دوشنبه 31 شهریور 1393 | 17:01
اختصاصی / خاطرات دفاع مقدس
خاطراتی از عملیات والفجر 2
خاطراتی از عملیات والفجر 2
پیشکسوت بسیجی برادر محمد علی فلکی از سپاه سیدالشهدا (ع) : یک روز صبح صدای مارش عملیات از رادیو پخش شد. همگی از شنیدن صدای مارش یکه خوردیم که چطور عملیات شده ولی ما بی اطلاعیم. خیلی ناراحت شدیم که چرا یگان ما در این عملیات شرکت نکرده.

 

 

معرفی ابعاد و زوایای دوران دفاع مقدس و مرور خاطرات آن دوران طلایی یک ضرورت است ؛ در همین راستا "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" اقدام به گفت و شنودی با پیشکسوت بسیجی برادر فلکی نموده است که از نظر شما گرامیان می گذرد

خاطراتی از عملیات والفجر2

تیپ سیدالشهداء(ع) شامل رزمندگان استان تهران، بعد از انجام عملیات والفجر یک در منطقه کوهدشت( امتداد جاده ملاوی به اسلام آباد غرب) ونرسده به رودخانه سیمره برای آموزش وسازماندهی اردو زده بود.گردان بُرِیْر( یکی از اصحاب حضرت سیدالشهداء) که من معاون آن بودم در همین محل نیروهای خودرا آموزش می داد.

 یک روز صبح صدای مارش عملیات از رادیو پخش شد. همگی از شنیدن صدای مارش یکه خوردیم که چطور عملیات شده ولی ما بی اطلاعیم. خیلی ناراحت شدیم که چرا یگان ما در این عملیات شرکت نکرده.

سه چهار روزی به همین صورت گذشته بود که عصر یکی از روزها اعلام جلسه کردند. به اتفاق محسن خندانی فرمانده گردان به جلسه رفتم برادر رستگار(شهید) فرمانده تیپ وتعدادی از فرماندهان، از منطقه عملیاتی پیرانشهر برگشته بودند. برادر رستگار وضعیت عملیات را تشریح و آخرین وضعیت جابجایی نیروها ویگان های شرکت کننده را توضیح داد و در انتها اعلام کرد که از فرماندهی کل سپاه درخواست کردیم که تیپ سیدالشهداء(ع) در مرحله تکمیلی وآخر عملیات شرکت داشته باشد که فرماندهی موافقت کرده. با اعلام این خبر از زبان برادر رستگار نا گهان همه حاظرین از خوشحالی فریاد کشیدند وصلوات فرستادند.

مقرر شد فردا اولین گروه از تیپ شامل گردان های پیاده، چادرهای خود را جمع وعازم منطقه شوند ودر مرحله بعدی ،گردانهای پشتیبانی رزم وسایر رده های تیپ آماده اعزام شوند.

از نکات جالب وبیاد ماندنی آن روزها در اردوگاه وقبل از عزیمت، توذیع آورکت درمرداد ماه تابستان بود. ابتدا، بچه ها به هم نگاه می کردند وبا تمسخر می خندیدند و فکر کردند با آنها شوخی می کنیم. چند روزی از شروع عملیات والفجر2 گذشته بود بین نیروها شایع شد که توذیع آورکت ها رد گم کردن است و این عملیاتی که انجام شده عملیات فرعی وکوچک بوده وعملیات اصلی در جنوب کشور انجام خواهد شد قراراست مارا به منطقه ای جدید برای عملیات جدید اعزام کنند وتوذیع آورکت ردّ گم کردن برای ستون پنجم است.

حدود دوماه بود که در این اردوگاه مستقر بودیم وکم کم امکانات، نیرو وتجهیزات گرفتیم ودوماه شبانه روز در این اردوگاه در کنار سایر دوستان وهمرزمانمان زندگی کردیم.

سهمیه گردان ما دو دستگاه آیفا( یک نوع کامیون باری) بود خیلی کم بود اما چاره ای نبود. همه اموالمان را درون دودستگاه آیفا ودودستگاه تویوتا وانت گردان قرار دادیم.

مسیر تا مقصد طولانی بود قبلاَ این مسیر را طی نکرده وآشنایی به وضعیت آن نداشتیم اما می دانستیم مسیری نا امن،جاده هایی نا مناسب وراهی بسیار طولانی وعجله در زود رسیدن است.

نیروها نماز مغرب وعشا را در همان اردوگاه خواندند ، بچه ها هر کدام بصورت انفرادی ویا چند نفره در حال هوای قبل از عملیات بودند . تعدادی از آنها در حال نوشتن آخرین نامه برای خانواده، عده ای مشغول نوشتن وصیت نامه بودند .

تقریباً ساعت از ده شب گذشته بود که دستور دادند از اردوگاه خارج شویم ودر جاده آسفالته روبه اسلام آباد در یک ستون قرار بگیریم تا بعد از آرایش ستون حرکت کنیم.

