به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت: در طول تاريخ بشر، امپراطوريهايي آمده و رفتهاند. علت و الگوي سقوط آنها کم و بيش يک چيز بوده است و امريکا نيز در حال حاضر از همان علت الگوبرداري ميکند: جنگدر خارج از مرزها و فقر در داخل.
ابتدا، طرح و شمايي مختصر از امپراطوري امريکا
کشور امريکا يک امپراطوري مطابق با معناي تاريخي اين لفظ نيست (يا نبود) . اين کشور به دليل اشغال نکردن سرزمينهاي خارجي از امپراطوريهاي سنتي فاصله گرفت. در واقع، امريکا حتي اجازه داد کشورهايي که آنها را شکست داده است، دولت خود را داشته باشند اما از نظر اقتصادي و سياستهاي خارجي، کنترل شديدي روي اين کشورها اعمال ميکند و همچنين با به جا گذاشتن جاي پاي نظامي محدود اما قدرتمند در اين کشورها (به صورت پايگاههاي نظامي، دريايي و موشکي)، آنها را تبديل به تابع و خدمتگذار منافع امريکا ميکند. بنابراين، شما با کشورهايي مانند آلمان و ژاپن روبرو هستيد که با وجود داشتن تمام ويژگيهاي ظاهري يک ملت مستقل و دموکراتيک، در عمل از بعد از جنگ جهاني دوم تحت کنترل امريکا هستند (که البته اين امر اخيرا در حال کمرنگ شدن است). کره جنوبي و فيليپين به اين گروه از کشورها نزديک هستند اما دقيقا در آن دسته قرار نميگيرند.
سپس کشورهايي - که اتفاقا بيشتر آنها کشورهاي به اصطلاح «مسلمان» خوانده ميشوند- وجود دارند مانند ترکيه، پاکستان، اردن و مصر (خيلي زود است که بگوييم قاهره خود را از امريکا جدا ميکند) که با اشتياق و خواست خود اطاعت و فرمانبرداري از امريکا را در ازاي دريافت کمک مالي و نظامي پذيرفتهاند.
عربستان سعودي و پادشاهيهاي کوچک عضو شوراي همکاري خليج فارس در يک دسته جداگانه قرار ميگيرند. آنها براي بقا و ادامه حاکميت خود به امريکا ميچسبند اما در مقابل هيچ گونه سود و مزيتي شامل حال مردم اين کشورها نميشود. بخش اعظم پولهاي پرداخت شده در ازاي نفت صادراتي اين کشورها هرگز به دست آنها نميرسد بلکه در همان امريکا به منظور تغذيه صنايع بانکي و نظامي اين کشور مورد استفاده قرار ميگيرد. اين ماجرا مدتها قبل از ظهور پديده ساختگي و غيرواقعي «تهديد ايران» که در واقع نيرنگي است از سوي اين کشورها براي خاموش نگاه داشتن مردم خود، وجود داشته است.
داستان قسمت اروپايي امپراطوري امريکا در جنگ جهاني دوم متولد شد و بواسطه طرح مارشال مبني بر کمک براي بازسازي اروپا تحکيم شد. تهديد موشکهاي کوتاه برد شوروي و رژهتانکهاي آن به سمت غرب، بيش از پيش اروپاي غربي را به امريکا پيوند داد. اما اين امر تحت پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) به پيوندي فراتر از اتحاد نظامي انجاميد و يکي شدن اروپاي غربي با امريکا را از لحاظ نگاه جهاني، نظام و سياستهاي مالي و هنجارهاي اجتماعي در پي داشت. امريکا براي اروپا در مورد امور سياسي و نظامي آن تصميم گرفت و اين واقعيت بهتر از هميشه، به عنوان مثال در جريان سالهاي مذاکره با اتحاد جماهير شوروي در مورد موشکهاي کوتاه برد، ديده شد. اين مذاکرات توسط امريکا و نه کشورهايي که بالقوه مورد تهديد بودند، يعني کشورهاي اروپاي غربي برگزار شد. آنها تنها به عنوان مخاطباني منفعل، در انتظار تصميم گيري در اين رابطه بودند.
