پنجشنبه 9 آذر 1391 | 11:54
شهيدي كه در بوسني بنياد شهيد راه انداخت
شهيدي كه در بوسني بنياد شهيد راه انداخت
واقعاً سراپا مطیع امام(ره) و مقام­ معظّم­ رهبري بود؛ آن­چه را كه مي­ شنيد، سعي مي­كرد به نوعي عمل كند و بر زمین نماند. بعضي­ ها دنبال اداي تكليف نيستند؛ به دنبال اين هستند كه باري به هر جهت، يك كاري كرده باشند. ولي ايشان به دنبال اين بود كه حتماً وظيفه­ اي را انجام بدهد و كاري را دنبال كند که تکلیفش است.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت :
جنگ تمام شده بود، خيلي‌ها برگشتند سر خانه و كارشان. آنها كه هنوز دغدغه مبارزه داشتند فهميدند كه بايد در جبهه‌هاي ديگري چون علم و دانش مشغول شوند. اما او يكي از سخت ترين جبهه‌ها را انتخاب كرد. سيدمحمدحسين شال و كلاه كرد و رفت بوسني! جايي كه غربي‌ها كمر همت بسته بودند تا اين منطقه مسلمان را از قلب اروپا حذف كنند. سيدمحمدحسين طلبه بود و در بوسني هم بيشتر كارهاي فرهنگي مي‌كرد. اين كارها آنقدر تاثيرگذار بود كه وقتي كراوات‌ها اسيرش مي‌كنند قبل از اينكه رايزني‌هاي معمول جواب دهد و مثل بقيه اسرا آزاد شود، شهيدش كنند. سيد را در ديار غربت بعد از شكنجه شهيد كردند. متن زير تلخيص شده روايتي از زندگي اين شهيد والامقام است كه نشريه «خط» كه محصول خانه طلاب جوان است آن را منتشر كرده است.

بچه‌هاي «خط» براي سر و سامان دادن به اين روايت سراغ خانواده و دوستان شهید سیّدمحمّدحسین نوّاب رفته‌اند و روایتی که از این شهید بزرگوار ملاحظه می­فرمایید، تلفیق چهار مصاحبه با آقایان سیّداحمد نوّاب (برادر شهید)، سیّد عبدالفتّاح نوّاب (شوهر خواهر شهید)، مصطفی فرهودی (هم­بحث و هم­حجره شهید) و احمد شیخ بهایی (هم­رزم شهید در بوسنی) است.

شهید سيدمحمّدحسين نوّاب در خانواده‌اي به دنيا آمد كه پدر، روحاني و شاگرد مرحوم حضرت امام و بسيار آدم محتاط و متعهّد و متديّنی بود. مادرش هم يكي از بانوان متديّنه و مورد توجّه بانوان متديّن بود. در این خانواده­ بچّه­‌ها تقريباً همه يا طلبه بودند و يا بعد از اين­كه حوزه را گذراندند، به سراغ كارهاي ديگر رفتند.پدرش ارادت­مند امام بود. چه در آن دوره ­اي كه در قم بود و چه در نجف، با امام مراوده داشت. كسي كه خودش شيفته امام باشد، فرزندانش را نيز شيفته تربيت مي­كند.
حسين آقا در اين خانه، چهارمين فرزند پسر از پنج پسر خانواده بود و خود ايشان بارها مي­ گفت كه پنج نفر، يكي­ اش خمس است و باید پرداخت شود!

چشمم به برگه بغل دستي افتاد
دوران دبيرستان و راهنمايي را در اصفهان گذراند. در دوّم دبيرستان طلبه شد و به حوزه علميه قم رفت و در مدرسه حقّاني مشغول به تحصيل شد. بعد مدرك تحصيل ديپلم را هم گرفت و دانشگاه هم قبول شد.

آن اوایل یک امتحان هفتگی که از برکات و ابتکارات شهید قدّوسی بود، در مدرسۀ حقّانی برگزار می‌شد. دیدم که شهید نوّاب، بعد از یکی از این امتحانات هفتگی، به­ شدّت ناراحت است. پرسیدم: چی شده؟ گفت: ناخواسته چشمم روی جواب سؤالی افتاد که یکی از بچّه‌ها نوشته بود. جواب را هم بلد بودم، ولی چون چشمم روی جواب افتاد، احتیاط کردم و ننوشتم. با این حال، دنبال حلّ این مسئله بود که اگر مرتکب حرامی ‏شده، آیا این نمره در زندگی‌اش تأثیر منفی خواهد داشت یا نه؟ چه­ قدر روی این مسئله نگران بود! این نشان می‏ دهد که افراد، بی‌حساب شهید نشدند.
البته در کنار اشتغال به تحصیل حوزوی، جبهه را فراموش نکرد؛ این در حالی بود که نگاه­ های مخالفی هم در این زمینه وجود داشت. البته در همان مدرسۀ شهیدین، مجموعه‎ای بودند که واقعاً جبهه ­رفتن، کار اصلی ایشان بود و زمانی که برمی‎گشتند، درس‎هایشان را خیلی خوب و مرتّب و منظّم می‎خواندند.

