یکشنبه 14 اسفند 1390 | 14:09
خوابي كه تعبير شد

در سن 18 سالگي ازدواج كردم و به عنوان نگهبان در اداره كشاورزي زرند مشغول كار شدم. پسر بزرگم هم بعد از اتمام خدمت سربازي آمد كنار من و انباردار جهاد شد.

اگرچه من مستقيماً در جنگ شركت نكردم، اما كارهاي پشتيباني و تداركاتي زيادي انجام دادم. در جزيره مجنون خط نگه دار بودم. گاهي در كار آشپزي شركت مي كردم و بعضي اوقات مجروحان را به عقب مي بردم.

يك شب در سوسنگرد بعد از نماز شب خواب ديدم پسرم ناراحت است. صبح كه بيدار شدم، از فرمانده درخواست مرخصي كردم و رفتم اهواز. در سه راه خرمشهر، يكي از دوستان پسرم را ديدم و بعد از تعريف خوابم جوياي احوال پسرم شدم.

گفت: ‹‹حالش خوب است؛ بعثي ها شيميايي زده اند و او در حال جابه جايي مجروحان است. خواب شما حقيقت داشت، سيد محمود خيلي ناراحت است، چون تعداد زيادي از رزمندگان شيميايي شده اند››.

تصميم گرفتم به سيد محمود و دوستان ديگر در اين مصيبت كمك كنم. همراه آن رزمنده به منطقه رفتم و در كار حمل مجروحان شركت كردم. از اينكه پسران دليري داشتم كه دوشادوش پدرشان در دفاع از ميهن تلاش مي كنند، خيلي خوشحال بودم و خدا را شكر مي كردم كه چنين نعمت هاي ارزشمندي به من ارزاني كرده است.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.