مهريه
از قبل به پدر و مادرم گفته بودم دوست دارم مهريه ام يك جلد قرآن و يك اسلحه باشد .
اينكه چه جوز اسحله اي باشد ، برايم فرقي نداشت .
پرسيد : ‹‹ نظرتون راجع به مهريه چيه ؟ ››
گفتم : هر چي شما بگين .
گفت : ‹‹ يك جلد قرآن و يك كلت كمري ، چطوره ؟ ››
گفتم : قبول .
هيچ كس بهش نگفته بود ؛ نظر خودش بود .
قبلاً به دوستانش گفته بود : ‹‹دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشه . ››
يك جلد كلام الله
مهريه ام يك جلد كلام الله بود و يك سكه طلا .
محمد ، آن يك جلد قرآن را پس از ازدواج خريد و در صفحه اولش نوشت :
‹‹ اميدم در اين است كه اين كتاب اساس حركت مشترك ما باشد و نه چيز ديگر ؛ كه همه چيز فناپذير است جز اين كتاب . ››
مانده بود سكه . آن را هم بعد از عقد بهش بخشيدم .
وفاي به عهد
بعد از جشن عروسي ، يه سه- چهار روز بعد با هم رفتيم مشهد . براي زيارت به حرم امام رضا (ع) مشرف شديم .
حسين نگاهي به من كرد و گفت : ‹‹ طيبه خانم! مي خوام يه دعا بكنم ، دوست دارم تو آمين بگي . ››
خنديدم و گفتم : ‹‹ تا چي باشه ! ››
جواب داد : ‹‹ تو كارت نباشه . ››
گفتم : خب ، هر چي شما بگين .
اي كاش اين حرف را نمي زدم ، چون وقتي اين جمله را گفتم ، حسين رو به گنبد طلايي حرم حضرت رضا (ع) ايستاد ؛ دستانش را بلند كرد و گفت : ‹‹ اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك ! ››
عرق سرد تمام وجودم را گرفت . قطرات اشك بي اختيار بر گونه هايم جاري شد . با صدايي گرفته به قولم وفا كردم ؛ گفتم ‹‹ آمین ››
دیدگاه ها