از قرارگاه حمزه هلیکوپتری آمد که قائممقام تیپ ویژه، علی قمی را برای جلسه به پیرانشهر ببرد. هلیکوپتر آمد کنار ما، خلبان پیاده شد و گفت: با برادر قمی کار دارم. علی قمی خاک و خلی آنطرفتر از ما نشسته بود. اشاره کردم؛ «اوناهش، اون برادر قمی.» از دور نگاهی انداخت به قمی و رفت از نیروهای دیگر پرسید که برادر قمی کیست؟ نیروها هم اشاره کردند همان کسی که آنجا نشسته و خاکی است.
خیال کرد ما دستش انداختیم و داریم با او شوخی میکنیم. فکر نمیکرد فردی که این همه معروف است، با هیکل نحیف و جثهی کوچک و با این سر و وضع بین بچهها باشد. حرف ما را باور نکرد، سوار هلیکوپتر شد و برگشت قرارگاه.
یک ساعت گذشت و دوباره هلیکوپتر آمد و خلبان با عصبانیت گفت: «آقا ما را مسخره کردید؟ من برادر قمی را میخواهم و با او کار دارم. یکی از نیروها رفت و قمی را صدا کرد و گفت: «برادر قمی کارت دارند.» خلبان با چشمانی سراسر حیرت و تعجب قمی را برانداز میکرد و با قمی راهی پیرانشهر شدند.
*
روستای قم قلعه یکی از پایگاههای مهم ضدانقلاب بود که با فرماندهی قمی آزاد شد. رویه قمی برای جذب افراد به انقلاب این بود که ابتدا در مسجد روستا سخنرانی میکرد و پس از آن به کوچه پس کوچهها میرفت و با مردم خوش و بش میکرد.
وقتی سخنرانی قمی در قم قلعه تمام شد، با من و عطاران در کوچههای روستا قدم میزد تا درباره ضدانقلاب، اطلاعات به دست آورد. در یکی از کوچهها به زنی برخوردیم که خیلی جسور بود. قمی از او پرسید: «اینها کجا رفتند؟»
- کیا؟
- ضد انقلاب.
- ضد انقلاب کیه؟!
- کومله و دمکرات را میگویم.
به بچهاش اشاره کرد و گفت یکی در کنارم است و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد یکی هم در شکمم است.
تبلیغات منفی علیه نیروهای انقلاب زیاد بود و اثرش را بر ذهن زن گذاشته بود. قمی بدون این که تحت تأثیر صحبتهای زن قرار گیرد یا این که عصبانی شود، به من گفت: «جعفرخواه! خوراکی چی داری؟» گفتم: «خوراکی ندارم، فقط دو بسته جیره خشک.» گفت: «یکی بده به این خانم.» دستی به سر پسرش کشید و گفت: «و یکی هم به این آقا پسر گل.»
امر فرمانده را اطاعت کردم. بعد خود قمی دو تا پنجاه تومانی از جیبش درآورد و با عطوفت تمام به زن گفت: «یک پنجاه تومانی هدیه آن بچه که به دنیا خواهد آمد و یکی هم برای این آقا پسر.»
قمی با زن حرف میزد تا نگاه او را نسبت به انقلاب برگرداند. حوصلهام سر رفت. من، قمی و عطاران را رها کردم و رفتم. فکر کنم رفت و برگشت من حدود نیم ساعت طول کشید. برگشتم نزد قمی، اما وقتی برگشتم با صحنهای مواجه شدم که باور کردنی نبود! دیدم زن روستاییای که تحت تأثیر افکار ضد انقلاب قرار گرفته بود، رفت و برادرش را آورد و با صدای بلند خطاب به او گفت: «من تو را به عنوان محافظ قمی تعیین میکنم، برادرم از جان قمی محافظت کن.»
چند ماه بعد برادرش در پاکسازی گردنهی مهاباد به سردشت شهید شد و قمی در فراقش خیلی اشک ریخت.
*
علی قمی کُردی در 23 فروردین ماه 1339 ه.ش در شهر قم متولد شد. آنجا که پدرش روحانی بود عدهای از مردم پیشوا از شیخ عباس قمی کُردی درخواست میکنند تا پیشوا بیاید. شیخ عباس دعوت مردم این دیار را لبیک میگوید و با خانواده اش راهی پیشوا میشود. علی از کلاس چهارم ابتدایی را در پیشوا میگذراند. او در سال 1351 وارد مقطع تحصیلی راهنمایی میشود و این دوره را با موفقیت به پایان میرساند.
او در سال های نزدیک به انقلاب به پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره) همت می کند. قمی بارها هنگام پخش اعلامیه در سطح شهر، تحت تعقیب عوامل ساواک قرار میگیرد. در اوایل سال 1358 به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت رسمی سپاه در میآید.
علی قمی کُردی پس از انجام موفقیت آمیز عملیات قائم در روز 12تیر 1363 با خبر میشود که ضد انقلاب به محور نقده - مهاباد حمله کرده و چند پاسگاه را تصرف کرده است. بلافاصله با هفتاد تن از نیروهای خبره خود به نقده اعزام میشود و با ضد انقلاب درگیر می شود و به شهادت میرسد. پیکر او را طبق وصیت نامه خودش در بهشت زهرا و در قطعه 24 (بالای مزار شهید چمران)دفن میکنند.
کد:ع1
دیدگاه ها