گردان يازهرا(س) را انتخاب كرد
یک­بار در حاج عمران، مجروح و بستري شد. در عمليات­های والفجر8، كربلاي5، بيت­المقدّس7 و كربلاي10 حضور فعّال داشت. بیشتر به لشکر ولیّ‏عصر دزفول می‏ رفت؛ البته آن‏وقت تیپ ولیّ‏عصر بود. چه در دورة انقلاب كه ايشان در آن موقع، نوجواني بود و چه در زمان جنگ كه مرتباً سعي مي­‌كرد به ­سرعت خودش را براي عمليات­ها برساند و سعي هم مي­كرد به ­صورت گمنام شركت كند.
 به‌شدّت علاقمند به حضرت زهرا(س) بود. دائماً انگشترهای عقیقی می‏گرفت که روی آن­ها یازهرا نوشته شده بود و این­ها را به فرمانده‏ هان و رزمنده‏ ها هدیه می‏داد. در لشکر ولیّ‌عصر گردانی بود به نام "یازهرا". آن گردان را برای خود انتخاب کرده بود.

گاهی اوقات عملیات می‎شد، یک­ماه قبل از عملیات می­ رفت و یک هفته، دو هفته بعد از عملیات می‎آمد و گاهی هم ماندنش طولانی می‎شد. اما وقتی که برمی‎گشت، جبران می‎کرد. جبرانش هم این بود که همین مجموعه طلبه‎هایی که جبهه می‎رفتند، چون همدیگر را می‎شناختند، به یکدیگر در جبران عقب­ ماندگی درسی کمک می‎کردند. اگرچه تا حدودی هم عقب می‎ماندند. اما چون مسئله دفاع از اسلام و کشور اسلامی در بین بود و تمام کیان اسلام وابسته بدان بود، جنگ نابرابری بود که تمام توجّه امام امّت بدان بود و از مردم و طلاب خواسته بودند تمام توجّه‎شان بدان مسئله باشد، همه این­ها باعث می­شد که طلابی مثل شهید نوّاب به این مسئله، به­ عنوان یک موضوع محوری و اصلی نگاه کنند.

 جزو اوّلین کسانی بود که کار با کامپیوتر را یاد گرفت
بعد از دوران جنگ، کاملاً متوجّه شد که الان دیگر وقت تفنگ نیست. صحنۀ جنگ کاملاً متفاوت شده. من در یکی از سخنان مقام­ معظّم­ رهبری هم دیده بودم که می‎فرمودند شکل مبارزۀ ما بعد از جنگ، کاملاً تغییر کرد؛ کاملاً به یک شکل فرهنگی تبدیل شد. به همین­ جهت، ایشان شروع کرد به خواندن فلسفه. بدایه­ الحکمه را خواند، نهایه ­الحکمه و اشارات را خدمت استاد خواند. یعنی مباحث فلسفی را به جِدّ پی­گیر بود و گاهی که با هم صحبت می‎کردیم، می‎گفت که الان مبارزه در این صحنه است. این تیزبینی شهید نوّاب بود که تشخیص داد در این زمان چه باید بکند.
در دوران طلبگی‎، میگرن شدیدی گرفته بود که تا اواخر عمرش هم ادامه داشت. ولی با این اوصاف هیچ­وقت ندیدم درسش را رها کند یا مباحثه‎ای که با هم داشتیم، فراموش کند.
درس اخلاق مرحوم حضرت آیت‎الله بهاءالدینی«قدّس­سرّه» را هیچ­وقت فراموش نمی‎کرد و در یک مقطعی هم درس اخلاق آیت‎الله مظاهری«حفظه ­الله» را شرکت می­کرد. در کنار درس با آن مرارت­ های زیادی که در اثر میگرن می­ک شید، برنامه ­های اخلاقی خود را هم پی می­گرفت.
شخصیتی جامع داشت. علاوه بر توجّه به درس و اخلاق، به مسائل روز علمی و اجتماعی هم اهمیت می­داد. مثلاً تازه بحث کامپیوتر مطرح شده بود. اواخر سال 69 بود و افراد کمی هم بودند که کار با کامپیوتر را بلد باشند. ولی شهید نوّاب به توصیۀ یکی از بزرگان حوزه، جزو اوّلین کسانی بودند که کار با کامپیوتر را یاد گرفتند. همچنین از ابتدای جنگ، شروع کرد به یادگیری زبان انگلیسی. الان اگر به طلبه‎ای بگوییم که باید زبان انگلیسی بخوانی، ضرورتش روشن است. اما اوایل دهۀ هفتاد، این ضرورت ملموس نبود. ولی ایشان به این درک ضرورت می­رسید. شش­ سال که با ایشان هم‎حجره‎ بودم، می‎دیدم چقدر تلاش می‎کند که این زبان را یاد بگیرد. امکانات آ­ن­ موقع که مثل حالا نبود که خیلی راحت با سی­ دی، کار خود را پیش می­ برید. آن موقع، گیرآوردن یک نوار مکالمه انگلیسی خیلی سخت بود.
به هرحال از جمله برنامه‏ هایی که شهید بهشتی و شهید قدّوسی در مدرسه حقّانی داشتند، برنامۀ زبان بود. معمولاً چهارسال مکالمه عربی و چهارسال مکالمۀ انگلیسی بود. شهید نوّاب هم در این برنامه شرکت می­کرد. لذا هم به زبان انگلیسی و هم به زبان عربی مسلّط بود. البته نکته مهم دیگر برای طلابی که می‏خواهند در عرصه بین‏ الملل وارد شوند، بنیۀ دینی بسیار قوی است. چون در برخورد با یک فرهنگ مهاجم و جذّاب باید سازنده باشد نه این­که تحت تأثیر قرار بگیرد.

