ناگفتههای سپاه و جنگ در گفتوگو با محسن رفیقدوست
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی" بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت"
محسن رفيقدوست در دوران رياستجمهوري احمدينژاد خيلي كم سخن گفت و كمتر از هميشه كسي از او خبر داشت. سخت تن به مصاحبه ميداد و سختتر درباره سياست لب به سخن ميگشود. سال 88 و پس از انتخابات كه براي گفتوگويي به دفترش رفته بودم چهرهاش، خسته بود و پس از چهار سال حاجمحسن رفيقدوست ديگري پيش رويم خودنمايي ميكرد كه شباهتي با آنچه سال 88 از او ديده بودم نداشت. لبخند بر لبانش بود و شاد از رييسجمهور شدن رفيق قديمياش؛ حسن روحاني. قرارمان براي انجام گفتوگو درباره چگونگي تاسيس سپاه و جنگ بود اما همان ابتدا پس از خوش و بش با الياس حضرتي مدير مسوول اعتماد از ميرحسين موسوي و كروبي حرف زد. ميگفت من هم مثل حاج آقاي عسگراولادي ميگويم كه اين برادران فتنهگر نيستند. درباره اصلاحات و اصلاحطلبي اعتقادات خود را گفت. با اين حال كتاب خاطراتش را هديه ميدهد و حرفهايش همچون خاطراتش از سپاه و جنگ خواندني است. او در اين گفتوگو برخي از ناگفتههاي خود از سپاه و جنگ را مطرح كرد:
روايتهاي مختلفي درباره تاسيس سپاه وجود دارد. آقاي ابوشريف، بشارتي، نزديكان به نهضت آزادي هر كدام ادعاي راهاندازي سپاه را دارند. يك روايت هم شما داريد. به واقع كداميك از اين روايتها درباره تاسيس سپاه صحيح است؟با آقاي منصوري كه صحبت ميكردم كه ايشان آن ماجراي كلت 45 شما را تعريف كردند و گفتند كه آقاي رفيقدوست شوخي كردهاند...
آقاي منصوري در آن مقطع اصلادر مذاكرات شوراي فرماندهي سپاه حضور نداشت. در آن جلسه آقاي ابوشريف، شهيد بروجردي و محمد منتظري حضور داشتند و آقاي منصوري يك ماه و نيم بعد از اين ماجرا وارد سپاه شد.
نقش اول در تاسيس سپاه واقعا متعلق به شما بود؟
با پيروزي انقلاب، مدرسه علوي به واقع مقر مديريت كشور بود تمام دوندگيها با وجود اينكه بزرگان انقلاب حضور داشتند با من بود. يعني اينكه كارها را تقسيم ميكردم. در همان زمان حزب جمهوري اعلام موجوديت كرد و من براي ثبت نام راهي مسجد اميرالمومنين كه آقاي موسوي اردبيلي آنجا نماز ميخواند، شدم و براي عضويت در حزب ثبت نام كردم تا اينكه فرداي آن روز ديدم شهيد بهشتي، مقام معظم رهبري، آقاي هاشميرفسنجاني، مرحوم شهيد مطهري ميخواهند با هم از مدرسه بيرون بروند كه در همين لحظه آقاي هاشمي من را صدا كرد و گفت: امام الان حكم تشكيل سپاه را به آقاي لاهوتي دادند و شما هر جايي كه اين سپاه هست برو. من گفتم: در حزب ثبت نام كردم، شهيد بهشتي گفتند: نه شما برو به سپاه. پرسيدم كه كجا رفتند؟گفتند: آقاي لاهوتي به همراه يك عدهيي در پادگان عباس آباد هستند. پادگان عباس آباد تا چند روز قبل از پيروزي انقلاب مركز فرماندهي حكومت نظامي تهران بود و قبلتر از آن مركز لجستيكي ارتش. رفتم پادگان عباس آباد و ديدم آقاي لاهوتي، آقاي ابراهيم سنجقي، علي فرزين، تهرانچي، حسن جعفري كه همه از بچههاي خارج از كشور بودندبراي تاسيس سپاه جلسه گذاشتهاند و از بچههاي داخل ايران فقط آقاي دانشمنفرد حضور دارد. رفتم داخل اتاق و پرسيدم: قرار است سپاه تشكيل شود؟ گفتند: بله. يك كاغذ برداشتم نوشتم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تشكيل شد.
