دوشنبه 20 آذر 1391 | 16:07
پدربزرگ 105 ساله جبهه ها در بستر بیماری
پدربزرگ 105 ساله جبهه ها در بستر بیماری
پدر بزرگ 105 ساله جبهه ها که یک روز مُشوّق جوان ها برای شرکت در جنگ و جهاد و جبهه بود حالا آرام در بستر بیماری در خانه ای غرق در سکوت در شهر شیراز آرمیده

  به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت "

شماره را که می گیرم، زن با صدایی که هنوز مثل گذشته سرشار از انرژ بود گفت: بفرمایید، شما... معلوم بود درد روزگار هنوز کمرش را خم نکرده اگرچه چند سالی است که بخاطر جابه جا کردن جسم پدر مریم و خواهرش دیسک کمر گرفته اند و دم نمی زنند...  

به نقل از فاش نیوز ، انگار عادتمان شده که وقتی اسطوره ای به تاریخ پیوست تازه یادش بیفتیم و قهرمانی هایش را پس از کوچش از این دنیا در بوق و کرنا کنیم و بگوییم که ای وای بر ما عجب فرشته ای بود فلانی و نشناختیمش! شاید هم این موضوع دیگر جزیی از فرهنگ ما شده و خورده گرفتن بر آن را باید استغفار کرد!   روزی که دزدی آمد و سنگی انداخت، پیرمرد تابش طاق شد و کهولت سن را فراموش کرد و دو سال تمام التماس کرد تا اجازه صادر کنند به جبهه برود و ضرب شستی به دشمن نشان دهد؛ دست آخر هم که اصرارهایش راه به جایی نبرد، مقابل بسیجی مسوول ثبت نام ایستاد و یقه اش را گرفت و گفت: "اگه نذاری برم جبهه اون دنیا سرپل صراط جلویت را می گیرم!" و همین شد مقدمه رفتنش به جنگ...  

صفرقلی رحمانیان پیرترین رزمنده دفاع مقدس که به "بابابزرگ جبهه ها" شهرت یافت، 66 ماه از دوران دفاع مقدس را به نبرد با دشمن پرداخت تا از کیان خاک خود پاسداری کند. آن روزها 74 سال از عمرش می گذشت و لابد باید در رختخواب استراحت می کرد و دوران بازنشستگی اش را سپری می کرد و با نوه نتیجه هایش دمخور می شد؛ اما همه اینها را کنار گذاشت و راهی شد تا خانه ای ویران نشود. اما بابابزرگ جبهه ها این روزها کجاست و چطور روزگارش را می گذراند، سوالی بود که از دخترش مریم جویا شدیم:   "پدر چند سالی است که به دلیل شکستگی لگن خاصره در بستر بیماری است و قادر نیست حرکت کند. من و خواهرم زهرا با جان و دل از ایشان که الان 105 سال از عمرشان می گذرد، پرستاری می کنیم."

 


مریم و زهرا که به دلیل مراقبت از پدر تا به حال ازدواج نکرده اند و خانه بخت را به پرستاری از تنها دلخوشی شان ترجیح داده اند، نه تنها از این اوضاع ناراضی نیستند بلکه این عمل را وسیله ای برای جلب رضای پروردگار می دانند، تا جاییکه از جسم خود گذشته اند و بیماری را به جان خریده اند:" بخاطر جابه جا کردن پدر من و خواهرم دیسک کمر گرفته ایم. اما نمی خواهم گله و شکایت کنم و از رنج های خود بگویم چرا که ما با خدا معامله کرده ایم؛ اما درد اینجاست که هیچ کس به پدر سر نمی زند مگر وقتی که گزارشی از ما در رسانه ها پخش شود، آن وقت مسووولان یادشان می افتد و فردای روز گزارش سراغ پدر را می گیرند.
امسال هفته بسیج و دفاع مقدس دلم خیلی گرفت. هیچ کس به پدر سر نزد." 
مریم که با تمام سختی ها هنوز هم سعی می کند پرانرژی باشد و خستگی را در خود راه ندهد، نفس عمیقی می کشد و در ادامه می گوید: پدر و امثال ایشان گنجینه های جنگ هستند؛ اینها از نزدیک شاهد وقایع دفاع مقدس بوده و بهترین راوی آن هستند اما کسی قدر این منابع اصیل را نمی داند و سراغشان را نمی گیرد.
 

دختر بابابزرگ جبهه ها که ضمن پرستاری از پدر در دبیرستان نیز ادبیات تدریس می کند ادامه می دهد: گاهی ایشان از خاطراتش که می گوید منقلب می شویم. یادم می آید تعریف می کرد زمانی که بالاخره موفق شده بود به جبهه برود، فرمانده رو می کند به رزمنده های پیرتر و می گوید:" این منطقه مین گذاری شده است، کدامیک از شما حاضرید راه را برای بقیه باز کنید و از این منطقه عبور کنید تا بقیه پشت سر شما بیایند؟ آخر این جوان ها هنوز زندگی نکرده اند و من دلم نمی آید روی مین بروند."
در بین رزمنده های مُسن و سالخورده ای که آنجا بودند تنها پدر راضی به اینکار می شود و این در حالی بود که بقیه دوستانش او را از این کار منصرف می کردند. اما گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. وقتی دست به کار شد، فرمانده گفت: پدرجان فقط می خواستم شما را امتحان کنم. سپس بقیه رزمنده های سالخورده را به عقب فرستاد و فقط ایشان را به خط مقدم برد... 
پدر بزرگ جبهه ها که یک روز مُشوّق جوان ها برای شرکت در جنگ و جهاد و جبهه بود حالا آرام در بستر بیماری در خانه ای غرق در سکوت در شهر شیراز آرمیده و شاید تنها دلخوشی اش دیدارهایی باشد که شاید و شاید یک روز اتفاق بیفتد. مریم باز هم تاکید می کند و می گوید: از هیچ کس هیچ توقعی نداریم، پدر برای رضای خدا به جبهه رفت و جنگید اما متاسفانه نمی خواهیم باور کنیم اینها رازهای سر به مُهری هستند که اگر گشوده شوند، حرف های قیمتی دارند برای بازگو کردن، این گنجینه های جنگ در حال از دست رفتن هستند و ما همچنان غافلیم...

انتهای خبر/

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.