در پايان، کانادا (يک عضو ناتو) استراليا و نيوزيلند نيز به عنوان ديگر وابستههاي اين امپراطوري، خود را در جايگاهي قرار دادند که از سوي بوش، اعضاي ارزشمند «جامعه جهاني» قلمداد شوند.
به دنبال سقوط نيروي بازدارنده يعني اتحاد جماهير شوروي و به کمک پولهاي فراوان، قدرت نظامي و گستردگي رسانههاي جهاني، امريکا شروع به بازتعريف و قالب ريزي واژگان سياسي، اقتصادي و اجتماعي و همچنين قواعد جهاني مطابق با برداشت و خواست خود کرد. قدرت امريکا رها و از بند باز شد؛ هم از نظر داخلي و هم از نظر بين المللي.
در جبهه داخلي، آشکارترين و قابل رويت ترين وجهه قدرت امريکا براي مردم اين کشور و جهان، حجم و قلمرو جهاني بازار بورس و بانکهاي آن است؛ اين آخري يعني بانکهاي امريکا در تلاش هستند تا به طور مستقيم يا غير مستقيم، تقريبا تمام اقتصاد جهاني را به شبکه خود متصل کرده و در اين فرايند اقتصاد امريکا را قدرت ببخشند.
در جبهه بين المللي، اين کشور ابتدا وضعيت «ابرقدرتي» خود را عليه عراق (جنگ اول ۹۱-۱۹۹۰) آزمود. پخش مستقيم از پرواز جنگندههايي که از ناوهاي هواپيمابر مستقر در اقيانوس هند و خليج فارس بلند ميشدند، موشکهاي کروزي که از هزاران مايل دورتر پرتاب ميشدند، و تانکهايي که از کويرهاي ماسهاي عبور ميکردند، کافي بود تا دوست و دشمن را وحشت زده کند. «دشمن» تضعيف شده (اگر چه نابود نشده)، جهان به وحشت افتاده و کسي در مقابل نميايستد؛ امريکا جسورتر از گذشته شد.
شکست عظيم در جبهه نظامي
مردم افغان که فداکاريهايشان عليه اتحاد جماهير شوروي، پيشوندهايي تفضيلي را همچون «ابرقدرت»/ «تنها ابرقدرت»/و «فوق قدرت» براي امريکا به ارمغان آورد، بواسطه عمليات پرچم دروغين ۱۱ سپتامبر، هدف بعدي اين کشور قرار گرفتند. بواسطه حادثه ۱۱ سپتامبر، يک دشمن و ماموريت جديد با اسم «جنگ عليه ترور» ايجاد شد؛ چيزي که حقيقتا به عنوان «جنگ عليه مسلمانان» آشکار شد.
قدرت و قلمرو امپراطوري امريکا به طور بيسابقهاي زماني آشکار شد که کشورهاي بيربط و غير درگيري مانند استوني، لتوني، ليتواني و اسلووني و حتي دورتر مانند نيوزيلند، استراليا، آيسلند و فنلاند نيز مشتاقانه به جريان امريکايي «تهديد» القاعده و طالبان پيوستند.
در حالي که جهان همچنان در بهت و تسليم، شاهد ترور و مرگ بر فراز آسمان و کوهستانهاي بيحاصل افغانستان بود، «ابرقدرت» تصميم گرفت که وارد نمايشي بزرگتر و شکوهمندتر شود و لازمه اين امر بازديدي دوباره از بغداد بود. در واقع اين بازديدي حقيقي بود که جهان هرگز پيش از آن شاهد چنين حجم وسيعي از دروغهاي بيشرمانه براي توجيه جنگ، قدرت نظامي اعمال شده و مهمتر از همه سقوط ارزشهاي اخلاقي پديدار شده در جريان جنگ نبود.
