یکشنبه 23 تیر 1392 | 08:29
اختصاصی/6
پاهای بزرگ
پاهای بزرگ
بر اساس زندگی شهید محمد ابراهیم همت

 

حاج همت از ساختمان فرماندهی خارج میشه و پوتینهایش را پا می کند. کربلایی هم به دنبال او بیرون می آید. حاج همت، درحالیکه بند پوتینهایش را می بندد، می گوید: (آقاجان، اگر کاری نداری، چند روز دیگر پیش ما بمان.) کربلایی می گوید:(مادرت تنهاست. این دفعه زن و بچه ات را آوردم به دیدنت، دفعه بعد، مادرت را می آورم. حالا که تو نمی تونی بیایی خانه ماباید بیایم جبهه.) کربلایی در حین حرف زدن متوجه پوتین های کهنه و رنگ و رو رفته حاج همت می شود. حاج همت با شرمندگی می گوید:(شرمنده ام ازاینکه باعث زحمت شما شدم... من یک صحبت کوتاه با بچه های لشکر دارم، بعد می آیم بدرقه تان میکنم.)  حاج همت خداحافظی میکند و میرود. کربلایی که هنوز از پوتین های اوبیرون نیامده،متوجه خداحافظی اش می شود. کربلایی با ناراحتی جلوی اورامیگیردو میگوید:(اکبرآقا،مگر دولت به رزمنده ها کفش ولباس نمی دهد؟)

اکبر که متوجه منظور کربلایی شده، سری تکان می دهدو میگوید:(کربلایی، بخدا من یکی زبانم مو درآورد بس که به حاجی گفتم پوتینهایت راعوض کن. میگویم ناسلامتی تو فرمانده لشکری، باآدمهای مهم نشست وبرخواست میکنی،خوب نیس این پوتین هارو پایت کنی... والله تو گوشش فرو نمی رود.)

-خوب، حرف حسابش چیست؟ حرف حسابش اینه که میگه یه فرمانده باید خودش رابا کمترین نیروهاش مقایسه کند.من باید همرنگ بسیجیها باشم. کربلایی میگه:(خودم درستش میکنم اگه یه کفش نو به پاش نکردم،هرچی میخواهی بگو. من پدرش هستم.از من حرف شنوی نداشته باشد، پس از کی میخواهد داشته باشه؟)

وقتی حاج همت سخنرانی میکنه همه احساس لذت میکنند.همه اورا دوست دارند. حاج همت فقط، حالا که به تنهایی در برابر یک لشگر نیروایستاده معلوم است که فرمانده لشکر است. اگر بعد از سخنرانی قاطی جمعیت شود، هیچ کس فرمانده بودن او را از ظاهرش تشخیص نخواهدداد.

یکبار او همین پوتینهارا برای وصله دوزی به کفاش داد. اکبر وقتی متوجه شد یک جفت پوتین نواز تدارکات لشکر گرفت وآنها را به کفاش داد تا بجای پوتینهای کهنه به همت بدهد، سپس پوتینهای کهنه را از کفاش گرفت وگفت: (به صاحب این پوتینها بگو در شأن تو نیست کفشهای میرزا نوروزی به پاکنی.) حاج همت وقتی آمد، خیلی دلخور شد. پوتینهای نوراگرفت وبجای آن،دمپایی به پاکرد. اکبر دیدکه حریفش نمیشود. پوتینهای وصله دارش را بازگرداند.حالا اکبر نگران کربلایی است. میترسد حاج همت،حرف پدرش را هم زمین بزند.

کربلایی میگه:(دوست دارم یکباردیگرمثل بچگیهات دستت رابگیرم ببرم بازارویک جفت کتانی واست بخرم. ناسلامتی هنوزپسرمی.هرچندفرماندهی امابرا من هنوزپسری.)همه که منتظر جواب همت اند. حاج همت میگه:(باشه من حاضرم.شما همیشه حق پدری برگردن من دارید آقاجان.) کربلایی پیشانی همت رومیبوسه وبا خوشحالی گفت:(رحمت به آن شیری که خوردی.پس بلندشو معطلش نکن. من باید زود برگردم اصفهان.)

اکبرازتعجب نزدیک است شاخ دربیارد. هیچ وقت حاج همت رااین قدر گوش به فرمان ندیده بودم. بعداز خریدکفش کتانی سوارماشین یونس شدندو بطرف پادگان برگشتند. واکبر به لحظه ای فکر میکنه که بچه ها درگوشی بهم میگن:(حاجی کتونی نو بپا کرده!چرا؟چون فرمانده لشکر است...)

یک نوجوان رزمنده دست بلند میکنه. اکبر ترمز کرده، اورا سوار میکنه. حاج همت مام به عقب برمیگرده وبه نوجوان نگاه میکنه. کربلایی که متوجه نگاه او شده نگاههای اورا دنبال میکند.وقتی اکبر نگاهش به پوتینهای کهنه نوجوان می افتد.اکبرمنظورحاج همت را میفهمد. میخواهد چیزی بگوید که اکبرآقامیزند روی داشبوردومیگوید:(نگهدار اکبرآقا.)

-براچی نگهدارم؟ تو نگهدار حاجی خودش میگه برای چی. اکبر ترمز میکند وکربلایی رو به حاج همت میکندو با لبخند میگوید : (پدر باشم ونفهمم تودل پسرم چی میگذره؟! حالا برا اینکه راحتت کنم، میگویم وظیفه من تا همین جا بود که انجام دادم. ازتو هم ممنونم که حرفم رو زمین ننداختی وبخاطر احترام به من مقامت رو زیر پاگذاشتی. از حالا به بعد تصمیم با خودت هست. هرکاری دوست داری بکن من راضی ام.

حاج همت از ته دل میخنددو کربلایی را در آغوش میگیردو می بوسدش. آنگاه کتانی ها را از پا درمی آورد وبه سراغ نوجوان می رود. اکبر وکربلایی صدای حاج همت را می شنوند که میگه:(این کتونیها داشت پام رو اذیت میکرد. مانده بودم چه کارش کنم که خدا تورو رساند.)

برمیگردد و درحالیکه پوتینهای رنگ و رو رفته اش رو به پا میکند، میگوید:(اصلآ پاهای من ساخته شده برای همین پوتینها. خدا بده برکت...)

لحظه ای بعد حاجی با همان پوتینها سوار ماشین میشودو ماشین جاده پادگان رو پیش میرود...

پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.