بسم الله الرحمن الرحیم
احمد با آقایش نیز هست. این روزهای آخر قبل از عملیات که برای دیدن احمد به گردان مسلم می رفتم احساس می کردم که باید حداکثر استفاده را داشته باشم و تا می توانم با احمد باشم که احمد اهل ماندن نبود... بقول دوستان «از دنیا بریده» تواضع و فروتنی بسیار بالای حاکی از وجود بسیار والا و حلیم بود.
یک چشمه صفا درون پیراهن داشت یک باغ نسیم نور در دامن داشت
چند روز قبل از عملیات احمد به عنوان کمک فیلمبردار در عملیات پیش من آمد. روز قبل از عملیات یا شب عملیات بیت 2 بود که پایین بلندی های اولاغلو و گردرش –که در شب های قبل آزاد شده بود – در حال فیلمبرداری از گردان های راهی خط مقدم بودیم. احمد در این حال تدارک فیلمبرداری اعم از آوردن وسائل، شارژ باطری، عوض کردن فیلم و حمل اسلحه را به عهده داشت و من به احمد سفارش می کردم، اگر خدا خواست و شهید یا مجروح شدم، فیلم فیلمبرداری شده عملیات را حتماً به عقب جبهه بیاورد و اصلاً به جنازه من کاری نداشته باشد ولی غافل از اینکه او لیاقت دیدار معشوقش را یافته بود.
وقتی که آن لحظه وصال رسید «گلوله» خمپاره ای به طرف ما آمد و ناخودآگاه به زمین افتادیم و من جراحت کمی برداشتم، فکر کردم که احمد هم زیاد صدمه ندیده. احمد به صورت سجده رو به زمین افتاده بود. وقتی بالای سرش رفتم دیدم که احمد شهید شده و به کوی محبوب پرکشیده...
دوربین فیلمبرداری هم ترکش خورده بود و دیگر نمی توانست «حماسه ای» را ثبت نماید...
داستان آن لحظه و حال من حکایت عجیبی بود که قادر به گفتن آن نیستم...
ع-پ-48
دیدگاه ها