تاريخ مملو از مواردي است که در آن يک ارتش قدرتمند مغلوب يک ارتش ضعيف ميشود. با وجود اين، آنچه که شکستهاي امريکا در عراق و افغانستان را از موارد مشابه تاريخي جدا ميکند، اين است که ارتش امريکا مغلوب يک ارتش عادي نشد بلکه از گروهي از افراد معمولي که از هيچ حمايتي برخوردار نبودند، شکست خورد؛ دقيقا بر خلاف گذشته که گروه مشابهي، تنها بيشتر از نظر تعداد، مورد حمايت تسليحاتي، تدارکاتي و مالي امريکا و گروهي از متحدان آن عليه اتحاد جماهير شوروي قرار گرفتند. شکست شوروي به شگفت انگيزي و شرم آوري شکست امريکا نبود زيرا ارتش آن از قدرت ارتش امريکا برخوردار نبود و منابع آن نيز به گستردگي و پيچيدگي نمونه امريکايي نبودند. همچنين ارتش شوروي به تنهايي ميجنگيد زيرا جامعه بين المللي به دستور امريکا شوروي را منزوي و در حاشيه قرار داده بود. در مقابل، امريکا علي رغم برتري نظامي و منابعي که در اختيار داشت، به تنهايي وارد جنگ نشد. تقريبا کل جهان از جمله کشورهاي عضو ناتو و کشورهاي غير ناتو در کنار امريکا قرار گرفتند و نکته مهم ديگر اينکه دشمنان امريکا از دسترسي به منابع و تجهيزات نظامي محروم بودند: عراقيها عمدتا با هر چيزي که از زراد خانه صدام در جريان بمباران امريکا به دست آورده بودند، ميجنگيدند و افغانها نيز بيش از هر چيز در جنگ با امريکا، به کود متکي بودند!
ترديدي داريد که اين يک شکست عظيم است؟
شکست عظيم در جبهههاي اقتصادي و داخلي
ما اخيرا شنيديم که امريکا تصميم گرفته است «در پشت صحنه» از جنگهاي ناتو عليه ليبي و سوريه حمايت کند. همچنين، با وجود اينکه امريکا در يمن و سومالي مدتهاست که از پهپادهاي خود استفاده ميکند، نميبينيم که اشتياقي براي عمليات زميني در اين کشورها داشته باشد.
با نسبت دادن اين امر به نگراني و احتياط امريکا در قبال جنگ، دچار اشتباه نشويد. تيراندازي و کشتار چيزي است که امريکاييها به طور اعم و رهبران آنها به طور اخص به آن عشق ميورزند. بي دليل نيست که لابي سلاح پرنفوذترين لابي در اين کشور است.
تنها دليل وارد نشدن امريکا به جنگهاي جديد، شکستهاي عظيم اين کشور در جبهههاي نظامي در سرزمينهاي دور است که تبعات آن به داخل، جايي که بخش مالي و اقتصاد با شکست رقت انگيزي روبرو شدند، کشيده شده و اين امر امريکا را وادار کرد که اقدامات جنگي خود را به حملات پهپادي و قرار دادن تسليحات غيرپيشرفته در اختيار مزدوران خود، محدود کند.
امريکا، همزمان با رها کردن ارتش خود براي ترتيب دادن «جنگهاي مرجح و ضروري»، به نزول خواران اين کشور اجازه داد که در قلمرو پولي به شکل لجام گسيختهاي بتازند. هر دوي اين مسئله براي امريکا گران تمام شد. هر دو اينها خون ملت امريکا را مکيدند و تنها استخوانهاي آن را باقي گذاشتند. يکي اقتصاد را بلعيد ديگري مردم را. و اين دو در کنار هم، باعث شدند پيشوند «ابرقدرت» در امريکا جاي خود را به پيشوند «ابرشکست» بدهد؛ قدرت و شکوه جاي خود را به سقوط و شرمساري بدهد.
