سه شنبه 15 اسفند 1391 | 05:53
رزمنده‌ای که هیچ وقت عکس فرزندش را همراهش نداشت
رزمنده‌ای که هیچ وقت عکس فرزندش را همراهش نداشت
یک روز همه رزمنده‌ها رفته بودند بیرون چادر برای فوتبال. من مانده بودم و رمضانعلی. از هر دری حرف می‌زدیم گفتم: راستی رمضون شنیدم یه دختر خوشگل داری.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"در دفاع مقدس زمانی که قرار بود حمله‌ای انجام شود. مدتها قبل از آن باید کار شناسایی و تدارکات انجام می‌شد. کارهایی که هرکدام با سختی‌های خاص خودش رو به رو بود. به خصوص ماموریت‌هایی که فردی انجام می‌شد. حجت ایروانی از جمله دیده‌بان جنگ است که کارش ایجاب می‌کرد هنگام انجام ماموریت تنها باشد. وی خاطراتش را از آن دوران اینگونه تعریف می‌کند:

 

*اسمش رمضانعلی بود بچه‌ای زبر و زرنگ، تیز و بز و جسور و نترس و در عین حال متواضع و فروتن. از روزی که آمده بود واحد، توجه همه را به خود جلب کرده بود. از همه نظر خوش بود. خوش‌خلق، خوش مجلس، خوش ‌فهم و ... بالاخره یک هیئتی کامل. صدای خیلی خوش داشت. گاه و بیگاه که تو خودش بود خواندنش گل می‌کرد و دوربری‌ها را می‌برد تو حال وقتی هم به خودش می‌آمد پا می‌شد می‌رفت پشت چادر یا پشت خاکریز و زانویش را در بغل می‌گرفت و باز می‌رفت توی خودش. یک روز همه رفته بودند بیرون چادر برای فوتبال. من مانده بودم و رمضانعلی. از هر دری حرف می‌زدیم گفتم: راستی رمضون شنیدم یه دختر کوچولوی خوشگل داری.

سرش را پایین انداخت با سماجت ادامه دادم: خوب عکسش حتما تو کیفته ببینم.

حالا سرش را به آرامی بالا گرفت و همراه لبخندی ملیح گفت: دارم، خوشگلش رو هم دارم، ولی عکسش همراهم نیست و ادامه داد: عکسشو نمی‌آرم تا شیطان خدای ناکرده از علاقه به زن و بچه سوءاستفاده نکنه و بتونم در همه اوقات کارم رو به نحو احسن انجام بدم. موضوع صحبت را سریع عوض کرد و من ماندم متحیر از این همه بزرگی.

همه بچه‌های واحد از پشتکار و استعداد رمضانعلی تعریف می‌کردند بالاخره توفیق پیدا کردم با او در یک دکل باشم مشغول انجام کارهای اطلاعات و دیده‌بانی.

دکل ما بیست متر ارتفاع داشت و در ضلع غربی جزیره جنوبی مجنون قرار داشت. فاصله دکل تا خط اول عراق حدود چهار کیلومتر بود و در برد موثر خمپاره‌های 120 میلیمتری دشمن قرار داشت. یک روز بعد از خواندن نماز صبح به رمضانعلی گفتم: با زیارت عاشورا چطوری؟ تبسمی بر لبانش نقش بست و گفت: یا علی. بعد از زیارت عاشورا صبحانه را که عبارت بود از نان خشک شده همراه چای و پنیر گچی خوردیم. وضو گرفتیم و رفتیم بالای دکل. (عموما بچه‌های واحد مقید بودند با وضو روی دکل بروند) دید خوبی بود. بعد از مدتی که منطقه را زیر نظر داشتیم متوجه یک قرارگاه شدیم که آنتن‌های بلند مخابراتی آن حکایت از اهمیت کاری آن داشت. در پارکینگ قرارگاه چندین دستگاه جیپ فرماندهی و استیشن به چشم می‌خورد. هدف را به رمضان نشان دادم. گفتم: خوب به نظرت چه طور؟ رمضان هم بعد از مدتی که پشت دوربین قرار گرفت گفت: ظاهرا رؤسای منطقه جلسه دارند. به هر حال نباید فرصت به این خوبی را از دست داد. گفتم پس دیگه معطل نکن. مسافت را بده تا بریم روش.

