست کارش را پیش ببرد ولی زمانی که رقابت آنها تبدیل به رفاقت شد آقای مصدق فهمید که دیگر جایی برای ماندن نیست و باید برود. ابتدا قبل از 30 تیر استعفا داد و بعد هم در ماجرایی که منجر به 28 مرداد شد نه تنها هیچ مقاومتی نکرد بلکه خود وی هم همکاری کرد که بتواند با ظاهر قهرمانانه برود. این برداشت برداشتی بود که لیبرال ها داشتند.
جریان جنگ تحمیلی که پیش آمد برای سقوط لیبرال ها که در سال 60 منجر به حذف بنی صدر شد و سپس لیبرال ها حذف شدند، منافقین که به قول بازرگان فرزندان خوب بازرگان بودند آمدند و علیه مردم ایران وارد شدند و نهایتا هم به دشمن ملحق شدند. بنابراین این نظریه جریان لیبرال ها موقتا به کما رفت.
البته یادتان باشد که ابتدا تا زمانیکه بنی صدر بود همچنان این نظریه تسلیم شدن در مقابل دشمن و عقب نشینی بود. یعنی اینها معتقد بودند که این جنگ جنگ اسلام و کفر نیست معتقد بودند ما باید به شیوه اشکانیان بجنگیم یعنی زمین بدهیم زمان بخریم و در یک جایی هم معتقد بودند که باید آتش بس بدهیم، بنشینیم مذاکره کنیم و ما در نتیجه عقب نشینی های متعددی داشتیم تا زمان بنی صدر بعد از حذف بنی صدر و وحدت و یکپارچگی که در دولتمردان بوجود آمد و در نیروهای مسلح بوجود آمد خوشبختانه این آثار تجاوز برطرف شد و منتها باز هم در اواخر جنگ علیرغم میل امام،‌ فرماندهانی بودند که می گفتند مردم خسته شدند از جنگ بهتر است که آتش بس بدهیم و نهایتا قطعنامه 598 پذیرفته شد.
بعد از جنگ باز مجددا این نظریه مطرح شد و لذا دیدیم که در دوره سازندگی، دولت سازندگی هم ترویج اشرافیت را کرد هم ترویج رفاه طلبی را کرد و ساده زیستی که اوایل انقلاب به عنوان یک ارزش بود تبدیل شد به یک ضد ارزش؛ ثروت اندوزی ارزش شد و در عین حال تنش زدایی هم در روابط بین الملل اضافه شد و بنابراین در این دوره مجددا این نظریه که ما انقلاب کردیم که حکومت کنیم نه اینکه انقلاب کردیم که ادامه دهیم تبدیل به نظریه اساسی دولت شد،‌ بحثشان هم همه این بود که دیگر چقدر ادامه دهیم! خسته شدیم، یک زمانی باید انقلاب تمام شود حالا جنگ هم که تمام شد بنشینیم لذت ببریم از شرایط حکومت. در واقع ضربه اصلی که آقای هاشمی به انقلاب زد، در این مقطع و عرصه است.

در واقع مبارزین انقلاب اسلامی تبدیل شدند به کارمندان جمهوری اسلامی.
دقیقا،‌ یعنی همان روشی که لیبرال ها اول انقلاب می گفتند، نخبگان مرفه و تکنوکرات به آن سمت کشیده شدند. البته در این دوره بحث موضوع مذاکره با آمریکا و حل و فصل مسائل با آمریکا مطرح شد. در همین زمان و به دنبال فروپاشی شوروی یعنی حدود سال 69، مرحوم رجایی خراسانی نامه ای به حضرت آقا نوشت که این هم یک نامه تاریخی است. با وجودی که حضرت امام قبلش آن نامه معروف به گورباچف را نوشته بودند که آنها را برحذر داشتند که به سمت غرب بروند و فرموده بودند که غرب هم سرنوشتی بهتر از شما نخواهد داشت و به همان سرنوشت دچار خواهید شد ولی مع ذلک مرحوم رجایی خراسانی نامه ای به آقا نوشت که آمریکا ابرقدرت دنیاست و این جریان در یک آینده دراز مدت همچنان برقرار خواهد بود و ما نمی توانیم با آن دربیفتیم. لذا بهتر این است که با آمریکا کنار بیاییم و برویم جایگاه مطلوبی در سلسله مراتب قدرت برای خودمان پیدا کنیم. حالا جالب این است که این نامه در آن زمان مورد اعتراض بیشتر چپی ها قرار گرفت. در آن زمان خوب خاطرم هست امثال بهزاد نبوی و آقای کروبی شدیدا به آقای رجایی خراسانی حمله کردند که تو داری ما را به سمت سازش کاری می بری و البته من هم در آن زمان یک جوابی به آقای رجایی خراسانی دادم گفتم این چیزی که شما دارید می گویید بالاخره یک تسلیم نامه است.