انتخاب اسم سپاه با شما بود؟
واژه سپاه در حكم امام آمده بود. امام نوشته بودند كه بنا بر پيشنهاد دولت موقت، سپاه پاسداران زيرنظر دولت موقت تشكيل دهيد. در همان جلسه و با حضور همان عده براي تاسيس سپاه رايگيري شد و در نهايت همان افرادي كه در اين جلسه حضور داشتند به عنوان اعضاي نخستين شوراي فرماندهي سپاه انتخاب شدند. اگر آقاي منصوري فرموده باشند من شوخي كردهام در آن زمان به اتفاق آقاي ابوشريف در پادگان جمشيديه داشتند، تازه فكر ميكردند كه چه بايد بكنند. از سوي ديگر محمد منتظري هم در گارد دانشگاهها به فكر تاسيس سپاه افتاده بود و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي هم روز 14 اسفند با مشي مسلحانه در مقابل سازمان مجاهدين خلق تشكيل شد كه اين گروهها تقريبا كاركردي مشابه سپاه پاسداران را براي خود تعريف كرده بودند.
چرا در همين جلسه نخستين فرمانده سپاه نشديد؟
به اين دليلي كه من هيچ وقت در زندگيام داعيه فرماندهي نداشته و ندارم. فرماندهي خصلتهايي دارد...
يعني اين خصلت را نداشتيد؟
هيچوقت خصلت فرماندهي سپاه را نداشتم. ولي محسن رضايي را من براي فرماندهي سپاه پيشنهاد كردم.
اين حرف شما گويا منجر به رنجش خاطر آقاي محسن رضايي هم شده بود.
محسن رضايي در پاسخ به من گفته بود كه حكم من را امام داده است اما وقتي براي ايشان توضيح دادم كه چگونه فرمانده سپاه شده است، ديگر حرفي نزده است.
پس تا چند سال پيش آقاي رضايي از روند چگوني فرماندهي خود در سپاه مطلع نبودند؟
بله يك روز ايشان به همين دفتر فعلي بنياد نور آمد و من توضيح دادم كه چه اتفاقاتي افتاد كه ايشان فرمانده سپاه شد.
چه كسي شما را براي لجستيك سپاه پيشنهاد داد؟
آقاي دانش منفرد. ايشان رو به بقيه كرد و گفت: اگر ميخواهيم جا و تجهيزات لازم را پيدا كنيم فقط كار حاج محسن است و كار ما نيست.
به عنوان مسوول لجستيك نخستين تجهيزات سپاه را از كجا تهيه كرديد؟
از اداره چهارم ساواك كه الان محل اطلاعات تهران است.
بودجه سپاه را چگونه تامين ميكرديد؟
بودجه سپاه را تا چند ماه من از مردم گرفتم.
گويا در همين مقطع بود كه متوجه شديد مجموعههاي ديگري هم هستند كه كاركردي شبيه سپاه پاسداراني كه شما تاسيس كرده بوديد وجود دارد...
تقريبا همين ايام بود. ماجرا از اين قرار بود كه يك روزي اطلاع دادند كه مقدار زيادي اسلحه در خانهيي در خيابان گرگان وجود دارد. من حكم نوشتم برويد و اين سلاحها را تحويل بگيريد اما وقتي بچهها رفته بودند ديده بودند كه يك گروهي هم از طرف محمد منتظري براي گرفتن اين اسلحهها آمده. البته نزديك در همين ماجرا نزديك بودتا گروهي كه من فرستاده بودم با گروهي كه محمد منتظري فرستاده بود درگير شوند. بعد از اين داستان ما خبردار شديم كه او به اتفاق شهيد كلاهدوز و عدهيي ديگر تشكيلاتي را با عنوان پاسداران انقلاب راه انداختهاند. بعد خبردار شديم كه ابوشريف به اتفاق جواد منصوري، محمدزاده ميرسليم و افراد ديگري به پادگان جمشيديه رفته و آنها هم دارند گارد انقلاب را تاسيس ميكنند. بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي هم بدنبال كار نظامي و برخورد با ضد انقلاب و امثالهم بودند و كار خيلي سخت بود.
