شنبه 15 مهر 1391 | 14:46
یاد بود شهید مجید داوودی راسخ
فرمانده‌ای که اسیر شد اما دست از جبهه برنداشت
فرمانده‌ای که اسیر شد اما دست از جبهه برنداشت
پایگاه اطلاع رسانی بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت : هنوز به کف کانال نرسیده بودم که آسمان غرید و باران گرفت. دیگر مطمئن شدم که کسی زنده نمانده است. چون اگر هم تا آن لحظه زنده مانده بود با آن باران شدید و سیلابی که راه افتاده بود، حتماً غرق شده بود.

بسیج پیشکسوتان 

آن روزها که عیار مردانگی را با حضور در جبهه  و مبارزه  با ارتش تا بن دندان مسلح رژیم بعثی می دانستند، افرادی وجود داشتند که حتی با جراحت فراوان هم دست از جنگ برنمی‌داشتند. این افسانه نیست و تماما واقعیت دارد. نمونه آن شهید مجید داوودی راسخ است که پاره‌ای از خاطرات آن سردار را برای شما آورده‌ایم:

به محض دریافت فرمان حمله، گروهان مجید به خط زدند. شبی پرحادثه را پیش رو داشتیم. دود و آتش و خون همه جا را به هم ریخته بود. هنوز پنجاه قدم جلوتر نرفته بودند که یک گرینوف عراقی همه‌ی ستون را هدف گرفت و در همان اولین دقایق تعداد زیادی از نیروها مجروح شدند. مجید ته ستون بود. به او تکلیف کرده بودند که از دسته‌ای که قرار دارد خارج نشود. دشمن هم هر لحظه با امکانات جدیدتر و آرایشی قوی‌تر به منطقه می‌آمد. لحظه‌ای امان نمی‌داد. آتش توپ و خمپاره از زمین و زمان می‌بارید. من از طریق بی‌سیم با فرمانده گردان در تماس بودم. ارتباط با گروهان مجید، بیست دقیقه بیشتر طول نکشید. بی‌سیم‌چی لحظه به لحظه عملیات را مرتب گزارش می‌داد.   کادر گردان قمربنی هاشم (ع) قبل از عملیات خیبر-شهید احمدساربان نژاد فرمانده گردان نشسته از سمت چپ نفر سوم و شهید مجید داوودی ایستاده از سمت چپ نفرسوم     بچه‌ها دارن می‌رن جلو ...   به سیم‌خاردار رسیدند ...   معبر را زدند ...   عراقی‌ها ما رو دیدند ...   تیراندازی شروع شد .. ت ... ت ... تق ...   بچه‌ها زخمی شدند ...   از فرماندهی به بی‌سیم‌چی گفتند: خودت برو جلو.   -نمی‌شه ...   *چرا؟   -تیر خوردم!   *گوشی را بده داوودی.   - اونم زخمی شده ... افتاده نمی‌تونه حرکت کنه ...   *خودت چه کار می‌کنی؟ مگه سلاح نداری؟   -نه، اوضاع خیلی خرابه ...   سردارشهید مجید داوودی راسخ فرمانده گردان حضرت زهراء(س)     بعد صدای تک تیر و ناگهان سکوت. ارتباط به کلی قطع شد. دشمن با کالیبر دوشکا آنتن بی‌سیم‌ را زد و از بین برد. احساس کردم هر دو به شهادت رسیدند. به کنار جاده رفتم. تانک‌های دشمن در حال پوشش دادن بودند تا پاتک کنند. توی کانال پر از اجساد عراقی و شهدا بود. سرم را از کانال بیرون آوردم و نگاهی به منطقه کردم؛ محاصره شده بودیم. پایین آمدم و به سمت نیروها رفتم و رو به آنها گفتم: ما محاصره شده‌ایم. اگر به بیرون کانال نگاه کنید به راحتی متوجه می‌شوید ...   کمی مکث کردم و بعد در حالی که به شهدا اشاره می‌کردم، ادامه دادم: تعارف نداریم. هر کس اهلش نیست یا نمی‌تونه تحمل کند با آمبولانس مجروحین بره عقب ...   هنوز حرفم تمام نشده بود که نوجوانی از بین جمع بلند شد و با صدای بلند رو به من گفت: سه ماه به انتظار امروز صبر کردیم، حالا که به اینجا رسید بگذاریم و برویم! ما تا آخرش هستیم.   