بعد در دوره آقای هاشمی رفسنجانی یک بند نامه که همان بند ترمیم روابط با غرب و آمریکا بود اجرایی شد اگر چه با عکس العملهای تندی مواجه شد. در دوره آقای خاتمی هم بند دوم نامه یا شرط دوم آن یعنی کمرنگ کردن ارزش ها اجرایی شد. ما در دوره آقای خاتمی دیدیم که چه هجمه ای به ارزشهای اسلامی وارد شد نظیر سخنان سروش، مجتهد شبستری، گنجی و کسان دیگر حتی خود خاتمی که گفت اگر دین هم با آزادی در بیفتد دین شکست خواهد خورد و لذا در این دوره هم این وضعیت بوجود آمد. منتها دو مساله موجب عکس العمل جدی مردم شد. یکی شکاف طبقاتی که در دوره سازندگی ایجاد شده بود و اقای هاشمی گفت که به صلاح است که قشری له بشوند تا رشد اقتصادی در کشور صورت بگیرد.

همان نظریه توسعه تکنوکرات ها و جماعت کارگزاران که ناچار بعضی زیر چرخ دنده های توسعه له می شوند
بله؛ در دوره آقای خاتمی هم احساسات مذهبی مردم جریحه دار شد. ببینید در دوره شاه برخوردی با احساسات مذهبی مردم کردند و آن مقاله رشیدی مطلق بود که به مرجع تقلید اهانت شده بود و زمینه پیدایش انقلاب شد ولی در دوره اصلاحات، قرآن را زیر سوال بردند،‌ معصومین را زیر سوال بردند، ‌قیام امام حسین (علیه السلام) را هم مخدوش کردند و خیلی کارهای عجیبی انجام شد منتها این ملت و مردم مثل یک آتش زیر خاکستر بودند که این آتش زیر خاکستر در سال 84 شعله ور شد و موجب شد که مردم به یک احمدی نژاد در تقابل با آقای هاشمی که همه احزاب و دسته جات و نخبه ها آمده بودند به حمایتش، با دوبرابر رای انتخاب شد. در حقیقت انتخاب احمدی نژاد نَه بزرگی بود به سیاست های حکومت گرایان. آنهایی که آمده بودند که حکومت کنند و با رانت خواری ها و حتی از مسیرهای فساد از نعمات حکومت بهره ببرند. من خاطرم هست در دوره آقای هاشمی می گفتند یک فساد کنترل شده اجتناب ناپذیر است خود آقای هاشمی هم می گفت. می گفت اگر در یک سدی که ما می سازیم،‌ پانصد میلیون تومان هم جابجا شود ایرادی ندارد.

نظیر جمله ای که کرباسچی در دادگاه گفت که من به مدیرانم هدایایی می دهم تا بهتر کار کنند. می شود این جملات را تز اصلی و تئوری حزب کارگزاران سازندگی دانست.
دقیقا؛ اما آقای احمدی نژاد بر همین موج فسادستیزی سوار شد و در دوره اول حکومتش یعنی دوره نهم به آن پایبند هم بود. مردم هم خوشحال بودند ولی حکومت گرایان و اعوان و انصارشان و پشتیبانان خارجیشان به شدت زخمی شده بودند. لذا عزم جزم کردند برای اینکه این نظریه جا نیفتد و لذا دیدیم که آن فتنه 88 را بوجود آوردند. همشان، همه ضد انقلاب با وجود تضادها و تعارضاتی که با هم داشتند حتی دولتهای کوچک و بزرگ منطقه و جهانی همه آمدند تا دیگر احمدی نژاد برای دوره بعد انتخاب نشود و این نظریه شکست بخورد که باز خوشبختانه مردم به موقع وارد صحنه شدند و 9دی را بوجود آوردند.