پس از گرفتن گرا و تخمین مسافت، مختصات قرارگاه را به دست آورده و جهت اجرای ماموریت به شروع تطبیق مخابره کردیم با توجه به اهمیت انهدام این هدف دو قبضه توپ هویتزر 155، دو قبضه توپ 203 و دو قبضه کاتیوشا در خواست کردیم که تطبیق پس از اطلاع از نوع هدف بلافاصله مختصات قرارگاه را به آتشبار یاسر، حمزه و عمار برای اجرای ماموریت مخابره کرد. در این بین رمضان پشت دوربین بود و قرارگاه را زیر نظر داشت. در این فاصله چند جیپ فرماندهی دیگر وارد پارکینگ قرارگاه شدند. هر لحظه شور و شوق ما برای اجرای آتش بیشتر می‌شد. ابتدا آتشبار یاسر 203  اعلام آمادگی کرد که رمضانعلی با یک الله اکبر فرمان شلیک را به یاسر داد. اولین گلوله 203 نعره زنان به سمت قرارگاه روانه شد و پس از مدتی در 700 متری سمت چپ قرارگاه به زمین نشست. با توافق رمضان تصحیحات 700 راست را با گرای هدف به آتشبار یاسر دادیم. لحظه‌ای بعد دومین گلوله با نوای یا مهدی ادرکنی به سمت قرارگاه راهی و در امتداد آن به زمین نشست. در این بین به رمضانعلی گفتم رمضون بهتره گلوله رو وارد محوطه قرارگاه نکنیم. الان این گلوله با تصحیحات 500 اضافه می‌ره وسط قرارگاه. به نظر من بهتره دو آتشبار عمار و حمزه رو هم در همین حوالی تنظیم گلوله کنیم و آخرین تصحیحات رو یک دفعه بدیم و روسای عراقی را غافلگیر کنیم و اجازه فرار را به رؤسای عراقی ندیم.

رمضانعلی هم نقشه مرا پذیرفت و بلافاصله رفتم پشت بیسیم و گفتم: یاسر جان دستت درد نکنه. 500 اضاف را اعمال کن و سمت و زاویه این کشکول (توپ) رو به روی آن یکی کشکول ببند الله اکبر هم مال ما گرفتی؟ صدا آمد که گرفتیم به روی چشم.

پس از ابلاغ پیام منتظر اعلام آمادگی عمار و حمزه بودیم که حمزه اعلام آمادگی کرد. با دادن الله اکبر به حمزه دو موشک کاتیوشا به سمت قرارگاه شلیک شد. لحظه‌ای بعد یکی در 300 متری و دیگری در 450 سمت راست گرفته و تصحیحات 350 به چپ و در فرمان بعدی 300 کم را به حمزه دادم. دقایقی بعد عمار برای شلیک اعلام آمادگی کرد و با ذکر یا حسین سومین و چهارمین موشک شلیک شد که در پشت محوطه قرارگاه جا گرفت و همان فرمان که به یاسر داده شده بود حمزه هم داده شد. گفتم حمزه جان دستت درست. خیلی باحالی. 350 چپ رو اعمال کن و سمت و زاویه جدید رو روی هر دوتاشون ببند. الله اکبر هم ما ما. گرفتی؟ و آتشبار حمزه گفت: امر امر شماست چشم.

خستگی چشمهایم را اذیت می‌کرد رو به رمضانعلی گفتم: رمضون بیا این عمار و هم تو کار کن. با چهره‌ای بشاش و خندان مثل همیشه باشه گفت و گوشی بیسیم را در دست گرفت و پشت دوربین جا گرفت. پس از به گوش کردن آتشبار عمار باقرائت آیه شریفه ما رمیت ... فرمان اولین شلیک و رمضان با دادن تصحیحات 200 اضافه و 40 بالا، تقاضای گلوله زمانی کرد. لحظه‌ای بعد با الله اکبر رمضانعلی گلوله آتشبار عمار با ماسوره زمانی شلیک کرد. حجت، حجت دارن می‌آن بیرون. مثل اینکه جلسه‌شون تمام شده یا شصتشون خبردار شده زود بگو آتشبارها شروع کنند.

