سه شنبه 28 شهریور 1391 | 16:31
وما رمیت،اذرمیت ولکن الله رمی
وما رمیت،اذرمیت ولکن الله رمی
پایگاه اطلاع رسانی بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت

بسیج پیشکسوتان

نوجوان را تاب درنگ نبود،کوله بار گلوله بر پشت انداخت،آرپی جی بر دوش ، رو گرداند و راهی جبهه شد.

شاید تحمل نگریستن و گریستن دیگران را نداشت یا تاب افشای اشک خودش را.

اگر آرپی جی را در کنار می گرفت،کمی تفاوت قدش را با آن می شد فهمید اما بر دوش گرفته بود آن را و چه سنگین گام بر می داشت.

آنقدر استوار و با صلابت می رفت که نمی شد فهمید این نوجوانی است که به شکار تانک می رود یا شاهبازی به شکار مگسی.قاسم بود اینکه به میدان می رفت یا عون یا جعفر یا نه،علی اکبر؟

سنگ هم اگر بود بر زمین قرار نمی یافت و این گام های مردانه را پی می گرفت.همگی با گرد گامهای او برخاستند تا چه می کند این آیت مردانگی.

برادرش وهمزادش نزدیکتر رفت و با سخنی گفت که ما نفهمیدیم.

شاید از رفتن منعش می کرد،شاید همراهیش را می خواست،شاید سفارشی...شاید...نمیدانم.هر چه بود پاسخی که گرفت آرامشی یافت و دیگر هیچ نگفت.

اگر بر ذهن علیل تانکها لحظه ای خطور می کرد،سرنوشتی که در انتظارش بود،بی تردید سرخوشی شان و عربده کشی و مستی شان اینگونه بود.

چند تانک شکار دیگر هم سلاح بر دوش به همراهی نوجوان در آمدند.نوجوان رو کرد به بقیه و گفت:

شسیبسیشبشسیب

شما شتاب نکنید،بگذاریدمن آن ده تا را که نذر کرده ام بزنم،نوبت شما هم خواهد رسید.

این را گفت و چون تیری از کمان کنده شد و به قلب دشمن فرو رفت.در دویدن به آهو می مانست و در غریدن و یورش بردن به شیر.

اولین تانک به آتش نشست و دومی و سومی و چهارمی و...به یاران فرصت تکبیر نمی داد.

می دوید،می نشست،بر می خاست،می جهید،جا عوض می کرد و بیابان را به آتش می کشید.انگار نه انگار که روی سخن فشنگها و رگبارها با او بود.

هر تانک برای گریز از این سرنوشت محتوم،نزدیک ما آمد تا رگبار کینه اش را بر این نهال پا بر جا خالی کند و لرزش قلب بیابان را از تپش گامهای او بایستاند،اما پیش از آن در آتش نامرادی می سوخت و به خاکستر یأس می نشست.

در ابتدا چشمهای یاران بدنبال آتش و دود می گشت و شمارش تانکها سوخته ،اما اندکی بعد اصل گم شد در میان هروله های این پیام آور شهامت.

 چه فرقی می کرد که چند اتشفشان زبانه کشیده باشد،چند دود آسمان را سیاه کرده باشدو چند خرمن خاکستر به دست باد سپرده شده باشد؟

 

نوجوان نبود که در بیابان جست و خیز می کرد،قلب همه بود که چون ماهی د رخشکی بیابان پرپر می زد.

چنین نبود که یاران،ایستادن و نظاره کردن را بخواهند،در چنان شیدائی و بهتی فروشده بودند که نه توان که اراده حرکت حتی در خود نمی دید.در جذبه دیدار این یوسف شهامت،یاران،دست از ترنج چه می شناختند؟

((رقصی چنین میانه میدانم آرزوست)).خون می چکید از پر و بال این دردانه خدا.اما نه کسی بود که در آن بی خویشی،او را خبر از زخم پیکر دهد و نه او کسی بود که د ران محراب خونین،جراحت بفهمد چیست.

آنچنان احساسهای مختلف به هم پیچیده و در آمیخته بود که هیچکس را توان این نبود که بفهمد بر او چه می رود،او را چه می شود،و چه باید بکند.التهاب و اضطراب و غم و غرورو شادی و درد،هیچکدام بر صفحه دل پر رنگ تر نبود که اعضاء وظایف خود را تشخیص بتوانند داد.

دست نمی دانست که برخیزد یا بنشیند ،پا را یاری این تشخیص نبود که تا شود یا ایستاده بماند.پلک نمی فهمید که پنجره را ببندد یا باز بگذارد.اشک نم دانست که بخشکد یا جاری شود و بغض نمی فهمید که بماند یا بشکند.

و قلب،قلب مانده بود که بایستد یا بتپد؟

سلام بر آن شمعی که پروانگان نه برگرد شعله او که در طواف بوی او پروبال می سوزند و جان می سپارند.

تازه وقتی ماهی بر خشکی آرام گرفت و پرنده در خون آرمید،همه به خود آمدند که نظاره گر سماع خونینی بوده اند.

شمع دل دمسازان بنشست چو او برخاست

و افغان نظر بازان بر خاست چو او بنشست

 

زیر لب چیزی می گفت که در ابتدا بر دیگران مفهوم نبود.همه که گوش سپردند توانستند این آخرین کلام را از زبان او دریابند.

((وما رمیت،اذرمیت ولکن الله رمی.))

همه آنچه که در میدان کرده بود کاری بود و اینکلام آخرکاری دیگر و برتر.

سر برداشتم که به آن برادرش،به آن نیمه دیگرش این عظمت را تبریک می گوئیم.

نبود! اصلا بر سر جنازه نیامده بود.با کوله باری از گلوله به سوی دشمن می رفت...در ادامه راه برادر.

حتی در استواری و صلابت گام ها با برادر مو نمی زد. انگار هم او بود که جان دوباره گرفته بود.

 

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.