انتخابات یازدهم در شرایطی شکل گرفت که این نظریه مجددا اوج گرفته بود که باید با دنیا راه بیاییم. از آن طرف، فشار تحریم ها نیز زیاد شده بود و در نتیجه یکی از موضوعات اصلی مبارزات انتخاباتی کاندیداها، این شده بود که باید با دنیا تعامل داشته باشیم و با دنیا آشتی کنیم. اگر نگاه کنید می بینید که تنها آقای روحانی نبود که معتقد بود که دم کدخدا را باید ببینیم بلکه بعضی از رقبای دیگر او هم همین حرف ها را می زدند و تقریبا هیچکدام از آن آقایان کاندیداها نمی گفت که می خواهیم برویم انقلابی باشیم و با آمریکا همچنان در ستیز باشیم. در این ماجرا اصولگراها هم به جان هم افتاده بودند. آنها هم اشتباهی که کردند فکر کردند که مردم بخاطر فتنه 88، دیگر روی خوشی به جناح دیگر نشان نمی دهند و باز هم به آنها رای می دهند. نتیجتا آقای روحانی با هفت دهم درصد رای بیشتر و با نمره ناپلئونی به پیروزی رسید. آقای روحانی همان اول سیاستش را مشخص کرده بود که ما دیگر دنبال انقلاب نیستیم ما دنبال این هستیم که حکومت کنیم و برای اینکه حکومت کنیم باید برویم دمِ کدخدا را ببینیم و اولین مساله هم این بود که باید مساله هسته ای را از سر راه برداریم. یعنی در واقع حل مساله هسته ای هدف نبود بلکه می خواستند مانعی را از سر راه اهداف خودشان بردارند. در واقع روحانی با یک دروغ رای آورد.

در واقع مدیریت پرونده هسته ای را ذیل راهبرد تنش زدایی دنبال کردند؟
حتی می خواهم عرض کنم بالاتر یعنی غلبه بر نظریه انقلابیون. یعنی برسیم به آنجا که باید حکومت کنیم که در حقیقت این هم در تقابل با نظرات رهبری بود. رهبری مثل امام نظرش این بود که خدا با ماست، ما جنگمان ادامه دارد تا ان شاءالله ظهور امام زمان(عجل الله فرجه) تا نابودی استکبار که این نظر در تقابل با نظر حکومت گرایان است. شما وقتی که به مصاحبه های آقای میرحسین موسوی قبل از انتخابات نگاه می کنید می گوید که تغییر شروع شده و این موضوع به انتخابات هم ربطی ندارد و کسی هم نمی تواند جلویش را بگیرد و وقتی خبرنگار با طنز از او می پرسد که رهبری را چکار می کنید؟ می گوید وقتی مردم در خیابانها ریختند الزاما رهبری هم تمکین می کند. الان هم همین است. شما نگاه می کنید می بینید که از یک طرف آقای هاشمی رفسنجانی، مساله شورای رهبری یا بازگشت رهبری به بیت امام را مطرح می کند. یا اینکه باید مرگ بر آمریکا فراموش شود یا اصلا ما جنگی با اسرائیل نداریم و به حزب الله آنقدر کمک می کنیم که مزاحم همسایگانش نشود. بعد می گوید که مساله تحریم ها استخوانهای مردم را خرد کرده است. یا آقای روحانی می گوید نفس مردم، آب و هوای مردم همه مربوط به تحریم هاست. در حالی که الان که معلوم شده است که بیش از سیزده درصد از تحریم ها برداشته نخواهد شد آن را هم کنگره بلافاصله جایگزین خواهد کرد.

