شنبه 11 بهمن 1393 | 10:03
وضوي شهادت،
سالروز شهادت شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي
سالروز شهادت شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي
شهيد ميثمي در حال مهيّا شدن براي نماز به وضو گرفتن مشغول بود، كه بر اثر اصابت تركش خمپاره مجروح و در شب شهادت حضرت صديقه كبري سلام الله عليها در ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه و در جريان عمليات كربلاي پنج، به شهادت رسيد.

 

 

به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" در دوم تير ماه سال 1334 ش. در شهر اصفهان و در يك خانواده متدين و مذهبي متولد شد. ولادتش در شب 13 رجب، سالگرد ميلاد حضرت اميرالمومنين(ع) بود و پدر اين مولود، تفّألي به قرآن زد و چون آيه شريفه: «اني عبدالله آتاني الكتاب (سوره مريم آيه 30)» مي آيد، نام فرزند خود را عبدالله نام گذارد.

عبدالله دوران كودكي را نزد پدر و مادر سپري كرده و پس از تحصيلات ابتدايي و راهنمايي همزمان با تحصيل در دبيرستان، در كنار پدر خود در مغازه فرش فروشي مشغول به كار شد. كار و تحصيل او همراه با شركت فعال در مساجد و جلسات قرآن و احكام باعث شد كه وي علاقه زائد الوصفي به تحصيل علوم ديني و حوزوي پيدا كند. و جالب تر آن كه تحصيل در دبيرستان و حوزه و كار در مغازه را با فعاليت هاي اجتماعي عجين ساخت. در مسجد محل خود به تأسيس «هيأت حضرت رقيه عليها السلام» روي آورد و در اين هيأت به تشكيل كلاس هاي آموزش قرآن براي نوجوانان و جلسات احكام پرداخت و در كنار آن ها صندوق قرض الحسنه اي را نيز تأ سيس كرد، كه به حل مشكلات محرومان كمك مي كرد.
عبدالله در سال 1353 شمسي به همراه برادرش، شهيد رحمت الله براي ادامه تحصيل از اصفهان به قم مهاجرت نمود. البته لو رفتن جلسات وي و دستگير شدن برخي از دوستان او توسط ساواك نيز نقش مهمي در اين مهاجرت داشت زيرا، آقاي ميثمي احساس كرد كه ديگر سكونت در اصفهان و ادامه مبارزه براي او عملاً غيرممكن است و هرگونه فعاليت علمي و مذهبي و سياسي اين مدارس را ساواك كنترل مي نمود، حتي سكونت و حضور طلاب قم در ايام تابستان در حوزه هاي علميه اصفهان توسط ساواك ممنوع شده بود.
عبدالله مدت سي ماه در زندان قم، تهران و اصفهان به سر برد و در سال 1357 ش. به بركت قيام مردم و خون شهداء از زندان آزاد گشت و در حالي كه تنها نصف مدت محكوميت او سپري شده بود، در زندان چنان ضعيف شده بود كه تنها اسكلتي ضعيف و نحيف از او باقي مانده بود و استخوان هاي بدنش به راحتي قابل شمردن بود.
وقتي آقاي ميثمي از زندان رها شد، فوراً براي ادامه تحصيلات به قم رفت. با پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 شمسي آقاي ميثمي به دنبال شروع غائله كردستان به آن استان سفر كرد بعد به ياسوج حركت كرد و با تلاشي خستگي ناپذير و شبانه روزي به خدمت عشاير و محرومان آن منطقه پرداخت تا شايد بتواند مقداري از رنج ومحروميت هاي مردم پابرهنه آن منطقه را جبران كرده و افتخار خدمتگزاري به ضعيفان را كه آرمان بزرگ انبياء و اولياي الهي عليهم السلام بود را نيز به دفتر زرين نامه عمل خود بيفزايد.
آقاي ميثمي در اين مدت به عنوان طلبه اي جوان كه با عنوان نمايندگي امام در سپاه منطقه خدمت مي كرد، چنان با اخلاق الهي و بي نظير خود توانست بر سپاه و بسيج و بلكه نوع مردم اين استان ها تأثير بگذارد كه شايد نتوان نمونه و نظيري براي وي پيدا كرد.
وقتي كه به عنوان نماينده امام در قرارگاه خاتم الانبياء منصوب شد، سي ماه در آن قرارگاه بود و به جبهه و جنگ خدمت كرد و همه فرماندهان عالي رتبه جنگ را مديون خود ساخت و الگوئي نستوه از روحانيت در ذهن رزمندگان به يادگار گذاشت و سرانجام در حال مهيّا شدن براي نماز به وضو گرفتن مشغول بود، كه بر اثر اصابت  تركش خمپاره مجروح و در شب شهادت حضرت صديقه كبري سلام الله عليها در 12 بهمن ماه سال 1365 در شلمچه و در جريان عمليات كربلاي پنج، به شهادت رسيد و پيكر مطهرش به گلستان شهداي اصفهان انتقال يافت.
            خاطره اي به نقل از شاگردان شهيد ميثمي
