احمد زیدان هنوز زنده است و در بغداد زندگی میکند و در دل خود جنایات عجیب زیادی را پنهان دارد؛ جنایاتی که او در حق انقلاب اسلامی مرتکب شده است. در مورد او همین قدر کافی است که به دست خود تعداد زیادی از اسیران ایرانی را اعدام کرده است.
ر طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق، از جمله رویدادهای بزرگ این دوران بود که برگ زرینی را در دفتر حماسههای هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ایران ثبت کرد.درباره این رویداد بزرگ و حماسی، حرفها و آثار متعددی تا به حال گفته و نوشته شده که بسیاری از آنها از زبان و گاه به قلم رزمندگان شرکت کننده در این نبرد سرنوشتساز بوده است، اما بیان این واقعه تاریخی از زبان سربازان و فرماندهان شکست خورده بعثی در این نبرد هم بخش دیگری از واقعیتهای این حماسه بزرگ را نمایان میسازد.یکی از آثار قابل توجه در این زمینه، کتاب «آخرین شب در خرمشهر»؛ خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر با ترجمه فاتن سبزپوش است که به آخرین نبردهای منجر به بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق میپردازد.
*فرار با سرهنگ احمد زیدان
ساعت ده شب 24/5/1982، با سرهنگ شروع به حرکت کردیم. گفتم:«قربان، به کدام طرف برویم؟»
گفت: « به تو مربوط نیست، فقط با من بیا.»
همراه ما سرگرد امجد حقی اللامی هم بود که از تیپ 38 فرار کرده بود. در طول راه متوجه شدم که او جز به خود به چیز دیگری فکر نمیکند.
در مورد خبر کشته شدن احمد زیدان باید گفت که او از حال رفت؛ ولی کشته نشد و پس از انجام چند عمل جراحی به هوش آمد؛ اما هر دو پایش را از دست داد و بازنشسته شد؛ چون میزان معلولیتش 90% بود. احمد زیدان هنوز زنده است و در بغداد زندگی میکند و در دل خود جنایات عجیب زیادی را پنهان دارد؛ جنایاتی که او در حق انقلاب اسلامی مرتکب شده است. در مورد او همین قدر کافی است که به دست خود تعداد زیادی از اسیران ایرانی را اعدام و حکم اعدام اسیران بسیار دیگری را نیز صادر کرده است.
سرهنگ احمد زیدان تعریف میکرد که در طی اقامت در خرمشهر، اشیا و کالاهای زیادی را از شهر دزدیدیم و به عراق منتقل کردیم. عتیقه جات نفیس، ماشین، لباس، آجر و لوازم خانگی و ... همچنین مواد ساختمانی شهر خرمشهر را به سرقت بردیم. خرمشهر وقتی ما به آن هجوم بردیم، بسیار زیبا بود؛ اما پس از چند روز، شهر را ویران کردیم تا از آجر ساختمانها برای سنگرسازی استفاده کنیم.
سرهنگ احمد زیدان از نظامیان حیلهگر به شمار میرفت، او سلطهگری و رهبری را بسیار دوست میداشت؛ برای همین با این که از نظر درجه نظامی پایین بود، توانست فرماندهی خرمشهر را به دست آورد، او بسیار دروغگو بود. غالبا اعلام میکرد که مشغول کارهای بزرگ و مهم است؛ در حالی که بسیار ترسو بود.
تیپ ما در آتش نیروهای اسلامی میسوخت. از سرهنگ پرسیدم:«کجا میرویم؟»
گفت:«عراق»
گفتم:«در این صورت، کلکمان کنده است؛ چون سرنوشت تمام کسانی که عقب نشینی کردهاند، معلوم است.»
در این هنگام، عده ای از سربازان عراقی را دیدم که همراه آنها چند اسیر ایرانی بود. سربازان از سرهنگ پرسیدند:«با اینها چه کنیم!»
گفت: «اعدامشان کنید!»
بلافاصله سه سرباز ایرانی اعدام شدند. ما پشت سر سرهنگ میدویدیم؛ به این خیال که او راه را میشناسد. پشت سر ما گروهی به سمت عراق میدویدند، ناگهان یک موشک به سوی ما پرتاب شد و ما را پراکنده کرد. دیگر توانستم یاران خود را پیدا کنم؛ چون هر یک به سویی فرار کرده بودند. سرهنگ احمد زیدان را صدا کردیم؛ اما جوابی نشنیدیم؛ چون او میخواست به تنهایی فرار کند و خود را نجات دهد. ناگاه از دور صدای انفجاری شنیدیم؛ صدای وحشتناکی بود که به دنبال آن شعلههای فروزان آتش به آسمان زبانه کشید. وقتی نزدیک شدیم، دیدیم سرهنگ به زمین افتاده و خون از پایش جاری است. گفت:خواهش میکنم مرا نجات دهید!»