آیا در فضای دیپلماتیک ناشی از آموزه های اسلام و انقلاب اسلامی اصلا بازی برد برد وجود دارد؟ آیا وقتی جریان حق و باطل در مقابل همدیگر هستند و ما بپذیریم که شرایط برد برد برقرار است یعنی حاضر شدیم که جریان باطل به یک بردی دست پیدا کند؟
در موضوع مذاکرات هسته ای، با توجه به شکاف عمیقی که میان ایران و آمریکا بود اینها راه علاج را در این دیده بودند که دم کدخدا را ببنند. دم کدخدا را دیدن یعنی اینکه دیگر آمریکا شیطان بزرگ نیست؛ دیگر آمریکا دشمن قسم خورده ما نیست؛ ما هم دیگر دشمن قسم خورده استکبار نیستیم. لذا کل سیاست را تغییر داده است. من به عنوان داتش آموخته مقطع دکترای مطالعات روابط بین الملل که درس فن مذاکره را در دانشگاه خوانده است عرض می کنم. در دیپلماسی مذاکره آنچه به صورت علمی و در قالب تئوری هایی مثل تئوری بازیها مطرح شده است همه بر این موضوع تاکید دارند که وقتی شما می خواهید وارد مذاکره شوید اهرم های قدرتتان چیست؟ بار و بنه مهماتی که در اختیارتان است باید طوری باشد که بر اهرم های قدرت و مهمات طرف مقابل بتواند غلبه کند. در آن صورت شما بُرد خواهید داشت و چیزی را می دهید که برای شما اهمیتی ندارد اما در مقابل چیزی بدست بیاورید که برای شما مهم است. ولی نگاه می کنید می بینید که این دولت نه تنها هیچ مهماتی، هیچ اهرم قدرتی را به دست مذاکره کنندگان نمی دهد بلکه حتی اینها را به دشمن ضعیف هم نشان می دهد بطوری که واقعا گدایی کنند. وقتی که آقای روحانی می گوید که خزانه خالیست،‌ یا می گوید اقتصاد ما وضعش بسیار بدتر از آن چیزی است که ما قبلا فکر می کردیم، یا متاسفانه وقتی وزیر خارجه ما می گوید که آمریکا با یک بمب می تواند نظام دفاعی ما را نابود کند،‌ و یا مشعشعانه می گوید ما می خواهیم به نظام سلطه ثابت کنیم که برای شما تهدید نیستیم یعنی چه؟! یعنی ما دستمان خالیست. وقتی که بجای اینکه اهرم های قدرت طرف مقابل را از کار بیندازیم مثلا به این شکل که تحریم ها را تبدیل به فرصت کنیم یا ‌اقتصاد مقامتی را در داخل خودمان تقویت کنیم توسط رییس دولت یا وزیر خارجه اعلام کنیم که تحریم همه چیز مملکت را از کار انداخته است دیگر اهرمی برای مذاکره وجود نخواهد داشت. در تاریخ روابط بین الملل و تاریخ دیپلماسی جهانی من هرگز چنین موضع گیری را قبل از شروع مذاکره ندیدم. انسان واقعا تعجب می کند؛ شما اگر بخواهید حتی مطابق رفتار معمول در بازار هم عمل کنید نباید دستتان را رو کنید، باید ‌صورتتان را با سیلی سرخ نگه دارید و خودتان را بی نیاز نشان دهید؛ نه آنکه بیایید خودتان را بدتر از آنچه که هستید نشان بدهید. معلوم است که طرف مقابل فشار می آورد، وقتی که می آیید کمپین راه می اندازید که هرتوافق بدی بهتر از عدم توافق است یعنی به دشمن می گویید هرچه می خواهید ضربه وارد کن و فشار بیاور چون ما پذیرفته ایم که باید یک توافقنامه حتی اگر تسلیم نامه هم باشد امضاء بشود.

در واقع اگر طرف مقابل بفهمد که شما به هر قیمت حاضر به فروش کالای خود هستید قیمت را بسیار پایین تر از ارزش کالا پرداخت می کند همانطور که در این شرایط که آمریکا متوجه شده است که دولت به هر قیمتی می خواهد توافق کند شرایط بسیار بدی را تحمیل کرده است.