پانصد كيلومتر راه مي‌رفت تا صله رحم كند
در مهرباني و توجّه به دیگران، عنايت خاصّي داشت. حالا امكان دارد طرف مقابل، از نظر وضعيت مالي در اوج هم باشد، ولي از نظر روحي و رواني آسيب­پذير است. حسين­ آقا سراغ همين افراد مي­ رفت. در فاميل می­ گشت و احياناً برخي از خانم­ هايي كه مَحرم بودند و مثلاً سالي بود يا چندسالي بود كه زيارت حضرت امام­ رضا نرفته بودند، خودش شخصاً رانندگي اين­ها را بر عهده مي­ گرفت و به مشهد مي­برد.
برخي از بستگان نياز داشتند كه ایشان در رسيدگي به برنامه­ هاي درسي­، کمک­شان بكند. شايد آن­ها خودشان هم چنين فكری نمي­ كردند، ولي ایشان احساس مي­كرد كه الان مي­ تواند به اين­ها خدمت بكند. گاهي 400-500 كيلومتر راه مي­رفت كه به کسی كمك کند. يك­باره، چهارشنبه با خستگي تمام به مسافرت مي­رفت، براي اين­كه دل يك نفر را كه در دوردست هست، به­ دست بياورد. رفت و آمد و هديه­ بردن، طرف را براي مدّتي شارژ می­ کرد.
عکس زمانی که پیکر ایشان را به فرودگاه مهرآباد آوردند، ببینید. آقاي محمّدی عراقي و آقاي حجازي از دفتر مقام­معظّم­رهبري آمده بودند. وقتي پیکر را برزمين گذاشتند، بچّه ­هاي فامیل از جمله بچّه ­هاي برادر و همشيره ايشان، دور جنازه را گرفته بودند و همه عين اين­كه پدرشان فوت شده، زار مي­زدند. اطرافیان از گريه اين بچّه­ ها، گريه­ شان گرفته بود.

 

در نيروهاي تبليغي، بعضي­ ها يك كاناله هستند؛ مثلاً فقط با كودكان كار مي­كنند. بعضي ها با گروه­هاي هم­سنّ خودشان كار مي­كنند. بعضي­ ها با بزرگ­تر از خود، ارتباط برقرار می­کنند. ولي حسين ­آقا با همه گروه­ ها ارتباط عمیقی داشت؛ برای كودكان به­ طور جداگانه برنامه داشت. آلبوم­ های بچّه­ های فامیل، مملوّ از عکس­ های ایشان است. بهترين چيزي كه هديه می­ داد، كتاب بود. البته براي نوجوان­ها، كتاب­ هاي مرتبط با خودشان و گاهي اسباب­ بازي.
در ارتباط با بزرگ­ترها، آن­چه كه آموخته بود را براي خودش بلوكه نمي­ كرد. مثلاً يادم هست اوّلين زماني که کار با کامپیوتر را فرا گرفته بود، سعي مي­ كرد بستگان و آشنايان و دوستان را با آن­چه ياد گرفته، آشنا کند.
 وقتي كه برادر كوچك­تر ايشان، داماد آيت ­الله اميني شد، ايشان در تمام مراسم و برنامه ­ها واقعاً حق برادري را ادا كرد. با اين­كه خودش بزرگ­تر بود، ولي همه برنامه ­هايي كه برادرش نياز داشت را دنبال می­کرد و خيلي خوشحال بود كه مي­ تواند برادر كوچك­تر را خوشبخت ببيند.

