یکشنبه 26 آذر 1391 | 15:29
امداد غيبي

در يکي از عملياتهايمعروف و بزرگ آزاد سازي کردستان به نام عمليات فتح شرکت داشتم . اين عمليات توسط لشکر ويژه شهداء به فرماندهي شهيد کاوه در کوه هاي بلند مشرف به عراق صورت مي گرفت .

در اين منطقه عملياتي تعداد 30 نفر از نيروهاي ما در دست منافقين اسير بودند . قرار بر اين شد که اسيران را آزاد و منطقه را پاکسازي کنيم . بعد از پياده روي 48 ساعته در کوه هاي بسيار بلند، صبح يکي از روزها به دشمن حمله کرديم  و آنها را در محاصره  قرار داديم . در اين بين تعدادي کشته  و زخمي شدند .

نقشه اين بود که منطقه در سه مرحله عمليات پي در پي پاکسازي شود  . در مرحله اول صد در صد پيروزي با ما بود . مرحله دوم عمليات که ساعت چهار عصر بود دشمن کمين کرده بود و ما آنها را نمي ديديم . از کوه بالا مي رفتيم که ما را محاصره  کردند و تعداد زيادي از همرزمانمان مجروح شدند و تعداد 9 نفر هم به شهادت رسيدند . يکي از آنها نوجواني بود به نام محمد علي کارگر از باغستان فردوس که از ناحيه سر مجروح شده  و به شهادت رسيد .

 در اين مرحله از عمليات فرماندهان گردان و گروهان هم مجروح شدند و قادر به حرکت نبودند . من هدايت نيروها را بر عهده گرفتم . کار سختي بود و بايد تلاش زيادي مي کردم .

 هوا گرم بود و خون زيادي از شهيدان و مجروحان روي سنگهاريخته بود  به طوري که وقتيراه  مي رفتم ، پوتين هايم صدا مي کرد و نيروهاي عراقي پا به فرار مي گذاشتند . 

شب فرا رسيد با کمک چند نفر ديگر ، شهدا را کنار يکديگر گذاشتيم و از ترس اينکه نيروهاي سنگدل عراقي آنهارابيش از اين قطعه قطعه کنند، شب را در کنار اين کبوتران خونين بال به صبح رساندم .

صبح قرار بود که مرحله سوم عمليات را شروع کنيم . به خاطر اينکه از کوه هاي بلند بدون آب و غذا پايين و بالا رفته بوديم ، ديگر تحملمان تمام شده بود و از فرط تشنگي در حال جان دادن بوديم . بچه ها با اين که مي دانستند قمقمه هايشان خالي است ولي باز هم آن را تکان مي دادند تا شايد قطره آبي داشته باشد . براي پيدا کردن آب من و دو نفر ديگر به راه افتاديم . در بالاي کوه حفره اي  بسيار گود و عميق بود که از برف هاي زمستاني هنوز مقداري داخل آن به جا مانده بود . از آنجايي که با خود طنابي نداشتيم که تا پايين برويم از بند حمايل رزمندگان استفاده کرديم . يک نفر پايين رفت و مقداري برف را براي همه نيروها بالا کشيد . بچه ها با خوردن اين برف خنک جان گرفتند و چون هوا هم گرم بود صداي بعضي به خاطر برف گرفته بود و نمي توانستند صحبت کنند .

 همه بچه ها پيدا شدن برف در آن هواي گرم را يک امداد الهي مي دانستند .

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.