با وجودی که حضرت آقا برای اینکه دست مذاکره کنندگان ما را قوی تر کند علنا خطوط قرمزی را تعیین می کند. تعیین این خطوط قرمز توسط ایشان به این دلیل است که به دشمن بفهماند که ما نیازی نداریم تسلیم شما بشویم نیازی نداریم که هر توافقنامه بدی را امضا کنیم. ولی متاسفانه این دولت پا روی همه خطوط قرمز می گذارد و یک چنین توافقی را امضا می کند. اما بدانید که در آینده، وقتی فضاسازی ها و جنجال ها از بین رفت تاریخ از این دولت و این مذاکره کنندگان با نیکی یاد نخواهد کرد.
عجیب است شما بیایید نود و هفت درصد کالایی که به زحمت بدست آوردید نابود کنید و فقط سیصد کیلوگرم از ده هزار کیلوگرم داشته باشید، در این توافق رژیم ماشه پذیرفته شده است یعنی دشمن هرلحظه بخواهد می تواند ضربه خود را وارد بیاورد و شرایط را برگرداند، شما بیایید تحقیق و توسعه را در حد سمبلیک نگه بدارید و بیایید برای پانزده سال و بعضا بیست و پنج سال خودتان را مقید کنید که دنبال تامین نیازهای سوخت نیروگاه هایتان نباشید و حتی بپذیرید که وارد مسائل موشکی هم نشوید و بپذیرید که موشک های بالستیک را هم تا پنج سال حق ندارید حتی آزمایش کنید! من نمی دانم آقایان به چه چیزی افتخار می کنند؟ و جالب آن که به آن سیاست برد برد هم می گویند.
البته من قبول دارم که آمریکایی ها و لابی های قدرتمندی که در آنجا هستند به همین هم قانع نیستند و همین را هم نمی خواهند. علتش این است که آنها جنگ و بحران می خواهند برای اینکه بتوانند اسلحه شان را بفروشند و بتوانند منافع خود را در منطقه حفظ کنند لذا باید یک ایران هراسی و اسلام هراسی همچنان وجود داشته باشد و الا واقعا کنگره یا لابی ها به همین هم بسنده نمی کنند یعنی حتی اگر شما می پذیرفتید فردو و نطنز و اصفهان و اراک را تخته کنید آنها به مسائل حقوق بشر و تروریزم و غیره می پرداختند در واقع آمریکایی ها هیچ وقت از ما راضی نخواهند شد تا زمانیکه دست از ارزشها و اصول انقلابی خود برداریم و تازه آن موقع از ما انتقام خواهند گرفت و ما را زیر پا له و لگد مال خواهند کرد مانند همان کاری که با عرفات کردند.
من یادم هست یک زمانی اسم ابوعمار لرزه به پشت آمریکایی ها و صهیونیست ها می اندخت ولی کم کم او را پای مذاکره آوردند و در او تغییر رفتار ایجاد کردند. همان که الان آقای اوباما می گوید منتظر تغییر رفتار ایرانی ها هستیم. این عرفات در سال 1975 آمده بود آمریکا و تا حدی رسیده بود که می گفت اگر به اندازه پشت یک الاغ به من زمین بدهید من دولت تشکیل می دهیم به همان نشانی که به اندازه پشت الاغ هم به او زمین ندادند و بعد هم مسمومش کردند جنازه اش هم تحویل خانواده اش ندادند. استکبار این است استکبار قانع نیست.
در مقابل این ترفند استکبار این مسئولیت بسیار سنگینی است که خواص دارند منتها این که چرا خواص دچار اشتباه و توهم می شوند خیلی مهم است. علت این است که نگاهشان در یک چهارچوب تئوریک بلندمدت نیست لذا هر مساله کوچکی را در همان زمان خودش می خواهند تحلیل کنند لذا گاهی دچار اشتباه می شوند. در حالی که حضرت آقا بارها این مساله را توصیه کردند، شما مطالبی که ایشان در مجلس خبرگان رهبری مطرح کردند، به ائمه جمعه و جماعات مطرح کردند، گفتند حتما مسائل انقلاب را از دیدگاه کلان ببینید. می گویند نان به نرخ روز نخورید متاسفانه ما می آییم در همان زمان خودش فارغ از مسائل دیگر می ببینیم.
