دستان تختي ...
حجت الاسلام والمسلمين شجوني
تلفن زنگ خورد، گوشي را برداشتم يك نفر پشت تلفن سه بار گفت:
«شجوني قبرت حاضر است».
سرهنگ عربي از ساواك بود. ماجراي منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فيضيه را فهميده بود. ميگفت:
«شجوني ببينمت، ناخنهايت را ميكشم».
خيلي ترسيده بودم. وارد مسجد ارگ شدم، جمعيت موج ميزد. ماشينهاي ساواكيها هم منتظرم بودند. اين ميدان رزمآور ديگري ميخواست. خواستم برگردم، ناگهان دو دست تنومند بازويم را گرفت، تختي بود.
لبخندش هنوز يادم هست. از او اصرار و از من انكار آخر سر هم مرا راهي منبر كرد.
منبع : موزه عبرت
دیدگاه ها