سال جديد را با ياد خدا و آرزوي شهادت آغاز مي­كنم
تعلّقات دنيوي نداشت. وسايل خوبي داشت، ولي به­ راحتي آن­ها را مي­ بخشيد. با همان شهريه كه خيلي هم كم بود، برای افراد مختلف، هدیه مي­ خريد. در سفرهايي كه با ايشان داشتيم، تمام پولی كه داشت را هزينه مي­كرد. آخر سر هم، هرمقدار باقی مي­ ماند، به خادم آن مثلاً مهمان­سرا می­ داد.
 اما سفر حجّي را كه مشرّف شد، چون آدم بي­ تكلّفی بود، بسیار کم­ هزینه انجام داد. خودش می­گفت که همراهان ما کلّی بار و چمدان داشتند و ما تنها يك ساك دستي داشتيم که حوله­ هاي إحرام و لباس­مان بود! قاعدتاً در اوّلین سفر، انتظار بر این است که سوغاتی مفصّلی آورده شود و خود شخص هم علاقه دارد که سوغات بدهد. اما به­ خاطر مسئله مهم­تری، اجتناب می­کرد. يك حريّت خاصّي داشت.
 وقتي حرم حضرت امام رضا(ع) را منفجر كردند، تأسّف مي­ خورد كه يكي از زائرهاي حرم حضرت، نبوده. در جبهه و جنگ هم وقتي شركت مي­كرد، با شعف مي­ رفت. وقتي عمليات تمام مي­ شد، با خستگي برمي­ گشت و مي­ گفت اين دفعه هم قسمت ما نشد. روحيه شهادت­ طلبي ايشان، روحيه ويژه­ اي بود كه بايد از آن ياد كرد.
در ابتدای همة سررسيدهايش، اين جمله را نوشته كه «سال جديد را با ياد خدا و آرزوي شهادت، آغاز مي­كنم.» يك­بار در منطقة عملياتي والفجر8 باهم سوار بر موتور مي­رفتيم. يك خمپاره آمد نزديك موتور و هر دوی­مان روي خاكريز پرت شديم. گرد و خاك شد و ايشان نگران آمد بالاي سر من و گفت: چيزي­ ات نشد؟ گفتم: نه. شروع كرديم به خنديدن. ايشان آن­جا از من قول گرفت كه اگر شهيد شد، من لباس مشكي نپوشم و عزاداري نكنم. طبق همين وصيتي كه كرد، بنده در زمان شهادت ایشان، در هيچ­كدام از مراسمات و برنامه­ ها، لباس مشكي نپوشيدم. چرا که عشق و علاقه ­اش را به شهدا و شهادت مي­ دانستم.

آقا گفتند براي بوسني كاري كنيد
واقعاً مطيع و علاقه­ مند مقام­ معظّم­ رهبری بود و با شيوه ­هاي مختلف، خودش را مي­ رساند كه بتواند به ديدار آقا نائل شود و در ديدارها و ملاقات­ ها شركت كند.
آقا در چند سخنراني­ از مظلوميت مردم بوسني و ضرورت دفاع از این مردم صحبت كردند. شهید نوّاب اعلام آمادگي كرد كه در منطقه كار كند. دید که می­تواند حرکتی انجام دهد. زبان انگلیسی هم بلد بود، اشتیاق زیادی هم داشت که آن صحنه دفاع از اسلام را نیز تجربه کند. زمینه به­ وجود آمد تا با چند تن از طلبه‎ها به بوسنی بروند.

واقعاً سراپا مطیع امام(ره) و مقام­ معظّم­ رهبري بود؛ آن­چه را كه مي­ شنيد، سعي مي­كرد به نوعي عمل كند و بر زمین نماند. بعضي­ ها دنبال اداي تكليف نيستند؛ به دنبال اين هستند كه باري به هر جهت، يك كاري كرده باشند. ولي ايشان به دنبال اين بود كه حتماً وظيفه­ اي را انجام بدهد و كاري را دنبال كند که تکلیفش است.
مردم بوسنی واقعاً مظلومانه شهید شدند و مظلومانه از خودشان دفاع کردند. به ­علاوه که مردم بوسنی، مسلمان هم بودند و این خود انگیزه کمک به آن­ها را می ­افزود. این نکته خیلی قابل توجّه است که در قلب اروپایی که خودشان را متمدّن­ تر از دیگران می‎دانند، نسل­کشی و کشتار نژادی صورت گرفت و همۀ کشورهای اروپایی هم ساکت بودند. بوسنی مثل افغانستان، عراق یا یکی از کشورهای آفریقایی نبود؛ بوسنی در قلب اروپا بود. با آن نحوۀ فجیع کشتار جمعی که چند سال هم ادامه داشت.