من بارها این مساله را دیده ام و از طرفی متاسفانه در بعضی ها هم مساله وقتی که می گویند وارد عالم سیاست می شوند دیگر سیاسی کاری را هم جزوی از عالم سیاست می دانند که چه موضعی بگیرند که خیلی لطمه به جایگاهشان نخورد و الا اگر یک نفر واقعا نگاهش نگاه کلان است و نگاهش نگاه الهی باشد طبیعتا دچار حرکت انحرافی و زیگزاگ نمی شود. متاسفانه ما این مشکل را در همه نخبگان دیده ایم که وجود دارد. در رابطه با مساله هسته ای آقا معیار داده اند، معیارهایشان هم مشخص بوده، خطوط قرمزی را تعیین کردند،‌الان هم گفتند مراجع قانونی و رسمی باید رسیدگی کنند و در رسیدگیشان هم باید خدا را در نظر داشته باشند، این جمله خیلی مهم است یعنی سیاسی کاری نکنید،‌ فردا باید در محضر الهی پاسخگو باشید بخاطر دنیایتان آخرتتان را خراب نکنید. من بعنوان یک تحلیلگر که هم مطالب حضرت امام را می بینم هم مطالب حضرت آقا را می بینم واقعا ذره ای حرکت زیگزاگ و تعارض و تضادی در اقدامات این دو بزرگوار نمی بینم. این دو بزرگوار دقیقا منشی را پیش گرفته اند و روشی را پیش گرفته اند که در مکتب اسلام خواندند و جز آن هم چیز دیگری را نمی بینند منتها متاسفانه خواص ما که گرفتار مسائل خرد و ریز دنیایی مادی هم می شوند گاهی می شود که حجابهایی جلوی ما را می گیرد که آن حجابها نمی تواند حقیقت را از باطل تشخیص دهد.

نظر حضرتعالی درباره شباهت ها و تفاوت های قطعنامه 2231 با قطعنامه 598 چیست؟
در مورد تطبیق قطعنامه با 598 معتقدم که این قیاس که آقایان می کنند قیاس مع الفارق است. در مورد قطعنامه 598 ما پیشرفت های عظیمی کرده بودیم، دشمن یک دفعه بسیج شد آمد آن پیشرفت های ما را عقب زد در شرایطی قرار گرفتیم که راهی جز پذیرش قطعنامه 598 نبود، مع ذالک امام آن را جام زهر دانست. منتها الان شرایط ما شرایط سال 67 نیست، بقول حضرت آقا ما در شعب ابی طالب نیستیم ما در شرایط بدر و خیبریم ما هجمه ای که بر دشمن آوردیم از مرزهای ما گذشته که هیچ به پشت دروازه های آمریکا رسیده، ما در آمریکای لاتین الان صاحب نفوذیم حتی در درون آمریکا هم تسخیر وال استریت جزوی از حرکت زنجیره ای انقلاب ماست و آمریکا در حال افول است یعنی قدرت آمریکا در 36 سال قبل را با قدرت کنونی آمریکا مقایسه کنید خودشان اعتراف می کنند، شش نهاد اطلاعاتی گفتند در سال 2030 چیزی به نام ایالات متحده ابر قدرت باقی نخواهد ماند. همین الان در داخل آمریکا 33 نهضت تجزیه طلبانه وجود دارد و من بارها گفتم فروپاشی آمریکا به مراتب بدتر از شوروی خواهد بود زیراکه شوروی از درونش یک روسیه صدوپنجاه میلیونی درآمد که هم زبان مشترک روسی و هم مذهب مشترک ارتدکس و هم نژاد مشترک داشتند. آمریکایی ها هیچ کدام از اینها را ندارند آمریکایی ها یک عده مهاجر هستند که از سراسر دنیا فقط بخاطر رفاه و امنیت رفتند وقتی امنیتشان گرفته شود و الان رفاهشان هم دارد گرفته می شود دیگر برای چه بمانند؟‌ انگیزه ای برای ماندن در آنجا ندارند. همه آنهایی هم که آنجا هستند دو پاسپورته هستند. الان سیل مهاجرت برعکس در آمریکا شروع شده است. کشوری که هفده تریلیون دلار بدهی دارد یعنی هر آمریکایی پنجاه هزار دلار بدهکار است. طبیعتا آینده ای ندارد و دیگر نمی تواند کدخدا باشد خودشان هم گفتند. همین آقای فرید ذکریا کتابی دارد به نام پُست آمریکا (Post America) اخیرا هم چاپ کرده گفته است باید به بعد از آمریکا فکر کرد که ما چه شرایطی داریم چکار باید کنیم. وقتی که ما این نگاه را داشته باشیم یقینا دیگر آمریکا را کدخدا نمی دانیم دیگر در مقابل آمریکا کوتاه نمی آییم تسلیم نمی شویم،‌ متاسفانه این حکومت گرایان که فقط همین چهار روز زندگی را می بینند اصلا نگاهشان نگاه دراز مدت نیست، نگاهشان نگاه صدساله نیست.

