به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت "در زیر خاطراتی از شهيد آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی را می خوانیم:
* یک روز، زمان بختیار، آقای قاضی از من خواستند که برای تظاهرات روز بعد اشعاری بگویم و قرار شد که روز تظاهرات خودم آنها را بخوانم. آن روز حدود سه ساعت تظاهرات طول کشید و من پشت تاکسی بار در حال خواندن اشعار بودم. بعد از تمام شدن تظاهرات، متوجه شدم که شهید قاضی تمام این سه ساعت را با پای پیاده با جمعیت حرکت کردهاند. ایشان فرموده بودند: من خسته نمیشوم چون به خاطر خداست.
* در ایام تبعید در بافت، هر روز مأمور ژاندارمری برای امضای ورقه حضور و غیاب، به محل سکونت او میآمد اما به جای در، با گستاخی تمام با کفش از پنجره به وسط اتاق میپرید و آمرانه دستور میداد که سید برگه را امضا کند. چند روز به همین شکل گذشت و آیت الله قاضی چند بار به مأمور تذکر داد که ادب را رعایت کند ولی او گوشش بدهکار نبود.
یک روز که مأمور با همان رفتار اهانتآمیز وارد اتاق شد، شهید قاضی با کتاب سنگین المنجد محکم به پس گردن او کوبید و فریاد زد: بی ادب مگر نگفتم مؤدب باش؟ مأمور وحشتزده از اتاق بیرون رفت و از فردا با کمال ادب برگه را میآورد و ایشان امضا میکرد.
* در سال ۱۳۴۳ دربار و ساواک خواستند با روحانیت یک تلطیفی بکنند. یعنی نوعی بین روحانیت توافق بکنند. لذا جلسهای در محل اتاق بازرگانی تبریز تشکیل دادند و از علمای سرشناس شهر تبریز دعوت کردند. در این جلسه، استاندار وقت، رئیس ساواک، فرماندهان نظامی و انتظامی آن روز حضور داشتند و همچنین یک عده تجار را هم دعوت کرده بودند.
در آن جلسه رئیس ساواک آذربایجان خواست در صحبت خود مطالب موهنی در رابطه با امام مطرح کند. عبارات و سخنان وی این را میرساند که ایشان (حضرت امام) فردی آشوبگر هست و امنیت مردم را به هم میزند و فردی هست که باعث تفرقه بین شاه و روحانیت میشود و امثال چنین عبارات، سکوت محض و خوف، بر فضای جلسه حاکم بود. چون خصوصاً بعد از آنکه در قیام ۴۲ عده زیادی از امت را به شهادت رسانده بودند و یا اینکه هر کس سخن میگفت تبعیدش میکردند و شکنجه مینمودند.
در این مجلس تنها کسی که غیرتش قبول نکرد و نهیب زد و با شجاعت برخاست و صندلی را برداشت تا برسر رئیس ساواک بکوبد، آیت الله قاضی طباطبایی بود که مأمورین گرفتند و نگذاشتند.
* جوانها بیشتر جذب او میشدند. برای آنها احترام قائل بود. آنها را با محبت میپذیرفت. گروهی بودند به نام دوچرخهسوار، وقتی بنا بود اعلامیهای پخش میشد، یک ساعته تمام شهر را پر از اعلامیه میکردند. الان خیلی از همان جوانها دکتر و مهندس و استاد دانشگاه هستند.
* زبان من از گفتن ادب و کمال و اخلاق ایشان عاجز است. هیچ موقع مرا به اسم جلیل صدا نزدند. همیشه میگفتند: آقاجلیل. هر وقت بیرون میرفتیم و پیرمردی را میدیدند که میخواست از جایی رد شود، میفرمودند: برو ایشان را کمک کن. اگر کارگری برای برفروبی یا غیره میآمد، او را با رضایت روانه میکردند.
* یک بار کارگری کفشهای آقا را پوشیده بود. من خواستم بگویم کفشهای آقا را پوشیدهای، ایشان با دست اشاره کردند که نگو و کفشها را به او بخشیدند و گفتند که ببر. اگر روحانیای از مدرسه پیش ایشان میآمد، حتماً عبایی به او میدادند.
فاتحه اي نثار شهيد آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی
منبع: رجا
دیدگاه ها