حرف‌هایش که تمام شد، بقیه بلافاصله حرف‌های او را تأیید کردند. کسی عقب نرفت تا صبح مقاومت کردیم. صبح روز بعد برای بررسی وضعیت منطقه و همچنین شهدا و مجروحین که جلوتر از ما بودند، به بالای خاکریز رفتم. با دوربین وجب به وجب منطقه را بررسی کردم. بسیاری از شهدا مظلومانه در خون خود غلتیده بودند. نه امکان جلو رفتن بود، نه امکان عقب نشینی. بی خبر از وضعیت مجروحینی که جلوی ما بودند، لحظه‌‌ای آرام و قرار نداشتم. برگشتم پایین. هنوز به کف کانال نرسیده بودم که آسمان غرید و باران گرفت. دیگر مطمئن شدم که کسی زنده نمانده است. چون اگر هم تا آن لحظه زنده مانده بود با آن باران شدید و سیلابی که راه افتاده بود، حتماً غرق شده بود. رفتم لیست شهدا را آوردم. بغضی گلویم را می‌فشرد. به سختی قلم در دستم می‌چرخید. نام مجید را هم جزو اسامی شهدا نوشتم.   راوی: حاج خادم   شهید مجید داوودی-سردارحاج علی فضلی     مجید داوودی راسخ اردیبهشت ماه سال 1343 در یکی از روستاهای شهر قرچک ورامین به‌ دنیا آمد. نُه ساله بود که به‌ دلیل تغییر شغل پدر به‌‌ همراه خانواده از ورامین به شهرری نقل ‌مکان کرد و در آنجا ساکن شد.   با اوج‌ گیری مبارزات مردم علیه رژیم منحوس پهلوی، شور انقلاب وجود او را هم فرا‌ گرفت. مجید در اغلب راهپیمایی‌ها و تجمعات ضد رژیم شاه شرکت می‌کرد، که در یکی از همین فعالیت‌ها توسط ساواک دستگیر و به زندان باغ‌شاه منتقل شدند.   مجید همزمان با تشکیل نهاد مردمی بسیج به‌ جمع بسیجیان پیوست با شروع جنگ تحمیلی و حمله‌ی نیروهای متجاوز بعثی به‌خاک میهن، او به‌خیل سبز‌پوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در عملیات‌های بزرگی چون فتح‌المبین و بیت‌المقدس شرکت کرد.   در عملیات بزرگ خیبر در حالی که فرماندهی یکی از گروهان‌های گردان قمربنی هاشم (ع) از تیپ سیدالشهداء(ع) را به عهده داشت پس از ساعت‌ها جانفشانی و از خودگذشتگی در حالی‌که به شدت مجروح شده بود به اسارت نیروهای بعثی درآمد. او با وجود جراحت بسیار، هجده ماه در زندان‌های موصل عراق طعم تلخ اسارت را چشید. سرانجام در سال 1364 به‌دلیل معلولیت و مجروحیتی که داشت با همکاری صلیب سرخ و تلاش دولت جمهوری اسلامی ایران آزاد و به میهن برگشت. اما به‌دلیل مجروحیت و تحمل شکنجه‌های پی‌درپی رژیم بعث از ناحیه‌ی پا به‌شدت آسیب دیده بود، به‌طوری که یکی از پاهایش به علت خرد شدن استخوان حدود پنج سانت کوتاه شده بود. به‌همین دلیل پس از آزادی تحت مراقبت‌های ویژه قرار گرفت و تا سال 1365 از شرکت در مناطق جنگی محروم ماند.   با بهبودی نسبی پاهایش دوباره راهی جبهه‌های جنگ شد و در کنار یاران دیرین خود پا‌به‌پای دیگر همرزمان جنگید و مبارزه کرد. ورود مجید به لشکر ده سیدالشهداء و گردان قمربنی هاشم(ع) همه همسنگران دیروزش را به وجد آورده بود و در عملیات کربلای 5 به عنوان فرمانده گردان قمربنی هاشم علیه السلام، این گردان را در عملیات هدایت کرد .بعد از عملیات کربلای8 با تاسیس گردان حضرت زهرا(س) مجید داوودی‌راسخ فرمانده این گردان شد و با شرکت در عملیات نصر 4 در تیرماه 66 در منطقه ماووت به آسمان پرکشید.   انتهای مطلب/ بسیج پیشکسوتان

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.