گوشی بیسیم را که مدتی پیش دست رمضان بود از روی بیسیم برداشتم و آتشبارهای عمار و یاسر و حمزه را به گوش کرده و فرمان آتش به اختیار را به تمام قوا تا اطلاع ثانوی صادر کردم. در مدتی کمتر از 3 دقیقه هر سه آتشبار قرارگاه را زیر آتش گرفتند. آتشبار یاسر 203 با ماسوره‌های تاخیری، آتشبار عمار با ماسوره زمانی 155 و آتشبار حمزه کاتیوشا با حجم آتش خود کولاک می‌کردند. در یک لحظه زمین و زمان و قرارگاه را به هم دوختیم. به اذن خدا و با اعتقاد به آیه و "مارمیت... " گوشه‌ای از توان توپخانه سپاه اسلام را به مزدوران بعثی چشاندیم. در این بین ناگهان آتش خمپاره و توپخانه دشمن با شدت تمام حواله ما شد و دکل زیر آتش قرار گرفت. از پشت دوربین همچنان قرارگاه عراقی‌ها را زیر نظر داشتیم. یک گلوله 203 خودی در پارکینگ قرارگاه جای گرفت. تعدادی از ماشین‌ها را به آتش کشید و تعدادی را هم آبکش کرد. در این بین نفراتی که سعی داشتند خود را به پارکینگ برسانند ناامید شده و تغییر مسیر دادند. لحظاتی بعد یک گلوله کاتیوشا در پشت خاکریز ایجاد شده در محوطه قرارگاه جای گرفت و در پی آن انفجار مهیبی روی داد. شعله‌های آتش سر به آسمان کشیدند. ظاهرا تانکر بنزین قرارگاه بود که منفجر شده بود. با مخابره انهدام ماشین‌ها و تانکر سوخت به آتشبارها، بچه‌های خدمه شارژ شده و با توان بیشتری شلیک کردند.

زمان هر چه می‌گذشت حجم و دقت آتش دشمن نیز بیشتر می‌شد به طوری که چهار مهار دکل پاره شده بودند و چندین ترکش هم که امید به زیارت ما داشتند در ؟ تخته‌های اتاقک گیر کرده بود.

گلوله‌های زمانی ک در محوطه قرارگاه منفجر می‌شد امان همه را بریده بود کمتر به کسی اجازه تحریک می‌داد گلوله‌های 203 هم با ماسوره‌های ضد بتون و تاخیری به سنگرهای قرارگاه رحم نکرد و سقف آنها را یکی پس از دیگری پایین می‌آوردند. موشک‌های کاتیوشا هم ترس در در عراقی‌ها در 100 ضرب می‌کرد دشمن که دید با خمپاره و توپخانه حریف ما  نمی‌شوند به تانک متوسل شد و به گلوله‌های آن اتاقک دکل را هدف قرار داد. ما هم کم نگذاشتیم و با اضافه کردن یک آتشبار 130 میلیمتری حجم آتش را بیشتر کرد و قاطعانه جواب دادیم. دکل مجاور ما وضعیت ما را درک کرده بود و ضد آتش بار کار می‌کرد. همین امر تا حدودی از دقت و حجم آتش برادران مزدور عراقی می‌کاست.

حوالی ساعت یازده بود که به علت انهدام هدف، خسته شدن برادران پای قبضه،‌ کم شدن روی دشمن و نزدیکی اذان ظهر به آتشبارها پایان ماموریت دادیم و از دکل آمدیم پایین هنگام فرود از دکل دیدیم شش مهار از 16 مهار دکل پاره شد و میله‌های بقیه دکل هم ترکشی شده است.

صبح روز بعد که محل قرارگاه را دیدیم دیگر از آنتن بیسیم ماشین و یا نشانی از حرکت دشمن در موقعیت قرارگاه نبود.

راستی رمضانعلی در اولین روز رمضان سال 1342 متولد شد و در اول رمضان سال 1365 هم شهید.

انتهای پیام/

منبع:فارس

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.