شنبه 30 دی 1391 | 08:27
گفتگو با خانواده يكي از شهداي جنگ هاي نامنظم
به اسم حج به ملاقات امام موسي صدر و شهيد چمران مي رفت
 به اسم حج به ملاقات امام موسي صدر و شهيد چمران مي رفت

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت "«شهيد محمد رجبي همداني» سال 1360 در سن 37 سالگي و عمليات آزادسازي بستان شهيد شد. او از حول و حوش آبان 59 ، يعني همان اوايل جنگ به جبهه رفت و در ستاد جنگ هاي نامنظم شهيد چمران حضور داشت. دو فرزند به نام هاي محمد حسن و حوريه دارد. كه امروز نام پدر را زنده نگه مي دارند.

«محمد حسن رجبي همداني» پسر شهيد رجبي همداني، متولد 1350 و فرزند ارشد خانواده است. او 10 ساله بوده كه پدرش شهيد مي شود. هم اكنون يك پزشك است و براي ما از خاطرات كودكي خود و پدرانه هاي شهيد رجبي همداني تعريف مي كند. او مي گويد:"يكبار كه پدر نمي توانست براي مرخصي بيايد خانه، ما براي ديدنش رفتيم و در جبهه عباسيه او را ديديم كه با شهيد چمران و شهيد رستمي نشسته بودند و نقشه اي را بررسي مي كردند. من آنجا حضورا و براي اولين بار شهيد چمران را ديدم."

او در مورد پدرش مي گويد: "قبل از جنگ رفت و آمدهايي به لبنان داشت و با امام موسي صدر در تماس بود و در همين رفت و آمدها با شهيد چمران آشنا شده بود."

رجبي همداني ادامه مي دهد: "پدرم يك كارگاه ملامين سازي داشت و توي آن كار مي كرد در واقع كارش آزاد بود. اما با جنگ و مبارزه از قبل از انقلاب آشنايي داشت، چون عليه رژيم شاه مبارزات فراواني مي كرد."

شهيد رجبي همداني در فعاليت هاي سياسي عليه رژيم شاه آبديده شده بود. و تمام روش هاي مبارزاتي را خوب مي دانست. پسرش مي گويد:"چون قبل از انقلاب عليه رژيم طاغوت فعاليت مي كرد. به ما ياد مي داد كه اگر از ساواك آمدند خانه يا كسي در مورد پدر چيزي از ما پرسيد به او حرفي نزنيم. مثلا اگر كسي پرسيد بابا كجاست؟ كي مي آيد؟ و با كي رفته؟ چيزي نگوييم. به اسم حج مي رفت لبنان ملاقات امام موسي صدر و شهيد چمران و ما ياد گرفته بوديم اين مسأله را نگوييم"

"يكبار نزديكي هاي پيروزي انقلاب، چند سرباز فراري را آورده و در خانه پناه داده بود. يكي دو ماهي را اين ها در خانه ما بودند تا انقلاب پيروز شد و رفتند. اما تا وقتي در خطر بودند، پدر آن ها را در خانه پناه داده بود و ما نبايد در مورد آن ها به كسي چيزي مي گفتيم."

محمد حسن رجبي همداني به خاطر مي آورد كه پدرش وقتي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد به خاطر ناشناخته ماندن از ديد ساواك، هميشه لباس هاي متعددي داشت و دائما چهره عوض مي كرد و بيرون مي رفت. او مي گويد:"بارها به من گفته بود كه مي رويم سينما، ولي هيچ گاه به سينما نمي رفتيم، بلكه پدر در پوشش اين عنوان بيرون مي آمد و به اقدامات سياسي اش مي رسيد و به ملاقات آدم هاي مبارز و مهم مي رفت. اينگونه وانمود مي كرد تا اگر كسي جلويمان را گرفت و پرسيد كجا مي رويم بگوييم سينما."

رجبي همداني از روحيات شهيد در خانه چنين مي گويد:"من هميشه با صداي نماز صبح پدر از خواب بيدار مي شدم. پدرم هميشه به ورزش صبحگاهي علاقه داشت و در كارهايش نظم و ترتيب زيادي را رعايت مي كرد."

شهيد رجبي همداني اما لابلاي تمام درگيري هاي مبارزاتي و رفت و آمدهايش به جبهه حضورش در خانه پررنگ بود. پسرش مي گويد: " بابا وقتي به خانه مي آمد براي ما وقت مي گذاشت، صحبت مي كرد. بازي مي كرديم. قبل از انقلاب علاقه داشت چريك بشوم. گاهي صحبت ها و بازي هايمان هم در همين جهت بود. وقتي بازي مي كرديم به ما ياد مي داد كه فردا روز اگر بزرگ تر شديم بدانيم چگونه زندگي كنيم."

وقتي از رجبي همداني مي پرسم الان چقدر حضور پدر را احساس مي كنيد؟ مي گويد: "خيلي فراوان؛ هر گاه اتفاق خوبي براي ما مي افتد، مي دانم كه حتما يك نگاهي، اثري و نشانه اي از پدر وجود دارد. اين ها احساس من است."

از طبع بلند و وابسته نبودن پدر به اين دنيا تعريف مي كند: "سال ها قبل، كارخانه اي داشتيم كه داشت ورشكست مي شد. وقتي كارگر آن كارخانه را جواب كرديم و گفتيم برو گفت من حاضرم مجاني برايتان كار كنم اما به من نگوييد برو چون پدر شما به من خيلي كمك كرد تا خانه دار شدم در حاليكه خودش هنوز مستأجر بود و خانه نداشت."

او ادامه مي دهد: "با اينكه پدر خودش مستأجر بود اما لطف او بوده كه همه ي ما، يعني هم من، هم مادر و خواهرم صاحب خانه هستيم و حتي يك روز هم من به مستأجري نرفته ام."
وي آخرين خاطره اي را كه از روزهاي رزمندگي پدر به خاطر دارد برايمان تعريف مي كند:"يكبار تعريف مي كرد كه وقتي با يكسري از رزمنده ها براي شناسايي رفته بود سربازي را ديده كه آمده بود بالاي تپه؛ او را با تير مي زند، وقتي بالاي سرش مي رود و كارت شناسايي و وسايل همراهش را بررسي مي كند، مي بيند كه سربازي كه در جبهه عراقي ها مبارزه مي كرده مال كشور سومالي بوده و كارت شناسايي و مداركش مليت سومالي او را تاييد مي كند. پدر مدارك او را با خود آورد كه يك عدد خود نويس هم در آن بود و آن را به من داد و من هنوز آن ها را به يادگار دارم."

مي پرسم مي دانيد چطور شهيد شده؟ مي گويد: "نحوه ي شهادتش را يكي از همرزمانش كه از بستگانمان هست برايمان گفته كه تير از پشت به طحالش خورده و مجروح شده است. او را به بيمارستان منتقل مي كنند و همان روز زير عمل دوام نمي آورد و به شهادت مي رسد."

و اينگونه ورق سرخ ديگري از دفتر شهادت به نام شهيد محمد رجبي همداني ثبت مي شود...

انتهاي پيام/

پایگاه اینترنتی بسیج

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.