دلم میخواست هر چه گلوله دارم، به سوی او شلیک کنم؛ چون چهره سه سرباز ایرانی که اعدام کرد، از برابر دیدگانم محو نمیشد.
سربازها سعی کردند سرهنگ را بیرون بکشند؛ اما گلولهها مانع میشد، ما به فرار ادامه دادیم. آن طور که شنیدم، سرهنگ سه ساعت در آن وضع وخیم به سر برد. تا این که چند سرباز او را بیرون کشیدند؛ در حالی که از شدت جراحت از حال رفته بود.
بعدها فهمیدم که سرهنگ این کار را عمدا کرده تا از دایره اعدام نجات یابد. بعد از اینکه تیپ از زخمی شدن سرهنگ با خبر شد، روحیهشان کاملا نابود شد و همه پراکنده شدند. من هم همراه تیپ 238 که گردانهایش در منطقه ممنوعه پراکنده شده بودند، حرکت کردم.
صحنه بسیار دردناکی بود، سربازان برای فرار از آتش نیروهای ایرانی به هر سو فرار میکردند، اجساد سربازان در میان گل و لای افتاده بود، افسران درجه خود را کنده بودند، عدهای هم کلت خود را به آب پرتاب کردند تا کسی شک نکند که آنها افسر هستند. درمکانی مخفی شدم؛ راه دیگری به نظرم نمیرسید، همراه من پنج سرباز نیز در این مکان مخفی شده بودند.
بعد از شایعه کشته شدن احمد زیدان، عدهای از واحدهای تیپ به سوی قرارگاه تکاور شماره هشت حرکت کردند. بیشتر واحدها از شایعه کشته شدن سرهنگ خوشحال بودند. سربازان گروه گروه از صحنه جنگ فرار کردندو خود را به ان سوی اروندرود رساندند. آن عده که شنا بلد نبودند، غرق شدند و اجسادشان روی آب ماند. تیپ ما 50% کشته ، 10% مغروق، 30% اسیر و 10% مفقودالاثر داشت. این سرانجام تیپ ما بود که برای در هم شکستن محاصره خرمشهر به منطقه اعزام شد.
سرهنگ احمد زیدان بعدها برایم تعریف کرد که ندانسته وارد میدان مین شده است. او پاهایش را همین جا از دست داده بود. کسانی که شاهد ماجرا بودند، میگفتند سرهنگ از شدت انفجار و زخمهای خود مثل زنها گریه میکرده است. بمباران برای مدت کوتاهی قطع میشود و چند سرباز، سرهنگ را از میدان بیرون میکشند. سپس او را در حالی که از حال رفته، داخل خودرویی از تیپ 113 میگذارند. همانگاه به سرعت شایع میشود که سرهنگ کشته شده است. وقتی خودروی حامل سرهنگ به راه عبور شماره یک میرسد، راننده میگوید:
-قربان، این ها سربازان ایرانی هستند!
-زودباش مرا به واحد تیپ برگردان.
راننده که خیلی ترسیده بود و سرهنگ را هم در آستانه مرگ میدید، خودرو را ترک میکند، به صورت سرهنگ تف میاندازد و می گوید:
-ترسوها! عامل تمام این جنایات کثیف، شما هستید، نوکران صدام!
خودرو همان جا باقی میماند تا هنگامی که یکی از سربازان فراری، آن را به حرکت میاندازد و سرهنگ را در میان بمباران زمینی و هوایی به نزدیکی اروند رود میرساند. در آنجا، سرهنگ را درون یکی از قایقهای لشکر یازده که از امالرصاص به کناره بندر خرمشهر اعزام شده بودندفمیگذارند.
احمد زیدان میگفت: «مخصوصا میخواستم خود را در برابر دیگران مرده نشان دهم، همه هم فکر میکردند من مردهام، از اروند که گذشتیم، با آمبولانس به بیمارستان نظامی بصره و از آنجا به بغداد منتقل شدم.»