اينکه ملتي با اقتصاد ۱۵ تريليون دلاري، بدهي ملي معادل ۱۶.۳ تريليون دلار دارد و همچنين با بدهي کلي نزديک به ۵۹ تريليون دلاري روبروست، امري خنده دار نيست. اين نشان دهنده وجود دستگاه حاکميتي بياعتنا در اين کشور است. علاوه بر اين، اين امر نشان دهنده عمق ناداني مردم معمولي امريکا است که نميدانند در کجا به اين چرخه بي پايان کارتهاي اعتباري وارد شدند.
در قله اين کوهستان بدهي، اقتصاد در حال سقوطي وجود دارد که فارغ از اينکه چه چيزي رهبران سياسي، اقتصاد دانان و برندگان جايزه صلح نوبل ممکن است بگويند، شانس بسيار کمي براي بهبودي در سالهاي آتي دارد. تنها نظاره گر بازنگريهاي منفي در مورد نرخهاي رشد پيش بيني شده باشيد.
اگر ميزان بدهي ملي امريکا به شدت بالا به نظر ميرسد، شمار افراد معتاد، زنداني، بي خانمان، بيکار، وابسته به کوپن غذايي (پوششي فني براي گريز از لفظ «گدا» ) و همچنين نرخ بالاي طلاق، تيراندازي و خودکشي نيز کمتر از آن نيست. اين ها منعکس کننده جامعهاي از هم گسيخته است. اينها از همان دسته شاخصهاي اجتماعي است که انسان شناسان آنها را از مشخصههاي جهان سوم قلمداد ميکنند. اما ما در مورد کشوری صحبت ميکنيم که تا همين چند سال پيش نيز بزرگترين وام دهنده، «رهبر جهان اول» با اقتصادي ۱۵ تريليون دلاري، «تنها ابرقدرت» و «فوق قدرت» بود.
سرزنش کردن اروپا يا چين کمکي نخواهد کرد. چيزي که کمک ميکند، ايستادن عليه هدايت شدن «مانند يک قاطر احمق» و بازنگري در سياستهاي خود است.
شکست عظيم در فراسوي مرزها
جنگها تنها باعث انباشته شدن بدهي براي امريکا نشدهاست. آنها همچنين موج گستردهاي از نفرت را عليه امريکا در سراسر جهان بويژه در جهان اسلام به ارمغان آوردهاند. با وجود کمکهاي عظيم امريکا به جهان از نظر علمي و فناوري که منجر به تفاوت گسترده در زندگي روزمره مردم معمولي شده است، شايد به نظر مردم امريکا عجيب برسد که که کشور آنها در حال حاضر يکي از منفورترين کشورهاي زمين است. با وجود اين، اگر آنها کمي انديشه کنند و ببيند که تا چه ميزان امريکا نيز خون و ثروت جهان را مکيده است، اين امر ديگر به نظر آنها عجيب نخواهد رسيد.
تنها به جنگهايي نگاه کنيد که امريکا بعد از جنگ جهاني دوم، ابتدا تحت لواي مبارزه با کمونيسم و سپس تحت لواي مبارزه با تروريسم، به فقيرترين کشورهاي جهان تحميل کرد. متزلزل کردن دولتهاي منتخب از طريق عملياتهاي مخفي يکي ديگر از نمونه خونريزيهاي اين کشور است؛ عملياتي که از نظر بيرحمي و شقاوت دست کمي از عمليات آشکاري که عليه ليبي اعمال کرد و ديگري که عليه سوريه در جريان است، ندارد؛ عملياتي که بر اساس دکترين آشکار تغيير رژيم ترتيب داده ميشوند.
همچنين، کمک امريکا به هيچ کشوري براي آن کشور ارزان تمام نشده است. کمترين کاري که امريکا ميکند تزريق اجباري هنجارهاي مالي، سياسي، اجتماعي و اخلاقي خود به اين کشورهاست؛ کاري که گاهي اوقات تحت لواي گسترش دموکراسي و گاهي اوقات نيز به طور مستقيم همزمان با دادن کمکها صورت ميگيرد.
