یکشنبه 26 آذر 1391 | 15:52
اشتياق

سال 63 بود.براي اعزام به جبهه آماده شده بوديم . از فردوس هرطور بود به مشهد رفتم .در مشهد داخل استاديوم تختي بوديم . نيروهارا يک دفعه به جلو، يک دفعه به عقب صف مي کردند من خيلي کوچک بودم . اندازه قدم به سينه بقيه نيروها مي رسيد .

قد کوتاه بودم براي همين با خودم چند آجر راه مي بردم تا وقتي از جلو نظام بدهند ، آنها را زير پاهايم مي گذاشتم تا کوتاهي قدم به چشم نيايد . به هر کلکي بود تا پادگان الله اکبر اسلام آباد رفتم . آنجا يکي از فرمانده هان به نام آقاي شکوري به من گفت با اين جثه اتآمدي جبهه چه کار کني ؟ جبهه که مهد کودک نيست ولي من جواب دادم فلفل نبين چه ريزه ! کاراييم خوب است . ما بچه کارگر هستيم وسخت کوش . دفعه اولي که به جبهه رفته بودم 13 سال سن داشتم . جبهه لذتش به همين است در جنگ هم علي اکبر ها نقش دارند هم حبيب بن مظاهرها . بعضي ها مي گفتند کاش ما زمان امام حسين (ع) مي بوديم وشهيد مي شديم . وقتي جنگ ايران شروع شد پير وجوان آمدند تا در راه رضاي خدا شهيد شوند . خدا را شکر مي کنم که مرا در موقعي قرار داد که بتوانم در جنگ شرکت کنم . امام رحمه ا... هميشه مي گفتند نيروهاي مادر گهواره هستند وهمان طور هم شد. سربازهاي امام درست در سال 42 در گهواره بودند.

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.