زماني كه شهيد ميثمي با مسؤوليت نماينده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبياء به مناطق جبهه و جنگ اعزام شدند، ما به جبهه جنوب جهت امر تبليغ اعزام شديم و سراغ ايشان را گرفتيم. يادم است، بنده و يك رفيق ديگري كه تقريباً هماهنگي كارهاي طلبه ها را برعهده داشتيم، جلوي ستاد اعزام مبلغ جنوب، شهيد ميثمي را ملاقات كرديم. احوال پرسي گرمي از ما كردند. راجع به زندگي ما سؤال كردند. گفتيم ازدواج كرديم و خودم و رفيقم هر كدام صاحب يك فرزند پسر شديم. فوراً از من پرسيدند اسمش را چه گذاشته اي؟ گفتم: ابوالقاسم. فرمودند خداوند فرزندت را در خط رسول الله(ص) قرار دهد كه لقب پيامبر را انتخاب كردي. بعد به دوستم گفت نام فرزندش چيست؟ گفت: محي الدين. فرمودند: احسنت، «اينَ مُحي الدّين» زنده كننده دين است و فرازي از دعاي ندبه را شروع كرد به خواندن و ما را تشويق كردند.
            بشارت
عمليات شده بود و در حين عمليات سيد ميررضي شهيد شده بود. كلهر كه با او بسيار صميمي بود، از شدت ناراحتي و در غم از دست دادن نزديك ترين يارش، در خط مقدم، داخل نفربر نشسته بود و گريه مي كرد.
يكي از دوستان مي گفت: هرچه تلاش كرديم او را آرام كنيم؛ نمي توانستيم. تصميم گرفتيم تنهايش بگذاريم، بلكه آرام شود. ولي هرچه صبر كرديم، آرام نمي گرفت. حاج آقا ميثمي آمد و احوال او را ديد. داخل نفربر شد و در گوش كلهر چيزي گفت. شهيد كلهر كه تا آن لحظه به شدت گريه مي كرد، ناگهان آرام شد. سر بلند كرد و لبخند زد. حاج آقا ميثمي رفت. از كلهر پرسيديم چه شد كه اين طور آرام شدي. گفت حاج آقا ميثمي همان حرفي را به من زد كه پيغمبر(ص) به حضرت زهرا(س) گفته بود. گفت: «تو اولين كسي هستي كه به ميررضي ملحق مي شوي.»
باورمان نمي شد. اما زمان طولاني لازم نبود تا ببينم اين حرف تا چه حد حقيقت داشته است. كلهر در ادامه عمليات، اولين نفر از مسؤولين بود كه به شهادت رسيد. (روايت حاج آقا مهدي پور)
            شهيد محلاتي غبطه مي خورد
دوسال پياپي، شهيد محلاتي، به حاج آقا ميثمي گفت: بياييد و شما هم به حج برويد.
با وجودي كه اين سفر مدت زمان زيادي طول نمي كشيد، قبول نكرد و گفت: «حس مي كنم تكليفم در اين جاست؛ در جبهه ها.»
حتي بعدها هم، وقتي بر اين امر اصرار كردند، پاسخ داد: «خير! اگر قرار باشد اجري از حج ببريم، همان اجر را در اين جا هم به دست مي آوريم.»
شهيد محلاتي، نماينده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه خود نيرويي مؤثر در دوران مبارزه بود، در جاي ديگري خطاب به عده اي از علما و روحانيون مي گويد: من به حال اين آقاي ميثمي غبطه مي خورم. من نتوانستم بشناسم آقاي ميثمي را. آخر چگونه مي شود انسان كه ما به او التماس مي كنيم كه وسيله جور مي كنيم پانزده روز برو در كنار خانه خدا، آنجا مراسم حج خود را انجام بده و بيا. مي گويد: من حاضر نيستم جبهه و جنگ را رها كنم. من نمي آيم. (روايت محمد مهدي عراقي)
            سخنان شهيد ميثمي در رابطه با سپاه پاسداران
پيشرفت سپاه و اساساً هر نهادي اين است كه بايد نيروي انساني را سرلوحه قرار داده و از اين جهت تلاش شود كه افراد، نقطه ضعف نداشته باشند و كاستي هاي آنان برطرف گردد. فرمانده ضعيف را نبايد عوض كرده يا او را حذف نمود بلكه بايد كمكش كرد تا تقويت شود. شما مي توانيد يك جانشين يا معاون قوي بر او بگذاريد تا بدين وسيله مشكل او را حل كنيد. كار سپاه تكليف الهي است و ما براي افراد كار نمي كنيم.
            خلاصه اي از وصيت نامه شهيد ميثمي
آنچه در دوران زندگيم بيش از همه چيز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمي دانم در مقابل خداي بزرگ چه عملي را همراه خود ببرم. دومين مسأله اي كه مرا در زندگي عقب انداخت كه موفق نشوم از فيض بزرگتري بهره مند گردم، بي صفتي و بزصفتي من بود كه جسته و گريخته كار مي كردم و به هر كشتزاري دهاني مي زدم. اين است كه دستم از حسنات تهي است. و سومين چيزي كه گوشت بدنم را آب كرده و در دنيا مرا سوزاند تا قيامت چه بر سرم آورند، غيبت به خصوص غيبت علماء بود.

 

 

منبع : بسیج

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.