اخیرا رئیس جمهور درباره برجام گفته است که با این توافق، سایه جنگ از روی ایران برداشته شده است اما از طرف دیگر صاحب نظران و کارشناسان بسیاری نظیر آقای شریعتمداری و جلیلی و جواد لاریجانی و ... در یک موضع کاملا معکوس گفتند که به نظر می آید موانع جنگ برداشته شده است، چیست؟ نظرتان را در این مورد بفرمایید.
اصولا این گزینه نظامی و حربه جنگ همواره یک بلوف بزرگ بوده است. معمولا غربی ها وقتی بخواهند بجنگند اصلا تهدید به جنگ نمی کنند.
 اینها در منطقه ما دو مرتبه وارد شدند و هر دو مرتبه هم در باتلاق فرو رفتند. یکی در عراق و دیگری در افغانستان که شکست مفتضحانه ای هم خوردند. بنابراین نه سربازان آمریکایی دیگر انگیزه ای دارند و نه از لحاظ اقتصادی، آمریکا در شرایطی است که بتواند با ایران جنگ کند. اما اینها آمدند جنگ نیابتی را مطرح کردند که آن جنگ نیابتی هم قرار بود بوسیله عواملشان در منطقه باشد که یکی جنگ سی و سه روزه را راه انداختند و در آن جنگ، اسرائیل شکست سختی خورد؛ بعد جنگ بیست و دو روزه و پنجاه روزه که در آنها هم شکست خوردند و الان هم جنگ یمن را راه انداختند که یقینا در این جنگ هم شکست خواهند خورد. حرکت دیگری که شروع کردند حرکت های تروریستی است که در قالب گروه های افراطی وارد عمل می شوند که در اینها هم موجب بسیج گروه های اجتماعی مردم علیه آنها شد و لذا شکست خوردند. لذا در اتاق های فکر آمریکا کار شده است و به این نتیجه رسیده اند که راهی جز جنگ نرم نیست. آنها به این جمع بندی رسیده اند که تا این مردم با این اعتقادات و باورهایشان در صحنه حضور دارند ما کاری نمی توانیم بکنیم.
این خاطره را ما از دوران قرون وسطی هم داریم که گلادیستون نخست وزیر انگلیس در مجلس عوام انگلیس قرآن را زمین زد گفت این قرآن میان مسلمان ها باشد ما نمی توانیم حاکم شویم باید قرآن را برداریم. الان هم برنامه آمریکاییها بر اساس نظریات آقای ژوزف نای که تئوریسین قدرت نرم است، این است که باید شما از درون حرکت کنید از درون هم باید آدم ها مخصوصا خواص و نخبگان را بخرید،‌ استحاله کنید، آنها را بیاورید تربیت کنید و آموزش دهید، آنها خودشان مساله شما را با کمترین هزینه حل می کنند. و این همان دغدغه حضرت آقاست که مراقب نفوذ دشمن باشید که در حوزه اقتصاد،‌ فرهنگ و سیاست، نفوذ نکنند.
