شنبه 18 آذر 1391 | 10:49
جايزه نمي خوام

 

دفتر را برد گذاشت رو به روش گفت: «بيا اين همه نمره بيست.»

بغض گلويم را گرفته بود؛ بغضي سنگين.

رو به قاب عکس کرد و گفت: «مگه نگفتي هر وقت نمره بيست بگيرم جايزه مي دي؟»

بعد با اون چهره و نگاه معصومانه اش رو به من کرد و گفت: «مامان من جايزه نمي خوام فقط بگو بابا بياد خونه.»

ديگه نتوانستم جلوي اشکم را بگيرم. رفتم قاب عکس عبدالله را از روي تاقچه برداشتم و گذاشتم توي کمد.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.