یکشنبه 16 مهر 1391 | 08:00
شرم يك شهيد از خدا
شرم يك شهيد از خدا
پایگاه اطلاع رسانی بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت :شهيد سيد محمود موسوي از شهداي يگان ويژه نيروي زميني سپاه (صابرين) است كه سال گذشته در درگيري با گروهك تروريستي پژاك در ارتفاعات شمال غرب كشور به شهادت رسيد.

 

به گزارش گروه حماسه و دفاع مقدس بسیج پیشکسوتان

اين شهيد بزرگوار اهل استان مازندران شهر بابل بود كه به دليل موقعيت شغلي مجبور به مهاجرت به تهران شد.
واكنش پدر اين سردار شهيد به خبر شهادت فرزندش جالب است. آنجا كه مي گويد:
«از افتخاراتم اين است كه قبلا مي گفتند سيد محمود، فرزند فلاني اما الان مي گويند فلاني، پدر شهيد سيد محمود موسوي است.»
متن زير وصيتنامه عقيدتي - سياسي مجاهد شهيد سيد محمود موسوي است:
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
سلام بر حضرت محمّد رسول خدا، سلام بر اميرالمؤمنين علي (ع) ،سلام بر فاطمه زهرا(س) ، سلام بر ائمه معصومين، سلام بر امام حسن مجتبي(ع) غريب مدينه، سلام بر سالار شهيدان اباعبدالله الحسين، سلام بر قبرستان بقيع، سلام بر كاظمين، سلام بر مشهد مقدّس، سلام بر سامراء مقدّس، سلام بر فاطمه معصومه و بر علماي قم، سلام بر شاه چراغ، سلام بر بهشت زهرا، سلام بر بهشت رضا، سلام بر همه شهدا از صدر اسلام تا كنون.
اين وصيّت نامه را در حالي مي نويسم كه عازم مأموريت دشواري هستيم، اميدوارم انشاءالله با پيروزي عزيزان روح الله و سيدعلي به انجام برسد.
يا رب! در نگاه دوستانم مي نگرم در حالي كه اشك در چشمانشان حلقه زده، با يكديگر وداع مي كنند، چون هيچ كس نمي داند چه كسي مي ماند و چه كسي به ديدار معشوق مي شتابد.
خدايا! نـمي دانم وقتي كه مرگ به سراغم مي آيد، من در چه حالي هستم، اما خدايا! دوست دارم در آن حال، لبهايم به ذكر يا زهرا(س) مشغول باشد و دلم از نور محبّت علي و فرزندان علي(عليهم صلوات الله) لبريز باشد. خدايا! در دلم تقاضايي است كه نمي توانم آن را بر زبان آورم و آن تمنّاي شهادت است. خدايا آيا من لايق شهادت هستم؟
خدايا! شرم دارم از اينكه بگويم شهادت را نصيب شخصي مثل من گرداني، زيرا شهدا، همه چيزشان خدا بود و من هنوز به آنجا نرسيدم.
خدايا! شايد گناهانم موجب شده است تا در خواستم به عرش نرسد. پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما.
خدايا!دستانم خالي است.
خدايا پس از سنگيني سي سال عمر به هدر رفته، اكنون احساس مي كنم سبك شده ام.
خدايا! نمي دانم حكمتت چه بود كه مرا از شمال به تهران كشاندي و همسري مهربان و فرزندي سالم به من عطا كردي. حال من چگونه شكرت را بجا آورم؟
خدايا! از تو مي خواهم همسر و فرزندم و تمامي خانواده ام را عاقبت به خير نمايي.
وصيتي به خانواده ام:
پدر ومادر مهربانم، برادران وخواهرم، از اينكه زود از ميان شما رفتم معذرت مي خواهم، تقديرخدا چنين بود. به هرحال، خداوند روزي ما را به دنيا آورد و روزي نيز ما را از اين دنيا مي برد و الان وقت رفتن من بود. شما را به خدا مي سپارم و از خداوند مي خواهم به شما صبر جميل عطا فرمايد.
سلام مرا به همه دوستان و آشنايان برسانيد و به آنان بگوييد: اسلام و انقلاب بايد به دست آقا امام زمان(عج)برسد. براي رسيدن به اين مقصد، بايد از تمام خطر ها و موانع عبور كرد، هر چند در اين راه ممكن است خون جواناني ريخته شود و جان عزيزاني نثار گردد وسهم كوچكي از اين جهاد هم نصيب ما بشود.
سفارشي به همسر مهربانم:
شما واقعا براي من همسري كرديد، اما من نتوانستم همسري شايسته براي شما باشم، عذرم را پذيرا باش. از خداوند مي خواهم كه به شما صبر عطا فرمايد.
