سه شنبه 25 تیر 1392 | 09:17
روايت روزه داراني كه با خمپاره 60 افطار كردند
 روايت روزه داراني كه با خمپاره 60 افطار كردند
پيرمردي در تداركات دسته قبل از افطار با چوب و هيزم آتش مي افروخت و پس از جوشيدن آب، چايي دم مي كرد.

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"

آفتاب سوزان بر خط پدافندي در منطقه شلمچه مي تابيد و منتظر آمدن دو تا از بچه ها براي تحويل گرفتن پست نگهباني بوديم؛ اما دير كردند؛ وقتي براي جويا شدن احوال آنها به سنگر نگهباني رفتيم، با پيكرهاي بي جاني روبرو شديم كه بر اثر موج خمپاره 60 با زبان روزه به شهادت رسيده اند.

ماه مبارك رمضان فرصتي براي رسيدن به قله عبوديت و بندگي است؛ جبهه ها در هشت سال دفاع مقدس از اين فيوضات مستثني نبود؛ چه رزمندگان در حالي كه روزه دار بودند با لب هايي تشنه و غرق در خون به ملاقات خدا رفتند.

اسماعيل زماني كه از دوران نوجواني با برادر شهيدش «مهرداد زماني» در جبهه حضور پيدا كرده، امروز از روزهاي ماه رمضان در جبهه ها و 4 تن از همسنگرانش كه با خمپاره 60 افطار كردند، روايت مي كند.

در دوران دفاع مقدس رزمندگان سعي مي كردند از فيوضات ماه بيشترين بهره را ببرند؛ در برخي جبهه ها به دلايل مختلف كه نيروها تا 10 روز در جايي مستقر نبودند و بنا به استراتژي جنگ و دستور فرماندهان، گاهي امكان روزه گرفتن براي رزمندگان فراهم نمي شد كه آنها حسرت اين موضوع مي خوردند، اما چون وظيفه حفظ اسلام بود، تابع شرايط بودند.

بعد از عمليات «كربلاي 5» و «والفجر 8» از منطقه شلمچه تا خط كوشك، خط پدافندي بود؛ در سال 1366 و مصادف با 25 شعبان در آن منطقه مستقر بوديم؛ منطقه اي با دماي بالاي 50 درجه و رطوبت بسيار بالا.

اكثر رزمندگان روزه بودند؛ روزه گرفتن در دوران دفاع مقدس با روزه گرفتن امروزي و وجود تجهيزات سرمايشي خيلي متفاوت بود. بچه ها براي خنك شدن در سنگر نگهباني كه درون زمين حفر شده بود، ني روييده در آب را مي بريدند و به دريچه هاي ديده باني روي ديواره سنگر نصب مي كردند و براي خنك شدن بادي كه داخل سنگر مي وزيد، كمي آب روي ني ها مي پاشيدند.

براي سحري ساعت 3 و نيم بامداد تويوتا با يك ديگ غذا وارد منطقه مي شد؛ تداركات سعي مي كرد در انتقال ظرف ها صدايي بلند نشود كه رزمنده هايي كه خواب بودند، بيدار شوند؛ اوج ايثار و از خودگذشتگي يادگار جبهه ها بود؛ برخي رزمنده ها به سرعت سحري مي خوردند تا پست خالي نماند و دوستان ديگر بتوانند سحري بخورند.

پيرمردي در تداركات دسته قبل از افطار با چوب و هيزم آتش مي افروخت و پس از جوشيدن آب، چايي دم مي كرد. موقع افطار كه مي رسيد، بچه ها را دور سفره جمع مي كرد و مي گفت «بياييد چاي ذغالي بخوريد، بعد از چند ساعت تشنگي مي چسبد». سفره اي بي ريا و ساده با نان و پنير و خرما در كنار دوستاني كه فكر مي كرديم هميشه پيش ما خواهند ماند، حال و هواي ديگري داشت.

همان روزها به همراه يكي از دوستان در پست نگهباني بوديم؛ قرار بود بعد از ما شهيد «پرويز غديري» و شهيد «عبدالرضا خيرالدين» جايگزين شوند؛ ساعت 12 بود و در فاصله 60 متري با عراق مستقر بوديم؛ هوا بسيار گرم بود و منتظر آمدن دوستان و جايگزيني براي پست نگهاني بوديم. مدتي گذشت اما آنها نيامدند.

براي جويا شدن علت، به محل استراحت آنها رفتيم؛ به محض كنار زدن پتوي نصب شده به در سنگر، ديدم دوستان دراز كشيده اند اما صدايي از آنها نمي آيد؛ متوجه شدم خمپاره 60 از داخل دريچه وارد سنگر شده بود و شهيدان «پرويز غديري»، «عبدالرضا خيرالدين»، «سيدمحسن موسوي» و يكي ديگر از شهدا كه اسمش در خاطرم نيست، بر اثر موج گرفتگي به شهادت رسيده بودند.

انتهای پیام/

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.