شب آزادسازی در خرمشهر چه گذشت؟
بعد از اینکه نیروهای اسلامی توانستند که گروههای پیشرو ما را نابود کنند، تمام نیروی خود را در منطقه به کار گرفتند و همان شب از دیوار دفاعی به درون شهر رساندند، در آغاز، نیروهای ما به دلیل ضعف روحیه خود را تسلیم میکردند. همینها بودند که ایرانیها را به مناطق مینگذاری شده و انبارهای اسلحه و مهمات، همچنین به طرف واحدهایی که نه میخواستند تسلیم شوند، نه درگیر،راهنمایی کردند. این وضعت در تمام طول شب ادامه داشت. هزاران سرباز مضطرب عراقی در خرمشهر به این سو و آن سو میرفتند؛ بی آنکه بدانند چه باید بکنند؟
اما گروهی دیگر از سربازان به همراه افسران با تمام قوا میجنگیدند؛ چون فکر میکردند اگر اسیر شوند، اعدام خواهند شد. افسران این فکر را در سربازان جا انداخته بودند که اگر از این مهلکه نجات پیدا کردیم، به شما پاداش حسابی خواهیم داد؛ افسرانی که در خرمشهر جنایات زیادی مرتکب شده بودند. سرتیپ خمیس الدلیمی به سه زن عرب تجاوز کرد و افسران دیگر نیز همچون او دست به اعمال شنیعی زده بودند. برای همین، از عاقبت خود سخت میترسیدند و میدانستند سرنوشتی جز مرگی فجیع در انتظارشان نیست. مقاومت این گروه چند دلیل داشت: «فرار از اسارت، فرار از مرگ، ترس از خشم صدام».
صبح روز 25/4/1982 از سوی فرماندهی خرمشهر دستور حمله به نیروهای اسلامی صادر شد که باید در ساعت هفت همان روز انجام میگرفت. دستور این بود که واحدهای محاصره شده در خرمشهر، محاصره را در هم بشکنند و به پیشروی ادامه داده، به لکشر هفت -که از شملچه به سوی خرمشهر عازم بود - بپیوندند. این فرمان در حالی صادر شد که روحیه سربازان ما بسیار ضعیف بود و نسبت به عاقبت جنگ بدبین بودند. هم فرماندهان بر نفرات خود تسلط کافی نداشتند و به دلیل در هم شدن واحدها نمیشد سرباز یک گروهان را از سرباز گروهان دیگر تشخیص داد.
از طرف دیگر، در داخل شهر اسلحه و مهمات هم نداشتیم. نفربرها هم از کار افتاده بودند و هیچ کس جرات نداشت آنها را به حرکت درآورد. تفنگها هم کار نمیکرد. سربازانی که تازه به خرمشهر اعزام شده بودند، نه از نقشه شهر اطلاعی داشتند، نه از میدانهای مین. از نظر نظامی هم این حمله که باید از درون شهر آغاز میشد، کار صحیحی نبود؛ چون خرمشهره بیشتر حالت دفاعی داشت تا حالت هجومی. به هر حال، بنا به درخواست فرماندهی دست به حمله زدیم. از ادوات مکانیزه و زرهی هم استفاده کردیم. با این که سربازان نسبت به این جنگ بی میل بودند، در برابر تانکها می دویدند. شاید برای این که از شدت نومیدی دست از جان شسته بودند. تلفات زیادی دادیم؛ در حالی که چند متر نتوانستیم بیشتر پیش برویم؛ چون نیروهای اسلامی راهها را بسته بودند. به سرگرد عبدعلی حسین العبودی که فرمانده گردان سوم از تیپ 44 بود، گفتم: «تکلیف چیست؟»
سرگرد به گریه ا فتاد و گفت:«اگر تسلیم نشویم، همه نابود میشویم.»
یک ساعت بعد که به قرارگاه رسیدم، با جسد او مواجه شدم. میگفتند که او خودکشی کرده، تیری به سرش اصابت کرده بود، باور نکردم. ستوان خالدالدلیمی هم گفت:«یکی از سربازها او را کشت؛ چون نمیخواست خود را تسلیم کند.»
*درگیری در بندر خرمشهر
نزدیک ساعت یک، تانکهای نیروهای اسلامی به سوی مناطق استقرار ما پیشروی کردند که با آتش سلاحهای ما مواجه شدند. آنها هم نیروهای محاصره شده ما را هدف اتش قرار دادند. در این محل پناهگاه بزرگی وجود داشت که تمام افسران رده بالا در آن جمع شده بودند و اگر یک موشک ایرانی به آن اصابت میکرد مصیبتی بزرگ بر ما وارد میشد. نیروهای ایرانی هم از این پناهگاه آگاهی کامل داشتند و سعی میکردند به سوی این پناهگاه شلیک نکنند؛ چون از نیروی موجود در آن باخبر بودند و میخواستند این گروه را به اسارت درآورند.