همسر مهربانم!هميشه پشت سر رهبر قدم برداريد، چون سخنان رهبر بدون ترديد حق است، پس بعد از من، همه هم و غم شما ولايت باشد. به دخترم بگوئيد همواره در خط رهبري باشد و هيچگاه پشت ولايت را خالي نكند.
همسر مهربانم! دوست دارم دخترم در شمال معلم قرآن شود و به بچه ها درس قرآن بدهد. از شما خواهش مي كنم در اين باره كوتاهي نكنيد.
در مراسم تشييع من گريه نكن، چون دوست دارم با استقامتت، دشمنان را به گريه اندازي.
سخناني چند با دخترم:
1- دخترم! بايد با ديگران فرق داشته باشي، يعني از نظر ادب، شخصيّت، متانت، معنويت و از نظر علمي به درجات عالي برسي.
2- قرآن را از مادرت بياموز.
3- از همه مهم تر اينكه به مادرت احترام بگذار، زيرا مادرت در تمام سختي ها با تو بوده است؛ با گريه ات گريه و با خنده ات خنده مي كرد. مواظب مادرت باش، من هم براي شما دعا مي كنم.
وصيّتم به دوستان و آشنايان:
همه ما روزي به دنيا آمده ايم و روزي هم از اين دنيا مي رويم. خوشا به حال آن كس كه پاك آمد و پا ك مي رود. در اين دنياي فاني اگرشما فردي خوب باشيد حتما خوب از اين دنيا مي رويد، اما من با اين كوله بار گناه نمي دانم چگونه از دنيا خواهم رفت. اميدوارم انشاءالله با دعاي شما، سبك بال به عالم ديگر رفته و از عذاب قبر نجات يابم.
اي دوستان !
فريب دنيا را نخوريد، زيرا اين امر،مانع خير اخروي مي شود. پس در همه حال سعيتان به دست آوردن خير اخروي باشد.
كلامتان كلام رهبر باشد و از زبان او بشنويد، چون كلام و زبان رهبر، كلام و زبان آقا امام زمان(عج) است، پس هميشه حامي و پشتيبان رهبر باشيد؛ زيرا دل رهبر به شما خوش است وهمواره براي سلامتي او دعا كنيد.
به پدر و مادرتان احترام بگذاريد و دستشان را ببوسيد، چون با دعاي آنان زندگي شما خوب خواهد شد.
به روحانيّت احترام بگذاريد، زيرا آنان حافظان اسلامند. دشمنان از جدايي مردم و روحانيت خوشحال مي شوند، پس دشمنان را با پيروي از روحانيّت، ناراحت كنيد.
اگر مي خواهيد از فتنه آخرالزمان در امان باشيد، فقط پشت سر ولايت فقيه باشيد.
خانواده شهدا را فراموش نكنيد و براي آنان دلگرمي باشيد. با حضورتان در تمامي صحنه ها و راهپيمايي ها و شركت در مراسمات ديني و مذهبي، پشتيباني خود را از نظام اعلان نـموده و موجب يأس و نااميدي دشمنان شويد.
در پايان از همه شما التماس دعا دارم، محتاج دعاي شما هستم. از دوستان و آشنايان حلاليّت بطلبيد.
رفيقان مي روند نوبت به نوبت خوشا روزي كه نوبت بر من آيد...
ساحت روح خدا عرض ارادت مي كنم
با علمدار ولايت باز بيعت مي كنم
رهبرم سيد علي گر خواهد از من جان و سر
سر به پايش مي نهم غسل شهادت مي كنم
خداحافظ
سيد محمود موسوي
¤
به روايت خانم «فاطمه رجب نسب» همسر شهيد
وقتي به مأموريت مي روي 10 سال پير مي شوم
من و محمود از سال 1382 با هم نامزد كرديم و در سال 1384 زندگي مشترك مان آغاز شد. از همان ابتداي ازدواج، ايشان به مأموريت هاي بلندمدت 20 روزه مي رفتند حتي در چند روز مرخصي كه براي استراحت به تهران مي آمدند، مشغول آموزش هاي سخت نظامي بودند و خيلي زود فرصت مرخصي ايشان تمام مي شد. بارها به سيد محمود گفته بودم كه وقتي شما به مأموريت مي رويد، سختي دوري از شما و اضطراب اينكه مبادا اتفاقي براي شما بيفتد، من را 10 سال پير مي كند.
از ابتداي ازدواج، بنده با نحوه كار و سختي وظيفه شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصميم ازدواج با ايشان مصمم مي كرد. اينكه از نظر معنويت در سطح بالايي قرار داشتند، هرگز به زرق و برق دنيا دلبستگي نداشتند و بسيار اهل عبادت و بي ريا بودند.