 در بوسني بنياد شهيد راه انداخت
تیپ امام صادق(ع) در قم برای اعزام به بوسنی اعلام ثبت‏ نام کرد. ما هم مثل بقیه رفتیم ثبت‏ نام کردیم. قرار بود گروهی برای کمک‌رسانی به بوسنی بروند. اوّل بنا بود بیست ­و چهار نفر با خودشان ببرند، امّا بعد گفتند نمی‏ شود؛ فقط چهار نفر. معلوم نبود کجا می‏رویم، چه­ کار می‏ خواهیم بکنیم؟ اصلاً معلوم نبود برای چند وقت می ‏رویم؟ می‏ گفتند احتمال دارد یک هفته‏ ای باشد، احتمال دارد سه ماهه باشد و... .
 آن­جا که وارد شدیم، دیدیم هیچ شباهتی به جبهه‏ های جنگ خودمان ندارد. اصلاً مدل جنگش، مدل دفاع مقدّس هشت­ ساله ما نیست و ما هم به جبهه‏ ها دسترسی نداریم. دیدیم کار فرهنگی واجب‏ تر است. مردمی که از استعمار شرق نجات پیدا کرده ­اند، حالا زیر یوغ فرهنگ غرب هستند و تهاجم فرهنگی شدید غرب در آن­جا حاکم است. لذا دنبال این بودیم که ابتدا خصلت ‏ها و سنّت‏ های ناب مردمی را کشف کنیم و آن­ها را تقویت کنیم و درثانی، مردم را با اسلام ناب آشنا کنیم. در این راه از هر شیوه ‏ای استفاده می‏ کردیم. به همین­ جهت، بيشتر همّ و غمّ شهید، كار فرهنگي و تبلیغی در منطقه بود. گاهی تفنگی می‎گرفت و گوشه‎ای می‎جنگید. ولی احساس مي­كرد مردم بيش از اين­كه تشنه سلاح ما باشند، تشنه فرهنگ غني اسلام انقلابي هستند.
 کار­هاي مختلفي براي كمك فرهنگي به رزمندگان و مجاهدين بوسني انجام مي ­داد. خصوصاً راه ­اندازي يك سازمان كوچك براي شهداي بوسني، شبیه بنیاد شهید خودمان، که دغدغه ايشان بيشتر فرزندان شهدا و نسل­هاي آينده بوسني بود. یکی از برنامه ‏هایی که آن­جا گذاشتیم، این بود که به خانواده‏ های شهدا سر بزنیم. در فرهنگ‏شان، سرکشی به خانواده‏های شهدا نبود. مقداری اسباب­بازی می­ خریدیم، به اضافۀ مقداری شکر و قهوه؛ چون غالباً اگر قهوه ‏شان تأمین بود، یعنی همه­ چیز تأمین بود! روزی دو سه ‏تا خانۀ شهید را از قبل هماهنگ می‏ کردیم و می‏ رفتیم.

 

من و آقای شهریاری متأهّل بودیم. سه­ ماه ماندیم و برگشتیم. آقای زارعان و شهید نوّاب مجرّد بودند؛ آن­ها ماندند. کم‏‌کم فعّالیت‏ ها گسترده شد. به مساجدشان می‏ رفتیم، با روحانیون آن­جا برنامه داشتیم. همان محلّی که بودیم، کلاس قرآن برگزار می­ کردیم، بچّه‏ ها را جمع می­ کردیم ­و گروه سرود تشکیل می‌دادیم و... . شهید نوّاب هم در این برنامه‌ها نقش جدّی داشتند. سه ­ماه که تمام شد، ما برگشتیم. اما ایشان در بوسنی ماند و برنگشت. با این­که زمینۀ تحصیل در این­جا برایش فراهم بود، حتّی زمینۀ ازدواج فراهم بود، ولی آن­جا ماند. خودش را هم در یک قالب نگه نداشت؛ سعی می­کرد ا­ز هر وسیله ‏ای که می‏تواند، استفاده کند. آن­زمان، کامپیوتر یک وسیلۀ رایج دم‌دست نبود، ولی ایشان دنبال کرده بود که کامپیوترهای متعدّدی تهیه شود و ترجمۀ این کتاب‏ها انجام شود که کار کمی نبود. بسیاری از کتب شهید مطهری را ترجمه کرده بودند، بسیاری از نوشته‏ های امام را ترجمه کرده بودند، پیام‏های امام را و آقا را ترجمه کرده بودند.

ايران را به نام خميني مي شناختند
برای این­که با مردم بهتر ارتباط برقرار کند، به یادگیری زبان بوسنیایی پرداخت. فعّالیت­ های او در بخش‎های فرهنگی آن­جا تأثیرات فراوانی داشت. ارتباطات صمیمی با خانواده‎ها و مبارزین جوان داشت. از عکس­ های متعدّد ایشان با اصناف مختلف مردم بوسنی، می­توان پی به این رابطه­ عمیق برد. در بسیاری مواقع که به بوسنی می ­رفت، از ايران مقدار زيادي اسباب­ بازي برای فرزندان شهدای بوسنی می­ خريد. احداث یک مجموعه فرهنگي که مخصوص نوجوانان بوسنیایی باشد، از دیگر فعّالیت­ های ایشان بود و همچنان این مؤسّسه، مشغول به کار است.
 آن­جا تبلیغ به شکل سخنرانی و منبر نبود؛ باید وسط میدان جنگ، میان مردم می‎رفتی. یک چیزی شبیه حضور طلاب در جبهه ­های جنگ تحمیلی، که یک روحانی در سنگر با بچّه‎ها می‎نشست، صحبت می‎کرد و مباحث دینی را مطرح می‎کرد.