پس از این درگیری، ایرانیها با بلندگو از افسران خواستند خود را تسلیم کنند. سپس یکی از آنها که به زبان عربی مسلط بود به پناهگاه آمد و با افسران به گفت وگو نشست.
این افسران پیشتر با لشکر یازده تماس گرفته کسب تکلیف کرده بودند. به آنها دستور داده شده بود تسلیم نشوند. وقتی مذاکره به بنبست رسید فرماندهی دستور داد همه خودکشی کنند فرماندهی این دستور را از قول صدام ذکر میکرد. این دستور، افسران را به دو گروه تقسیم کرد:
1- گروه اول به فرماندهی سرهنگ ستاد ناظم الخیاط که تصمیم گرفتند خود را به نیروهای اسلامی تسلیم کنند.
2- گروه دوم که آمادگی خود را برایی مقاومت تا دم مرگ اعلام کردند. رهبری این گروه به عهده سرگرد ستاد دخیل ابراهیم و سرهنگ دوم ستاد قحطان ابراهیم بود. اما سرتیپ ستاد خمیس مخیلف عبدالرحمن، بین این دو گروه سرگردان مانده بود و نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. پس از اینکه سرباز ایرانی بدون گرفتن جواب قطعی برگشت، افسران، سرهنگ ستاد ناظم الخیاط را مزدور و پشتیبان نیروهای اسلامی معرفی کردند و مدعی شدند که او باعث شده آنها به محاصره نیروهای اسلامی درآیند.
سرگرد دخیل با فرماندهی تماس گرفت و انان را از شرایط موجود آگاه کرد فرماندهی عراق برای دفاع از افسران محاصره شده تعدادی قایق از منطقه الم الرصاص به بندر فرستاد؛ اما قایقا نتوانستند کاری از پیش ببرند. تعدادی از آنها غرق شدند و تعدادی دیگر نتوانستند خود را نجات دهند. فرماندهی یک هلیکوپتر حاوی مهمات و مواد غذایی به منطقه اعزام کرد اما این کمکها به دست نیروهای اسلامی افتاد. آن گروه از افسران که در آغاز موافق تسلیم کنند. این هنگامی اتفاق افتاد که نیروهای ایرانی بندر را به طور کامل تصرف کردند و قوای زرهی ایرانی اطراف پناهگاه را محاصره کرد. در این پناهگاه به جز چند افسر رده بالا فرماندهان گردان و خبرنگاران اسناد محرمنه، نقشههای میدانیهای مین و نقشههای دفاعی شهر نیز نگهداری میشد. در یکی از این اسناد آمده بود که اگر شهر به تصرف نیروهای اسلامی درآمد باید با خاک یکسان شود و نیروها برای تخریب شهر هیچ ابایی حتی از به کارگیری سلاح هایی که از سوی مجامع بینالمللی تحریم شده است نداشته باشند.
مهمترین نتایج درگیری روز 23/5/1982 اینهاست:
1- آزادی خرمشهر و مناطق اطراف آن همچنین تصرف زمینهایی به مساحت هزاران هکتار و تصرف نخلستانهای خرما.
2- اسارت نزدیک به 20 هزار نیوری عراقی که 500 نفر آنها افسران رده بالا بودند.
3- غنایم جنگی بی شماری که به دست ایرانی ها افتاد عبارتند از: اسلحه و مهمات، نفربرهای نظامی، نفربرهای مکانیزه، توپ زرهی، خمپاره انداز و دستگاههای بیسیم.
4- شکست نظامی، شکست سیاسی را در پی داشت.
5- میلیونها دلار خسارت به عراق وارد آمد.
6- لشکرها و گردانهای زیر در این جنگ نابود شدند:
1- لشکر3 2- تیپ 48 3- تیپ 113 4- تیپ44 5- تیپ 338 6- تیپ 417 7- تیپ 605 8- تیپ 9 مرزی
9- تیپ 10 مرزی 10- تیپ نیروهای ویژهگ 11- تیپ 28 12- تیپ 92 13- تیپ مستقل مرزی 14- تیپ 33 نیروهای ویژه 15- تیپ تکاور از لشکر 11 16- نیروی مردمی محور مجف 17- تیپ 2 پیاده نظام 18- تیپ 106 پیاده نظام
19- تیپ 10 زرهی 20- تیپ پ17 زرهی 21- تیپ 12 زرهی 22- تیپ 30 زرهی 23- تیپ 53 زرهی 24- تیپ پیاده 24 نظام مکانیزه 25- تیپ 49 پیاده نظام 26- گروهان تکاور لشکر دوم
ادامه دارد...
دیدگاه ها