چه اتفاقي باعث شد تا از همه اين گروهها دعوت كرديد كه يكي شوند؟
تقريبا آنها همه همان كارهايي را ميكردند كه ما در سپاه انجام ميداديم.
چه كساني را از اين گروهها دعوت كرديد؟
از محمد منتظري، محمد بروجردي و ابوشريف دعوت كردم. محمد منتظري در ارتباط با شهيد بهشتي به گارد دانشگاه رفته بود. ابوشريف با آيتالله موسوي اردبيلي در جمشيديه مرتبط بود و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي با آيتالله راستي كاشاني ارتباط داشت. من به اينها حكم تاسيس سپاه را كه براي ما نوشته بودند به اين دوستان نشان دادم و گفتم: آقايان ببينيد اين حكم امام است و اينجايي كه ما هستيم سپاه است. بعدا هم مشكلات را توضيح دادم و گفتم اينگونه كه كار سپاه با اينكه هر كدام از شما بخواهيد كار خودتان را انجام دهيد پيش نميرود و بايد با هم متحد شويم. كلت 45 را درآوردم و گذاشتم روي ميز گفتم اگر اين كار را نكنيد اول شما رو ميكشم بعدش هم خودم را.
واقعا اين كار را ميكرديد ؟
شوخي بود (با خنده) در نهايت به اين توافق رسيديم كه سه نفر از هر اين چهار مجموعه، انتخاب شوند تا به نمايندگي از گروههاي خوددر جلسات يكي شدن اين مجموعهها حضور داشته باشند. از گروه ما، من، بشارتي و دانش انتخاب شديم. محمد منتظري وكلاهدوز از گارد دانشگاهها و محمد زاه و ابوشريف و منصوري ازپادگان جمشيديه در اين جلسات حضور داشتند.
از شوراي انقلاب هم كسي ميآمد؟
آقاي هاشمي دو يا سه جلسه را آمد. به نتيجه اين جلسات به انتخاب يك شوراي فرماندهي جديد شد كه آقاي منصوري به عنوان فرمانده اين شورا، من مسوول تداركات سپاه، بشارتي مسوول اطلاعات و ابوشريف هم مسوول عمليات انتخاب شديم. اداره چهارم ساواك در همين پاسداران امروز و سلطنت آباد را هم كه من پيدا كرده بودم به عنوان مقر اصلي سپاه انتخاب شد كه البته وقتي وزارت اطلاعات تاسيس شد سپاه اين ساختمان را به وزارت اطلاعت تحويل داد.
چه كسي گزارش انتخاب شوراي جديد فرماندهي سپاه را به شوراي انقلاب گزارش داد؟
اين موضوع را من كتبا به شوراي انقلاب گزارش دادم كه چه تصميماتي گرفته شد و شوراي انقلاب بر اساس اين گزارش كه به اطلاع آقاي هاشمي هم رسيده بود نخستين حكم رسمي را براي شوراي فرماندهي جديد صادر كرد. البته قبل از اينكه اين اتفاق بيفتد من و مهندس غرضي و خانم دباغ در سفري به قم، خدمت امام رسيديم و به ايشان گزارش داديم كه اين سپاه پاسداران نميتواند زير دولت موقت كار كند. امام فرمودند: چطور خوب است؟ من عرض كردم: به نظر من زيرنظر شوراي انقلاب باشد. تا من اين را گفتم امام گفتند: خوب است خوب است و امر سپاه با شوراي انقلاب باشد. من گفتم: مرقوم ميفرماييد، فرمودند: نه از طرف من به آقايان شوراي انقلاب بگوييد. من نوشتم بسمه تعالي/ امام فرمودند: امر سپاه با شوراي انقلاب باشد. با سرعت به سمت تهران برگشتيم كه نزديك بود در جاه قم زير تريلي برويم (با خنده) نظر امام را به شوراي انقلاب منتقل كردم و جلسات تشكيل شد. بعد آقاي بهشتي به عنوان رييس شوراي انقلاب احكام نخستين شوراي فرماندهان سپاه را كه زيرنظر دولت موقت نبود صادر كردند كه آقاي منصوري فرمانده اين شورا شد.