ويژگي ديگر ايشان اين بود كه بسيار مهربان بودند. اصلاً اهل دل شكستن نبودند. حتي اگر كودكي از وي چيزي مي خواست، جواب رد نمي داد. يك روز به خاطر دارم كه سيدمحمود «صديقه سادات» دختر كوچك مان را با موتور به گردش برده بودند. در آن هنگام بچه هاي ديگري كه در محوطه شهرك مشغول بازي بودند، از او خواسته بودند كه آنها را نيز سوار موتور كند. شهيد با وجود آنكه از سر كار آمده و خسته بود، اما دل بچه ها را نشكسته بود و از ساعت 9 تا 11 شب به نوبت همه بچه ها را سوار موتور كرده بود.
زماني كه خبر شهادت ايشان را شنيدم، فقط احساس كردم كه ديگر در اين دنيا نيستم. آن لحظه غيرقابل تصور بود. هميشه با اميد به اينكه، ايشان از مأموريت باز مي گردد، دوري شان را تحمل مي كردم اين بار نيز بازگشتند، اما با پيكري خونين.
شهادت سيد محمود، الهي بود
به يقين شهادت ايشان لطف الهي است كه شامل شان شده، اما دوري ايشان براي بنده و فرزند خردسال مان خيلي سخت است. هر كجاي اين خانه را كه نگاه مي كنم حضورش را احساس مي كنم. تحمل درد فراغ ايشان برايم بسيار سخت است. صديقه نيز دل تنگ پدرش است هر وقت عكس او را مي بيند، بي تابي مي كند، اما نمي داند كه ديگر نمي تواند در آغوش مهربان پدر آرام گيرد.
سفارش هميشگي ايشان به بنده، تبعيت از ولايت بود. حتي او در وصيت نامه اش نيز به دخترش كه خردسالي بيش نيست، سفارش كرده كه اگر مي خواهي از فتنه آخرالزمان در امان باشي، تابع ولايت باش. با اطمينان مي توانم بگويم سيد محمود شهيد ولايت شد. هر لحظه از زندگي و ذكر او صحبت از ولايت بود و بالاخره او به آرزوي والايش كه همانا شهادت در راه ولايت بود، رسيد.
تنها دلخوشي ام ديدار رهبر است
بنده به عنوان فرد كوچكي از خانواده شهدا، انتظار خاصي ندارم، اما تنها دل خوشي و آنچه كه مايه آرامشم مي شود، اين است كه به ديدار رهبر معظم انقلاب بروم. ديدار ايشان پس از شهادت «سيدمحمود» تنها چيزي است كه مي تواند در دلم نقطه اي از اميد را روشن كند.
خون سيدمحمود پيش كشي است به آستان ولايت. اميددارم كه آقا ما را پذيرا باشد و اين را به يقين بداند كه اگر سيدمحمود امروز نيست، اما آرمان و اهدافش همچون تكليفي بر دوش من و فرزند خردسالش است.
دو خاطره
يه شب سيد محمود خسته بود تصميم گرفت اون شب زيارت عاشورا رو نخونه. وقتي خوابيد تو خواب يكي از رفقاي شهيدش به اسم شهيد صيادي رو مي بينه كه به ايشون مي گه سيد محمود چرا زيارت عاشورا رو نخوندي و خوابيدي؟! شهيد سيد محمود همون لحظه از خواب بيدار ميشه و زيارت عاشورا رو مي خونه.
(راوي: همسر شهيد)
تعريف مي كرد كه براي يك برنامه آموزشي با گروهي به پياده روي 24 ساعته در يكي از كوه هايي كه از قبل هيچ شناختي به راه هاي آن نداشتيم رفته بوديم كه من از فرط خستگي مقداري خوابيدم و گروه متوجه به خواب رفتن من نشد و همه رفتند و من جا ماندم.
با طي كمي از مسير به دو راهي رسيدم. در حالي كه وحشت كرده بودم و فرياد مي كشيدم ناگاه حس كردم بانويي شانه هاي مرا گرفت و مرا به طرفي هل داد كه آن راه هماني بود كه گروه از همان گذشته بود...
شهيد سيد محمود موسوي يكي از افرادي بود كه يكبار در مبارزه با گروه تروريستي ريگي به چند قدمي ريگي رسيده بود اما متاسفانه بدلايلي ريگي خبردار شد و از صحنه گريخت.
شهيد موسوي يكي از معدود نفراتي بود كه در ماشين مقام معظم رهبري، ايشان را در بازديد از مناطق زلزله زده بم همراهي مي كرد.
(راوي: امام جمعه گتاب شهرستان بابل)

انتهای خبر/

بسیج پیشکسوتان

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.