 

باید روحیۀ تقریب بین مذاهب داشته باشیم. این، به­ معنای عقب­ نشینی از مبانی خودمان نیست؛ باید در مبانی خودمان محکم باشیم، ولی نه به این معنا که دائماً با دیگران برخورد کنیم. بلکه دیگران را باید در اشتباه تشخیص خودشان، معذور بدانیم و با آن­ها هم‌زیستی داشته باشیم. اگر نتوانیم این روحیۀ تقریب، روحیۀ محبّت به دیگران و روحیۀ جذب را در خودمان تقویت کنیم، نمی‏توانیم در قضایای بیداری اسلامی، اثرگذار باشیم. بلکه تأثیرات معکوس خواهیم داشت.
 متأسفانه ما الان با جریان وهّابیت رو به ‏رو هستیم که مثل سرطان دارد رشد می‏کند و همه­ جا یک دیوار بی‏ اعتمادی بین ما و سایر مسلمین می‏کشد. در بوسنی هم همین‏ها به­ شدّت فعّال شده بودند. هم­زمان با ورود ما، آن­ها هم وارد شده و مشغول فعّالیت بودند. تنها چیزی که می‏توانست اثر کار آن­ها را خنثی کند، همین رفتار محبّت­ آمیز مردمی و سعه­ صدر و جذب چهره‏ به ‏چهره بود.
ایشان، خاطرات زيادي از بوسني نقل مي­كرد. خصوصاً درمورد احترام و عشقي كه مردم بوسني به حضرت امام دارند. نقل مي­كرد كه يك­بار در صف طولاني مردمي كه از مناطق درگيري، مهاجرت مي­كردند و همه خسته نشسته بودند، وقتي من آمدم و همراه­مان اعلام كرد كه ايشان ايراني است، همه بلند شدند و به احترام مي­گفتند «خميني». يعني به نام خميني، ايران را مي­ شناختند و اداي احترام می­ كردند.
 یک‌بار سارایوو بودیم. مردم آن­جا عصرها می‏رفتند از خانه‏ های روستایی، یک­ بطری شیر می‏خریدند تا شیر تازه بخورند. یک­روز ایشان رفته بود شیر بخرد. تسبیحی هم در دستش بود. پیرزنی آن­جا نشسته بود و دست دراز کرده بود. شهید نوّاب فکر کرد تسبیحش را می ‏خواهد، لذا ایشان هم خم شده بود که تسبیح را به پیرزن بدهد. خلاصه پیرزن هم دست انداخته بود گردن شهید و صورتش را بوسیده بود! وقتی که برگشت، بچّه ‏ها برایش صفحه گذاشته بودند. او هم کاردش می‏زدی، خونش درنمی ‏آمد!

آقا فرمودند كه سلام من را به اصحاب سيّدالشهداء برسان
به تعبیر مقام­ معظّم­ رهبری، ما از کشورهایی که خطّ مقدّم جبهه اسلام در اروپا هستند، غفلت کردیم. این کلام ایشان خیلی عمیق است. آن­جا باید خیلی تلاش فرهنگی بشود. به‎ همین ­خاطر شهید نوّاب، دو سال آخر عمرش را با همه مشکلات، به­ طور کامل، در آن­جا صرف کرد. ایشان در بوسنی، فردی شناخته­ شده بود و شهادتش هم پیش‎بینی می‎شد.
يك قضیه خيلي زيبا در سفر آخر ایشان در سال 73 اتّفاق افتاد. زمانی که قبل از سفر، براي خداحافظي خدمت مقام­ معظّم ­رهبري رفته بود، بعد از فرودگاه به من زنگ زد و گفت: «وقتي رفتم خدمت آقا، آقا فرمودند كه سلام من را به اصحاب سيّدالشهداء برسان. نمي­ دانم منظور حضرت آقا چيه؟ آيا رزمندگاني كه در بوسني مي­ جنگند را اصحاب سيّدالشهداء مي­ دانند يا چيز ديگري است؟» سفر آخر ايشان بود و ديگر برنگشت.