كسي از دولت موقت با شما تماس نگرفت كه اين كار را نكنيد؟
زياد دعوا داشتيم و كسي تماس نگرفت.
آقاي محسن سازگارا هم يك روايتي را در اين خصوص دارد...
در همان مقطع آقاي سازگارا از طرف آقاي ابراهيم يزدي با سپاه ارتباط داشت اما او هرگز جزو شوراي فرماندهي سپاه نبود.
با اين تفاسير، دولت موقت هيچ اعتباري را به سپاه اختصاص نميداد؟
دكتر يزدي در مقام معاون نخست وزير در امور انقلاب از طرف دولت موقت مامور صحبت با ما بود. بارها با ايشان تماس گرفتيم تا ملاقاتي داشته باشيم كه او ما را تحويل نميگرفت. هر وقت هم وقت ميداد ساعت 2 و 3 بد از نصف شب بود كه برايمان سخت بود چرا كه وقتي ميرفتيم با او مذاكره كنيم، جناب آقاي دكتر يزدي چرت ميزدند. يك دفعه هم به بچههاي كميته گفتم دكتر يزدي را بگيرند كه چند ساعت هم نگهش داشته بودند. (با خنده)
يا اين كار خواستيد كه دير وقت دادنهاي دكتر يزدي را تلافي كنيد؟
آره ديگر (با خنده)
بعد از صدور احكام توسط شوراي انقلاب چه اتفاقاتي رخ داد؟
حكم مان را در تاريخ2/2/58 از شوراي انقلاب گرفتيم، 3/2/58 خبر دادند كه چپيها شهرباني مسجد سليمان را گرفتهاند و آنجا نيرو نيست و از تهران نيرو اعزام كنيد. يادم ميآيد يكي از بچههاي ابوشريف به نام ناصر جبروتي را مامور كرديم برود. او به من گفت اين ماشين پول بنزين ميخواهد و بچهها هم ناهار و شام ميخواهند، جيب خودمان را تكانديم و به او پول داديم. آن روزها از جيبمان براي سپاه خرج ميكرديم.
ابتداي گفتوگو هم گفتيد كه تا چند ماه از مردم براي رتق و فتق امور سپاه پول ميگرفتيد. خاطرتان هست نخستين پولي كه براي سپاه گرفتهايد از چه كسي بوده؟
نخستين پول را از آقاي جابر انصاري گرفتم كه صاحب يك مغازه لوستر فروشي در همان خيابان سلطنت آباد به نام پارس لوستر گرفتم. رفتم پيش ايشان و گفتم: حاج آقا براي سپاه پول ميخواهم. دست من را گرفت و آمديم نگارستان هشتم سر سه راه ضرابخانه كه نزديك سپاه بود يك چك به مبلغ 500 هزار تومان نوشت داد به من. همانجا در بانك ملي ضرابخانه حساب مشترك باز كرديم و مسوول مالي سپاه و آقاي منصوري را صاحب حساب اعلام كرديم و پول را داخل آن حساب گذاشتيم. پس از آن از هرجا پول گيرمان ميآمد به اين حساب واريز ميكرديم. من يك چيزي حدود 20، 30ميليون تومان پول از همين آقاي انصاري و بازاريها و رفقايم گرفتم. مرداد 58 به آقاي هاشمي گفتم اين سپاهي كه تاسيس شد خرج دارد كه در نهايت دولت موقت با وجود ميل باطني يك چك 20 ميليون توماني در وجه آقاي هاشميرفسنجاني كشيد. آقاي هاشمي هم پشت اين چك را در وجه من امضاء كرد. من هم چك را به همان حسابي كه براي سپاه باز كرده بوديم واريز كردم. روز بعد روزنامه كار و كارگر كه متعلق به چپيها بود پس فرداي آن روز، پشت و روي چك را منتشر كرده بود كه غنايم انقلاب تقسيم شد. چند وقت بعد هم دولت موقت يك 100 ميليون توماني در وجه سپاه صادر كرد.
چقدر به سپاهيها حقوق ميداديد؟
تا آن موقع هيچي.