آقای دکتر ما الان مواجهیم با اینکه دوستانی که در وزارت خارجه اند در مقابل همه بی ادبی ها و همه گستاخی ها و همه تهدیدهای طرف آمریکایی فقط لبخند می زنند. شما بعنوان یکی از مسئولان ارشد سابق وزارت خارجه این رفتار را چطور تحلیل می کنید؟
من بارها به دوستانمان در وزارت خارجه گفتم شما بجای اینکه سفیر جمهوری اسلامی در فلان کشور باشید به نظر می آید که سفیر آن کشور در جمهوری اسلامی هستید. چون آموزشی که به این ها داده اند این است که شما مسئول بهبود روابط با سایر کشورها هستید و می دانید که هر سفیری هم که ما می فرستیم باید اعتبار نامه اش را آن دولت تایید کند و تصویب کند و الا نمی پذیرند و هر زمانی هم که بخواهد از خط بیرون رود، او را عنصر نامطلوب خواهند دانست و او را به کشورش بر می گردانند. بنابراین دوستان متاسفانه در وزارت خارجه طوری تربیت نشدند که با حفظ عزت اسلامی و ملی کشور در مقابل پررویی و پرگویی کشورهای دیگر بایستند و با آن برخورد کنند. البته من در دوره ای که در وزارت خارجه بودم خیلی حساسیت داشتم روی این نوع مسائل حتی رعایت پروتکل؛ ولی متاسفانه وقتی دولت فعلی اساس سیاستش بر دیدنِ دم کدخدا باشد طبیعتا نباید توقع و انتظار داشت که در مقابل زیاده گویی های آنها ایستادگی کند.

آقای دکتر سوال آخر بنده درباره این عبارت حضرت آقاست که فرمودند "من دیپلمات نیستم من انقلابی ام" نظرتان راجع به این جمله چیست؟ ضمنا درباره این شبهه که اگر آقا انقلابی هستند و دیپلمات نیستند چطور این توافق را با این شرایطی که در فضای مذاکره وجود داشته است و آثار و تبعاتی که داشته است را پذیرفته اند و حتی ایشان تعابیری مانند این که این افراد متدین اند، شجاعند، غیورند و فرزندان انقلابند را دارند؛ اینها چطور با هم جمع می شود؟
این برمی گردد به همان بحث قبلی من که موضوع تایید دولت توسط ایشان بود یعنی حضرت آقا افراد را تایید کردند وقتی که اجازه می دهند اینها برای مذاکره بروند. اگر نمی خواستند تایید کنند اصلا نمی بایست اجازه بدهند که اینها برای مذاکره بروند، ما شرایطی داشتیم که مثلا فرض کنید بنی صدر می خواست برود برای مذاکره راجع به جنگ، رئیس جمهور هم بود، ولی امام اجازه نداند ولی شهید رجایی را اجازه دادند که برود، او هم در برخوردهایش کاملا انقلابی عمل کرد، جورابش را از پایش در آورد و پای شکنجه شده خود را روی میز شورای امنیت گذاشت و گفت که رژیم شاه این بلا را سر ما آورده است. لذا انتظار می رفت و می رود که دیپلمات های ما نیز هم دیپلمات و هم انقلابی باشند. علیرغم این که حضرت آقا می فرمایند من انقلابی ام و دیپلمات نیستم به نظر من ایشان هم دیپلمات است و هم انقلابی. زیرا خیلی به موقع و بجا و در عین حال محکم صحبت می کند. شما می بینید در عین اینکه تیم مذاکره کننده ها را افراد شجاعی می دانند ولی حتی یک کلمه هم توافقی که انجام شده را تایید نمی کنند. یا برای مثال فرض کنید در توافق ژنو، اگر خاطرتان باشد آقا جوابی که به تبریک آقای روحانی دادند، نوشتند: "آنچه را که شما مرقوم داشته اید یک موفقیت است" نه اینکه این توافقنامه موفق باشد. لذا به نظر من ایشان، هم یک آدم حرفه ای است و هم روحیه انقلابی بالایی دارند.

منبع : 9day.ir