معتقد بود كه امام زمان(عج) در بوسني است؛ یعنی اين­قدر مردم بوسني مورد ستم قرار گرفته ­اند كه حضرت براي فريادرسي مظلومان، آن­جا هستند. اين، اعتقاد قلبي‌­اش بود. «سلام بر بوسني»، دست­ خطي است كه عشق و علاقه­ اش را به مردم بوسني نشان مي­دهد.
ایشان با روحانیون آن­جا مخصوصاً با دراویش­شان مأنوس بود. دراویش آن­جا به‌خلاف آن­چه که گاه در این­جا به اسم درویشی می‏بینیم و همه‏اش مکر و حیله و دروغ است، معمولاً افراد صالح، پاک و دارای صفات نفسانی خوبی بودند. شهید نوّاب هم با این­ها مأنوس بود. بعدها به­ خاطر مسائل عرفانی و فلسفی، تصمیم گرفت مؤسّسه ‏ای راه بیاندازند و یک­سری کتب عرفانی ما را ترجمه و چاپ کنند. آن‌طور که خاطرم هست، کتابی به­نام «کشف المحجوب» در برنامۀ کارشان بود. نفهمیدم بالاخره ترجمه‌اش را تمام کردند، یا نه؟ به هرحال یکی از کارهایش، همین چاپ کتاب‏ های عرفانی ـ فلسفی بود. ما الان چندین مؤسّسه در آن­جا داریم؛ مؤسّسه ملاصدرا، ابن‏ سینا، کالج زبان فارسی (که از مهدکودک دارد تا دانشگاه)، فعّالیت‏ های قرآنی و ... .
 بین دروایش آن­جا یک احساس محبّت نسبت به اهل‏ بیت وجود داشت. حتّی شعری داشتند که نام دوازده امام در آن بود و می‏خواندند. ولی خیلی‏ هایشان می‏گفتند معنی و مفهوم این اشعار و اسامی را نمی‏ فهمیم. یا مثلاً در مساجدشان اسامی خلفا بود، بعد هم حضرت علی و امام حسن و امام حسین. گاه جملۀ «فاطمة سیدۀ نساء العالمین» در مساجدشان دیده می‌شد. اصلاً مسجدی به اسم فاطمه زهرا در آن­جا بود. اسم فاطمه و زهرا در میان بوسنیایی ‏ها فراوان بود؛ شاید به اندازۀ فراوانی این دو اسم در ایران. علاقه مردم به اهل‏بیت، بالا بود؛ اما از دین، به‌جز یک­سری آداب و رسوم، چیزی باقی نمانده بود.
 حتّی ادبیات فارسی هم در آن­جا نفوذ داشت. معمولاً امام­ جمعه‏ سارایوو در نمازجمعه، شعرهای مولوی می ‏خواند؛ البته با لهجۀ بوسنیایی. نمی ­توانست فارسی حرف بزند، اما متن مولوی را بلد بود. یکی از بهترین شرح ‏های دیوان حافظ، شرح سعودی بسنوی - اهل بوسنی - است. بر درب و دیوار برخی مساجد، تکایا و حتّی رستوران‏ هایشان، اشعاری به زبان فارسی دیده می‌شد.
فکر نمی­ کنم اسم­ بردن از کسانی که آن­زمان، آن­جا بودند، مانعی داشته باشد. آقای حاج ­حسین الله­ کرم با بعضی از دوستان‏شان آن­جا بودند. غالباً بچّه‏ های جبهه و جنگ بودند. یک شب زمستان، از ساعت شش که بعد از نماز بود، دعوای عشق و عقل را شروع کردند تا ساعت دوازده! یک­طرف شهید نوّاب بود و یک­طرف حاج ­حسین. بقیه هم در بحث دخالت می‏ کردند. به نظرم شهید نوّاب، طرف­دار مقدّم بودن عقل بود و آن­ سو، طرف­دار مقدّم بودن عشق.

قبل از اسارت روضه حضرت زهرا خواند
در مورد نحوه شهادت ایشان، آن­چه كه از دوستانش در بوسنی شنيدم این­گونه بود که در ايام شهادت حضرت زهرا(س) چون به زبان انگليسي خيلي مسلّط بود، در كرواسي كه هم­ مرز بوسني است، برای روضه و سخنراني دعوت شده بود. ظاهراً خیلی هم سخنان و روضه ایشان جلب توجّه کرده بود.

 

در برگشت از كرواسي، وارد شهر مُستار مي­شود. شنیده بود که یکی از فرماندهان و مسئولین به سارایوو آمده است. به­ سرعت از کرواسی ‏آمد تا خودش را به سارایوو برساند و از آن مسئول برای کارهای فرهنگی کمک بگیرد. معمولاً ما برای ورود به بوسنی و خروج از آن مشکل داشتیم. چون آن مرز، دست کروات‏ های افراطی بود. دو گروه در بوسني مي­ جنگيدند؛ يكي كروات­ها و ديگري صرب­ها. كروات­ها و صرب­ها با مسلمانان به عنوان مسلمان­ بودن مي­جنگيدند و دشمني­ شان، دشمني اعتقادي بود. حتّی ایشان تعریف می­کرد که بار اوّلی که دستگیر شده بود، صرب­ها دائماً صلیب خود را نشان می­ دادند. به نشانه این­که جنگ ما، عقیدتی و دینی است.
 روایت­ های مختلفی از زمان دستگیری شهید وجود دارد. خود رانندۀ تاکسی که ایشان را از کرواسی می­ آورد، گفته وقتی وارد سارایوو شدیم، یک ماشین شخصی تعقیب‏مان می‏­کرد و یک­جایی نگه‏مان ‏داشت و ایشان را پیاده ‏کرد. می‏گوید مجبور کردند با ماشین آن­ها برود. شهید هم، کرایۀ راننده تاکسی را همان­جا می‏ دهد و می‏رود داخل ماشین آن­ها. این آخرین اطّلاعی بود که از ایشان وجود داشت و دیگر خبری نشد. قبلاً هم اتّفاق افتاده بود که وقتی بچّه ‏های ایرانی تردّد می‏ کردند یا در بعضی از گذرگاه ‏های داخل بوسنی، گرفتار می‏ شدند. بعدش هم هیئت‏ ایرانی از طریق دولت کرواسی وارد مذاکره با کروات­ها می‌شد و این­ها را آزاد می‏ کرد. حتّی گاهی اوقات بچّه‏ های ما تا سه­ ماه، آن­جا اسیر بودند.
 هرچه از كانال بچّه ­هايي كه در بوسني بودند تلاش كرديم اطّلاعي از ايشان به دست بیاوریم، نشد. تا اين­كه بنا به دستور مقامات جمهوري اسلامي و خصوصاً مقام­ معظّم ­رهبري، فشار روي دولت كرواسي آمد كه سرنوشت ايشان مشخّص شود. در اثر این فشارها از جمله لغو سفر تيم فوتبال ما به كرواسي و لغو راه و ترابري به آن­جا، دولت كرواسي به گروه­ هاي افراطي كه در خاك بوسني بودند، فشار آورد و نهايتاً خبر دادند يك نفر را با اين مشخّصات دستگير كرده­ اند و بعداً هم به شهادت رسيده است.

