یکشنبه 26 آذر 1391 | 15:28
نيمه شعبان

در بهار سال 1363 در کرد ستان در يکي ار عمليات هاي مهم با منافقين براي پاک سازي يک روستاي بزرگ حرکت کرد يم  . در اين عمليات براي اين که دشمن متوجه نشود از ماشين هايي استفاده کرديم که داراي کانيکس بود و قبلا با آنها مرغ حمل کرده بودند . حدود يک روز را در داخل اين ماشين در حالي که از بوي بد فضله مرغ داشتيم خفه مي شديم گذرانديم . روز بعد در دل کوهي که راه عبور ماشين نبود پياده شديم  و تا شب و حتي صبح روز بعد کوه پيمايي کرديم . در بين را ه از رود خانه هايي با آب سرد عبور نموديم . مجبور بوديم که با لباس و تمام تجهيزات نظامي از اين رود خانه بگذريم . نماز مغرب و عشاء را همچنان که در حال حرکت بوديم ، خوانديم .

ساعت ده شب بود که يک نوجوان بسيجي از فرط خستگي از حرکت باز ايستاد و هر چه کرديم قادر به راه رفتن نبود . يکي از افراد او را بر پشتش گذاشت و پا به پاي بقيه تا مقداري از مسيرمان آورد ولي چون همه بچه ها خسته بودند چاره اي نبود جز اينکه او را بر زمين بگذارند .

فرمانده تيپ ويژه  شهدا,سردار محمود کاوه بود جلوي ستون در حرکت بود . من بيسيم چي عقب ستون بودم . با فرماندهي گردان تماس گرفتم و به سردار کاوه گفتم طناب پاره شده است چکار کنيم ؟ ( ستون افراد قطع شده بود ) گفت : گره بزنيد و ادامه بدهيد . مقداري راه رفتيم و باز گفتم : يکي از جوجه ها پر مي زند ( اين نوجوان قادر به حرکت نيست ) محمود کاوه گفت : او را در دل کوه جايي که  در معرض ديد نباشد ، پنهان کنيد .  ما اين کار را کرديم و با سنگ جلوي سوراخي که او را پنهان کرده بوديم ، بستيم و رفتيم . فردا صبح به دشمن شبيخون زديم و دشمن تعدادي اسير ايراني را که در بند داشت با خود برد و تعدادي از افراد دشمن کشته و زخمي شدند .

روستا کاملا در اختيار ما بود . زنداني را ديديم که داخل آن به جاي فرش پر از آب و گل و چوب بود . اسيران ايراني را دراين مکان جاي داده بودند و اين يک نوع شکنجه جسمي براي آنها بود .

 يکي از منافقين که مجروح شده بود دختر جوان و زيبايي از اهالي استان مازندران بود . شهيد علي حقي ,جانشين محمود کاوه ,بر بالين اين دختر مجروح آمد و گفت : تو يک دختر مسلمان ايراني چرا دور از شهر و خانه و پدر و مادرت در اين دل کوه  با دشمنان خدا زندگي مي کني بيا و توبه کن تا تو را براي مداوا به شهر بفرستيم . او گفت :  من براي نجات خلق ايران آمده ام و از کرده خود پشيمان نيستم. شهيد حقي گفت: شهادتين را بگو مي خواهيم تو را بکشيم  . او گفت : نه من شهادتين را مي گويم و نه از کرده خود پشيمان هستم . هر کاري که مي خواهيد بکنيد .  اين جا بود که شهيد حقي دستور تيرباران داد و دخترک به درک واصل شد .

 از آنجايي که رزمنده ها گرسنه بودند و دو انبار خوراکي مثل آرد ، روغن ، کشمش و خرما و برنج و .. به دست آمده بود ، مقداري روغن در داخل ديگ ريختيم و خميري را که آماده  کرده بوديم داخل اين روغن سرخ کرديم . در مدت 24 ساعت کليه نيروها از اين نان روغني استفاده کردند .

قابل ذکر است که اين روز از دو جهت براي ما روز خوبي بود اول اينکه بر دشمن پيروز شده بوديم ، دوم اينکه مصادف بود با روز نيمه شعبان و ما خرا ساني ها هم از قديم الايام رسم بر اين داريم که در روز نيمه شعبان نان روغن جوشي مي پزيم .

تا سه روز در اين روستا بوديم ، بعد روستا را تحويل نيروهاي ارتش داده و خود به مقصد مقر تيپ ويژه شهداکه در کردستان بود به راه افتاديم .

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.