اتوبوسها که تعدادشان نزدیک به چهل دستگاه بود ونیروهارا حمل می کردند ابتدای ستون، پشت سر آنها تویوتا وانت ها که آنهم حدود سی چهل دستگاه بود، بعد از آن ،کامیون های آیفا که حدود پانزده دستگاه بود. و پشت سر آنها کامیون های مایلر،تریلرها و جرثقیل قرار گرفت یکدستگاه استیشن فرماندهی در طول ستون در حرکت بود، یک جیپ میول مجهز به تفنگ 106 که من پشت فرمان وبرادر خندانی هم کنارم بود در جلو ستون، چند دستگاه تویوتا وانت که عقب آنها تیربار دوشکا کار گذاشته در بین ستون ، ویک دستگاه 106 هم انتهای ستون ماموریت مراقبت از ستون را به عهده داشتند.

ساعت از دوازده شب گذشته بود که برادر غلامی به محسن خندانی گفت حرکت کن وسرعت از چهل کیلومتر بیشتر نرو وستون را هدایت کن. من به طرف سر ستون رفتم و اعلام حرکت کردم وبا سرعت کم شروع کردم حرکت وستون هم پشت سرمن .

جاده نسبتاً باریک ، پر پیچ وخم و اطراف آن ارتفاعات و دست اندازهای زیاد با کمترین علائم و تابلوهای راهنمایی.

خیلی خسته بودم، صبح از کله سحر تا حالا یکدم دویده ودر تقلا وجنب وجوش برای انتقال وآماده گردان برای  جابجایی بودیم.

حرکت آهسته ونوازش نسیم خنک باد صورتم را خواب آلودم کرده بود ، چندین بار به عقب برگشتم واتوبوس پشت سرم را دیدم، فاصله ام با آن نزدیک به پنجاه متر بود. خواب امانم نمی داد چشم هام با زحمت باز می شد، صدای بیسیم ومکالمات هم کمتر شده بود. سعی می کردم با صدای بلند با محسن صحبت کنم اما او هم خواب آلود بود وجوابی به صحبت های من نمی داد .

حدود بیست کیلومتر از مبداء حرکت کرده بودیم از سه راهی امامزاده محمد وپل سِیمره هم رد شدیم .

ازفرط خستگی، پشت فرمان درحال حرکت خوابم برد. یک آن از تکان هایی که جیپ می خورد از خواب پریدم وسریع به محسن نگاه کردم دیدم آنطرف لوله توپ 106 که بین صورت من ومحسن بود، او هم خوابیده. متوجه شدم که در جاده خاکی درحال حرکت هستم ،گیج شده بودم جاده خاکی کجاست؟دقت کردم دیدم که نزدیک اسلام آباد رسیدیم ودر جاده کناری که در مجاور جاده اصلی وخاکی است درحال حرکت هستم به عقب نگاه کردم دیدم که راننده اتوبوس با همان فاصله پنجاه متری پشت سرم است ومابقی ستون هم پشت سر او به ترتیب درحال حرکت هستند. از ترس بدنم یخ کرد ،حدود سی چهل کیلومتر را که دارای پیچ وخم بیشتری نسبت به مابقی جاده بود درحال خواب با همان سرعت رانندگی کردم ومحسن هم درطول این مدت مثل من خواب بوده. وقتی که بیشتر دقت کردم متوجه شدم تمام این چهل کیلومتر که نزدیک به یک ساعت طول کشیده را خوابیده بودم وحرکت جیپ در این پیچ وخم های باریک و هدایت ستون تماماً با عنایت خداوند متعال انجام شده محسن هم متوجه نشد که در طول این مدت من خوابیده بودم. ترس تمام وجودم را گرفته بود بدنم سرد شده بود، خواب از سرم پریده بود واقعاً خستگی ام رفته بود. گه گاه به محسن نگاه می کردم زیر لب خنده ام گرفته بود که چه اتفاقی افتاده اما جرات گفتنش را نداشتم حد اقل حالا موقع گفتنش نبود .

در طی 2شبانه روز ستونکشی خسته کننده در منطقه نا امن کردستان وبعد از گذشتن از شهرهای کرمانشاه، بوکان، سنندج، دیواندره، نزدیک ظهر روز دوم بودکه میاندوآب رسیدیم . برادر رستگار فرمانده تیپ، برادر علی موحد فرمانده اسبق تیپ، برادر حسین خالقی وچند نفر از فرماندهان که قبل از حرکت ما به منطقه عزیمت کرده بودند، در این محل به استقبال ستون آمدند ومابقی راه را در کنارمان بودند.

دوساعت بعد به شهر نقده رسیدیم. در شهر نقده هم از قبل هماهنگ بود ومسئولین شهری در ابتدای ورودی شهر به استقبال آمدند. برادرمحمد حیدری که رئیس ستاد تیپ بود نزدیک جیپ ما آمد و بعد ازسلام واحوالپرسی مختصری ،ایشان گفتند: نیروهای گردان های پشتیبانی مثل مهندسی، ادوات، پدافند و پشتیبانی را به مدرسه  هدایت کن ومابقی اتوبس های گردان های پیاده مستقیماً به پادگان پیرانشهر بروند. یک استیشن مارا به سمت محل مورد نظر هدایت کرد . دبیرستان پسرانه. ... دو طبقه نسبتاً بزرگ با حدود سی چهل کلاس که برای استقرار نیروهای پیش بینی شده آماده شده بود.