چگور عضوگيري ميكرديد؟ آيا تلاشي از سوي گروهكها براي نفوذ در سپاه صورت گرفت؟
از اول درباره اين موضوع در سپاه دقت شد. معاونت پرسنلياي يكي از كارهايش همين بود. هر كسي كه ميخواست وارد سپاه شود يك پرسشنامهيي را بايد پر ميكرد. اينطور نبود كه در سپاه را باز كنيم وگترهيي نيرو وارد شود.
يعني از همان ابتدا تشكيل سپاه، گزينش وجود داشت؟
گزينش بود و اتفاقاً گزينش سختي بود. حتي يكي از سئوالهاي اين پرسشنامه اين بود كه از چه كسي تقليد ميكنيد؟ اتفاقا يك روزي احمد آقا با من تماس گرفت و گفتند كه امام با شما كار دارند. رفتم خدمت امام ايشان فرمودند: از اينهايي كه ميخواهند وارد سپاه شوند چه سوالهايي ميپرسيد؟ من همه را گفتم به جز همين سئوال كه از چه كسي تقليد ميكنيد. امام فرمودند: به من خبر دادهاند كه شما از اينها سئوال ميكنيد كه از چه كسي تقليد ميكنند كه من بلافاصله گفتم: بله آقا اين سوال را هم ميپرسيم. اما فرمودند: براي چه اين سئوال را ميپرسيد؟ گفتم: آقا اين سپاه را داريم درست ميكنيم كه برود با ضد انقلاب بجنگد و اينها حتما بايد مقلد شما باشند. امام فرمودند: مگر مقلدين بقيه مراجع جهاد و مبارزه را قبول ندارند؟ ايشان امر كردند كه ديگر اين كار را نكنيد و من هم گفتم: چشم. بر همين اساس خيلي سخت در سپاه نيرو ميگرفتيم.
محمد منتظري چرا با وجود اينكه حكم امام را براي تاسيس سپاه نشان ديگر گروهها داديد به اين به اين سپاه ورود پيدا نكرد ؟
ابوشريف آمد اما محمد منتظري نيامد.
چرا؟
اصولا او از نخستين روز، دولت موقت را قبول نداشت چه برسد فعاليت سپاه زيرنظر دولت موقت. محمد منتظري تشكيلات خودش را نگه داشت اما وقتي ما ادغام شديم كارش سخت شد. يك روزي ما گارد دانشگاهها را تعطيل و تبديل به مركز آموزش كرديم به بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب هم اعلام كرديم كه هر كسي ميخواهد كار مسلحانه بكند وارد سپاه شود كه اما م هم در آن مقطع فرمودند هم يا سپاه يا سازمان مجاهدين انقلاب. حتي برخي از بچههاي سپاه مثل آقاي فيضالله عرب سرخي بعد از اين فرمايش امام از سپاه بيرون رفتند و برخي مانند محسن رضايي از سازمان مجاهدين بيرون آمدند و سپاه را انتخاب كردند. در همين ايام بود كه من و ابوشريف رفتيم محل گارد دانشگاهها كه محمد منتظري آنجا بود. كلي با او درباره سپاه صحبت كرديم كه قانع نشد و همان جا به نيروهايش دستور داد كه ما را بازداشت كنند. (با خنده)
بازداشت به اين معنا كه اسلحه به رويتان كشيدند يا اينكه اجازه نداد از اتاق خارج شويد؟
نه همين كه اجازه نداد چند ساعتي از آن اتاق بيرون برويم. او ميگفت ما اشتباه ميكنيم و بعد از اين ماجرا من سه چهار جلسه با محمد منتظري صحبت كردم تا قانع شد. واقعا شايد كسي كه كمك كرد تا محمد منتظري دست از مواضعش بردارد آقاي هاشمي بود.
سپاه بعد از آقاي جواد منصوري چه روندي را پيش گرفت؟
آقاي دوزدوزاني فرمانده سپاه شد كه چند ماه بيشتر طول نكشيد. بعد از دوزدوزاني، ابوشريف فرمانده سپاه شد.
ابوشريف واقعا به بني صدر نزديك بود؟
بله، البته آقاي ابوشريف آدم خوبي است و آن وقتي كه وارد سپاه شد فوق ليسانس جامعهشناسي داشت. ابوشريف هميشه مدعي فرماندهي سپاه بود كه ما او را قبول نداشتيم.