جنگ يا کمک، هدف همچنان يکي است: امريکايي کردن جهان - از بين بردن هرگونه هويت ديگر و هم جنس و يک شکل کردن کامل و سراسري جهان (مانند آنچه که به سر بوميان امريکا آمد). اين مشابه همان تعريف متکبرانه و رسانهاي شده از روياي ناگهان فراموش شده «قرن امريکايي» است.
ناگهان، اما نه بدون علت. با توجه به شاخصهاي اجتماعي و اقتصادي امريکا در حال حاضر، حتي براي بدترين خبرنگاران رسانههاي جريان اصلي نيز سخت است که از «قرن امريکايي» حرف بزنند. نشست موفقيت آميز اخير جنبش عدم تعهد در ايران به رياست محمود احمدي نژاد و راي گسترده کشورها از جمله بعضي از متحدان کليدي امريکا به نفع فلسطين، حاکي از سقوط و انزواي اين کشور در جهان است. در اينجا مهمتر از اينکه چه کساني به نفع فلسطين راي دادند، اين است که به غير از کانادا و اسرائيل، چه کشورهايي در کنار امريکا ايستادند: جمهوري چک، جزاير مارشال، ميکرونزي، نائورو، پالائو و پاناما.
اروپا به کجا رفت؟ متحدان ائتلافي کجا هستند؟ «جامعه جهاني» چه شد؟
نه تنها خود امريکا، بلکه نهادهاي چندجانبه ساخت اين کشور مانند بانک جهاني و صندوق جهاني پول ديگر مقبول و مورد حمايت نيستند؛ اين پيام رسايي است که از پيشنهاد تشکيل نهادهاي مالي جايگزين توسط گروه بريکس، به گوش ميرسد. علاوه بر اين، امريکا اکنون ديگر در امريکاي جنوبي حضور ندارد و اروپا نيز از اين کشور اجتناب ميکند؛ امري که به روشني، زماني ديده شد که کشورهاي حوزه يورو به رهبري آلمان و فرانسه در تلاش براي حل مشکلات اقتصادي خود، اجازه دخالت به امريکا (و انگليس، تابع اروپايي اين کشور) ندادند. (به ياد داشته باشيد: دير يا روز آلمان رهبري اروپا را در مسير ادغام اقتصادي با مسکو بر عهده خواهد گرفت.) همچنين، آفريقا نيز کاملا در حال افتادن در دست چين است.
اسرائيل و تکبر، تنها چيزهايي که براي امريکا باقي مانده استت
«کانون اقيانوس آرام» و پروژه کمتر مورد توجه قرار گرفته آفريکام، آخرين تلاشهاي کشور شکست خورده است تا همزمان با سقوط خود و ظهور چين، خود را مطرح و سرپا نشان دهد. تلاشي که وضعيت کنوني و دورنماي آتي اقتصادي امريکا، از بيهودگي آن خبر ميدهند.
درباره نويسنده: ام. آي. بات، استاد و رئيس بازنشسته بخش زمين شناسي و ژئوفيزيک دانشگاه کشمير، ۲۰ سال به عنوان دانشمند در موسسه واديا، يکي از آزمايشگاههاي تحقيقاتي عالي هند در شهر دهرادون فعاليت کرده است. در کنار رشته تحقيقاتي خود، سياست بين الملل همواره يکي از مسائل مورد علاقه وي بوده است. وي از سال ۲۰۱۰ نويسندگي در اين زمينه و ديگر زمينهها را آغاز کرد. مقالات وي در نشريههاي وترنز تودي (Veterans Today)، پلستاين کرونيکل (Palestine Chronicle)، اوپد نيوز (OpEdNews) و کشمير بزرگتر (Greater Kashmir) منتشر شده است. بات، اعتقاد دارد، صلح در عدالت ريشه دارد و عدالت نبايد غير از واقعيتهاي شرافتمندانه که همان حقيقت است، ملاحظات ديگري را در دستور کار خود قرار دهد.
(اين مقاله به صورت اختصاصي براي وب سايت پرس تي وي نوشته شده و استفاده از آن با ذکر منبع بلامانع است.)
پرس تی وی
دیدگاه ها