حیدری روبه محسن خندانی گفت مراقب باشید بچه ها توشهر ولو نشوند اینجا عقبه موقته ونیروها همینجا می مانند تا برنامه عملیات مشخص بشه . بایدسریعتر حرکت کنیم بریم پادگان پیرانشهر.

تقریباً ماموریت اسکورت ما تمام شده بود. فرماندهان گردان ها هر کدام به امورات گردان خود پرداختند ومن هم به وضعیت نیروهای خودمان رسیدم.

یک ساعتی تو دبیرستان بودیم محسن خندانی که نزد بچه های عملیات رفته بود بعد از یک ساعت برگشت گفت: باید بریم پیرانشهر. من هم نیروها رو آماده کردم وبا همان اتوبوس وخودروهای خودمون عازم پیرانشهر شدیم.

یک ساعت طول کشید تا به پادگان پیرانشهر رسیدیم. قسمتی از پادگان را برای استقرار نیروهای سپاه در نظر گرفته بودند. یک مکانی را برای نیروها در نظر گرفتیم وقرار شد بچه ها تو همین منطقه چادرها رو برپا کنند.

رفتم قسمت بالای پادگان کنار چادر فرماندهی، آخرین وضعیت عملیات از ابتدای شروع ونحوه پیشروی یگانهای خودی وتحولات منطقه رو برایم توضیح دادند. کل منطقه عملیات در داخل خاک عراق و  ارتفاعات جاده ای که به سمت اربیل عراق وسد دربندیخان در داخل خاک عراق  ادامه پیدا می کنه ودر کنار این ارتفاعات پادگان چومان مصطفی قرار داره که با تصرف این ارتفاعات هم جاده اربیل آزاد میشه هم پادگان گرمک چومان مصطفی از نیروهای عراق تخلیه میشه ویکی از اصلی ترین راه های نفوض ضد انقلاب به داخل خاک ایران مسدود میشود. راس ارتفاع کدو و ارتفاع 2519  و کله گاوی . چندین بار بین ایران وعراق دست بدست شده واهمیت این عملیات به اون منطقه است واگر نتوانیم این منطقه راس ارتفاعات رو در دست داشته باشیم به اهداف اصلی عملیات نرسیده ودشمن مجدداً بر منطقه مسلط خواهد شد. 

 اهداف عملیات والفجر2

 ((پس از عدم موفقيت در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر 1 در جبهه جنوب، اولين عمليات در جبهه شمالي-  شهر پيرانشهر، منطقه عمليات  حاج عمران با نام عمليات والفجر 2 اجرا شد . اين عمليات با طراحي و فرماندهي سپاه و ارتش در دو محور اجرا شد كه نتيجه آن ، تصرف پادگان حاج عمران، اشراف بر شهر چومان مصطفي، مسدود شدن يكي از معابر مهم تردد ضد انقلاب به كردستان ايران در مرز تمرچين ؛ متقابلاً تسهيل نفوذ نيروهاي نامنظم ايران به كردستان عراق و امكان تردد معارضان كرد عراقي به ايران در تاريخ  29/4/ 1362 وبا رمز مقدس ومبارک  «يا ا  » انجام شد . در اين عمليات 170 كيلو متر مربع از مناطق كوهستاني آزاد شد.

تيپ سيدالشهداء با 5 گردان پياده و گردانهاي پشتيباني رزم در مرحله دوم اين عمليات وارد عمل شد و ارتفاعات مهم 2519 كدو ،تپه سرخه را فتح نمود. دشمن براي باز پس گيري منطقه و ارتفاعات مهم آن بويژه 2519 بسيار تلاش كرد و چندين مرحله پاتك نمود كه رزمندگان تيپ سيدالشهدا با دلاور مردي و تحمل شرايط بسيار سخت مقاومت نموده و دشمن را وادار به ترك منطقه نمود .

در اين عمليات كه 5 شبانه روز آفند و متعاقب آن 45 شبانه روز پدافند شد  شهدايي را تقديم نمود كه از آنجمله شهيد حاج علي موحد فرمانده اسبق تيپ(كه هماهنگ كننده محور عملياتي را در شب عمليات به عهده داشت)- شهيد مرتضي زارع فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)-شهيد محمد قزاني فرمانده گردان قمر بني هاشم(ع) بودند .(روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد)

 

در این عملیات ، تعداد چهار قبضه تفنگ 106 با جیپ، چهار قبضه خمپاره انداز 120 میلی متری، شش قبضه خمپاره انداز 81 میلی متری، وتعدادی خمپاره انداز 122 و82 میلی متری روسی مجموع ادواتی بود که به همراه داشتیم .

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.