چهارشنبه 20 دی 1391 | 19:08
با نفس گرمش خط می داد
با نفس گرمش خط می داد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت "حسین قدیانی در آخرین مطلب وبلاگش قطعه 26 نوشت: هنر آن است که در اوج شهرت، گمنام باشی… و در حالی که آوازه کلاس درس اخلاقت، آویزه گوش خلق الله شده، حتی المقدور سعی کنی ناآشنا بمانی. هنر آن است که حتی به بهانه همین گمنامی، انزوا پیشه نکنی… و به اسم همین اخلاق، از مردم کوچه و بازار فاصله نگیری. هنر آن است که در حین مردمی بودن، از مردمداری برای خود حجاب نسازی و علی الدوام «من و مردم» نگویی… و جمع کثیر مستمعانت را به رخ این و آن نکشانی. هنر آن است که با مردم بودن، سبب نشود دنیای مردم در کامت شیرین شود… و آخرت را فدای زرق و برق زندگی کنی. هنر آن است که تقوای زیبایت، میان تو و مردم، جدایی نیندازد، بلکه فاصله ها را کم کند… و از تو نردبان آشتی زمین و آسمان بسازد. هنر آن است که پیشانی ات جای مُهر داشته باشد و سینه ات جای مِهر… و خدایی باشی، چون مردمی هستی، و مردمی باشی، چون خدایی هستی. هنر آن است که حنجره ات، از حجره اقتصاد تا حجره علم، زمزمه وصل با حضرت دوست باشد… و مردم در وصف تو چنین بگویند؛ «روحانی یعنی این. آخوند یعنی این. ملا یعنی این. ملبس به لباس پیامبر یعنی این. معلم اخلاق یعنی این. منبری یعنی این. ما هر وقت حاج آقا مجتبی را می دیدیم، به خدا نزدیک تر می شدیم. به خدا قسم، این مرد، آدمی را هر لحظه به خدا نزدیک تر می کرد».

***

از اقوام ما، یکی پیش از همه، و بیش از همه با کلاس اخلاق «مسافر اربعین» مانوس بود. از سال ها پیش. آنچه در ادامه می آید برشی از خاطرات متوالی این سالیان است، توسط آشنای ما.

زمان جنگ/ در کلاس اخلاق حاج آقا نشسته بودیم. هم مردم عادی بودند و هم طلاب حوزه. خبردار شدیم موشک باران شده، اما هیچ کس از جای خود تکان نخورد. درس حاج آقا مجتبی خود بهترین پناه بود و برترین پناهگاه. کجا می رفتیم از آنجا امن تر؟!

زمان سازندگی/ بعضی گروه های سیاسی دنبال این بودند که حاج آقا نامزد انتخابات مجلس شود. جواب داد؛ به برکت منبر رسول خدا (ص) من الان هم نماینده مردم هستم! آن نمایندگی، این نمایندگی را خراب می کند!

زمان اصلاحات/ دوم خردادی ها و شارلاتانیسم مطبوعاتی، مرتب به چهره فرزانه علامه مصباح حمله می کردند. همان ایام، روزی استاد مصباح یزدی در مدرسه علمیه امام رضا واقع در چهارراه سیروس آمده بودند سخنرانی برای طلاب. حاج آقا مجتبی اگر چه خود، هم زمان کلاس درس داشت، لیکن مثل یک مستمع، آمدند و پای منبر علامه مصباح نشستند. صدای این حرکت معنی دار حاج آقا مجتبی در حمایت از علامه مصباح، خیلی زود آنجاهایی که باید بپیچد، پیچید. مسافر اربعین معمولا همین طور بود. با عملش حرف می زد. خیلی نیاز نمی دید با سخنرانی، خط بدهد. نفس گرم و گرامی اش آنقدر حق بود که اغلب با همین نفس حق، به مستمع خط می داد.

شب قدر همین سال ها/ یک بار حاج آقا مجتبی گفت: «هر وقت از مردم و درد مردم و کار و بار مردم و مشکلات مردم بریدی، خیال نکن رابطه ات با خدا خوب شده مثلا! اتصال به خدا، سبب انقطاع از خلق الله نمی شود». بعد انگشت اشاره دستش را به طرف بازار گرفت و ادامه داد؛ «نشانی رسیدن به خدا، همین کوچه است».

***

بنازم حسن سلیقه را… هنر آن است که اربعین، با روح و جان خود به کربلا بروی. باورم هست حاج آقا مجتبی تهرانی از این دنیا، اول کربلا رفت، بعد آن دنیا… یعنی اول بهشت، اول حسین، بعد آن دنیا… اول بین الحرمین و «حسین حسین»، بعد آن دنیا… بنازم حسن سلیقه را… شب قدر همیشه روضه امام حسین (ع) می خواند. بی خود نبود هنگام تدفینش آن همه شعار زیبای «لبیک یا حسین».
انتهای پیام/

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.