ده روز بعد از شهادت هنوز از زخمها خون مي‌آمد
گروهی از سفارت­خانه به سارايوو مي­روند كه دو نفر از اين بزرگواران هم كه براي تحويل جنازه رفته بودند، در راه برگشت به شهادت مي­ رسند. نهايتاً جنازه ايشان را از خاك درمي ­آورند و مشخّص مي­شود كه بعد از شكنجه، با شش گلوله به شهادت رسانده­ اند. در فیلمی که از جنازه ایشان دیدم، معلوم بود با این­که ده روز از شهادتش گذشته، ولی هنوز از زخم‏ها خون می‏ آمد.
همان‏جا در قسمت مسلمان­ نشین شهر موستار، پیکر ایشان را تحویل می‏ گیرند، غسل می‏ دهند و نماز می‏ خوانند. بعدها در همان محلّی که بر بدن ایشان نماز خوانده شد، یک یادبود و آب­خوری ساختند. این یادبودها در بوسنی زیاد است. در کتاب یکی از کسانی که از بوسنی دیدار کرده، خواندم که در بوسنی، سیصد آب­خوری هست که این­ها را مردم به یاد شهدای کربلا ساخته‌اند.

جمله عجيب وزير خارجه بوسني به خبرنگار بي ­بي­ سي
شهادت ايشان بازتاب تبليغاتي بسياري پيدا كرد و در رسانه ­هاي جهاني به نحو رسمی اعلام شد. تا پیش از این، جمهوري اسلامي در كمال سكوت، خدمات خودش را به مردم بوسني پی می­ گرفت. با شهادت ايشان، ماجرا کاملاً تغییر کرد؛ يعني نقش ايران، خيلي پر رنگ­تر نشان داده شد. اين جمله وزير خارجه بوسني در آن زمان معروف است كه خبرنگار بي­ بي­ سي از وی پرسيد: ايران، بيشتر به بوسني كمك مي­كند يا عربستان؟ ایشان هوشمندانه­ جواب داد كه عربستان تلاش مي­كند تا ما گرسنه نميريم، ولي ايران تلاش مي­كند كه ما نميريم! يعني وجه تمايز دو كشور مسلمان در كمك به بوسني را نشان ­داد. ما براي نجات جان آن­ها تلاش مي­ كردیم، ولي عربستان فقط مواد غذايي و آذوقه مي­ داد.
بعد از شهادت ايشان، خانواده به ديدن آقا رفتند. آقا هم نكات خيلي خوبي بيان فرمودند كه شايد نوارش در اختيار دفترشان باشد. خيلي از شهید تعريف مي­كردند. يادم هست در آن زمان رسم بود که مقام­معظّم­رهبري، يك چيزي روي عكس شهدا يادداشت مي­كردند. دو تا عكس خدمت ايشان برده شد كه روي هر دو، جمله ­ای نوشتند. ظاهراً آقاي شيرازي گفته بود كه آقا، عکس­ها را زير شيشه ميز كارشان گذاشته ­اند. مقام­ معظّم ­رهبري، كمتر براي شهداي روحانی خارج از كشور، پیام داده است. برای ايشان پیام دادند.

 

اين كه اوّل سررسيدش در ابتدای هرسال می­ن وشت: «سال جدید را با ياد خدا و آرزوي شهادت شروع مي­ كنم»، شعار نمي ­داد. خودش را واقعاً آماده كرده بود. هيچ دغدغه كوچكي براي خودش نداشت که حتّی مثلاً اين كتاب مرا چاپ كنيد. وابسته دست­ نوشته­ هاي خودش هم نبود. با این­که خاطرات ايشان، خيلي زيباست. دست ­نوشته­ های حجّ خونين را تا سال 73 فرصت داشت كه چاپ كند، اما اصلاً برايش مهم نبود و آن­ها را كنار گذاشته بود.
ایشان را به قم آوردند و در گلزار علی ‏بن جعفر، نزدیک مزار شهید زین‏ الدین دفن کردند. از نكات جالبي كه بعد از شهادتش اتّفاق افتاد، ارتباط معنوي ­ای بود كه افراد مختلف با شهید پيدا كردند. يعني سر مزار از ايشان حاجت گرفتند.
نكته پایانی این­كه به شدّت به آقا علي­ بن­ موسي ­الرّضا عشق مي­ ورزيد. عجيب بود. بارها يادم هست كه با اتوبوس­ های آن زمان و با آن وضع جاده ­ها، به مشهد مشرّف می­شد و دو مرتبه با اتوبوس به اهواز برمي­ گشت. و مزدي را كه مي­ خواست، بالاخره از ایشان گرفت.


انتهای خبر/

رجانیوز

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.