چرا؟
به خاطر روحياتش. بعد از ابوشريف، مرتضي رضايي فرمانده سپاه شد.
ايشان هم به بني صدر نزديك بود؟
نخير بر خلاف آنچه شايع بود مرتضي رضايي به بني صدر نزديك نبود. من به او گفتم بيا به محل حكومت من كه خليج بود. مرتضي رضايي هم آمد و با مشورت من، كلاهدوز را قائم مقام خودش كرد. در همين زمان جنگ شروع شده بود و محسن رضايي جاي آقاي بشارتي مسوول اطلاعات سپاه شده بود. داستان لانه جاسوسي هم تمام شده بود و خيلي از بچههاي آن ماجرا مثل آقاي سيفاللهي وارد سپاه شده بودند كه البته رضا سيفاللهي نيامده شد قائم مقام محسن رضايي در اطلاعات سپاه. در تيرماه 60 كه بني صدر هم فرار كرده بود ما به امام پيشنهاد داديم با توجه به اينكه مرتضي رضايي از جهت حكمي منصوب بني صدر است وبچههاي سپاه به همين علت او را خيلي سخت قبول ميكنند شما يكي را به عنوان فرمانده سپاه انتخاب كنيد. امام فرموده بودند خود بچههاي سپاه يكي را به من پيشنهاد بكنند. اينجا بود احمد آقا با من تماس گرفت من هم با شناختي كه از محمد بروجردي داشتم نظرم اين بود كه او فرمانده سپاه شود. بدون اينكه به بقيه بگويم رفتم سنندج. محمد بروجردي را پيدا كردم از سر شب تا اذان صبح هر چه با او سرو كله زدم او قبول نميكرد و ميگفت بگذاريد من در سنندج بمانم و زير بار مسووليت نرفت. از من پرسيد اسم چه كساني براي فرماندهي سپاه مطرح است؟ گفتم: تو اگر قبول نكني دو نفر را مناسب ميدانم؛ يكي كلاهدوز را و ديگري محسن رضايي. محمد بروجردي گفت: من هر دو را مناسب ميدانم اما محسن را مناسبتر ميدانم. در نخستين جلسه شوراي فرماندهان سپاه من اسم كلاهدوز و محسن رضايي را مطرح كردم و پيشنهاد دادم. يك جلسهيي در باغ شيان تشكيل شد كه در حال حاضر مركز تحقيقات موشكي سپاه است. در آن جلسه 6 نفر منهاي محسن رضايي كه در جبهه بود حضور داشتند. در آن جلسه كه هنوز هم براي من جاي سئوال است غير از شوراي فرماندهي سپاه، آقاي موسوي خويينيها هم حضور داشت. وقتي من كلاهدوز و رضايي را براي فرماندهي سپاه پيشنهاد دادم، شهيد محلاتي بهشدت با محسن رضايي مخالفت كرد.
چرا؟
نمي دانم. البته رضا سيفاللهي به نمايندگي از محسن رضايي درجلسه حاضر بود. وقتي اسم رضايي را مطرح كردم جداي از خودم، كلاهدوز و سيفاللهي به او راي دادند. اما نام كلاهدوز را كه مطرح كرديم او 6 راي آورد البته خودش به خودش راي نداد. فرداي آن روز قرار شد من گزارش جلسه را به احمد آقا بدهم تا امام، حكم فرمانده سپاه را صادر كنند. صبح زود كلاهدوز با يك قرآن آمد دم خانه ما و گفت: تو را به اين قرآن من را فرمانده سپاه نكنيد.
به چه علت؟
گفت: من چون ارتشيام درست نيست نخستين فرماندهي كه امام براي سپاه منصوب ميكنند ارتشي باشد.
يعني تنها معذوريت شان فقط همين مساله بود؟
بله البته او شروع كرد به اينكه من هم محسن رضايي را هم قبول دارم و ديدي كه به او راي دادم. من به احمد آقا زنگ زدم و داستان را تعريف كردم. احمد آقا هم گفت: نظر من هم محسن رضايي است. ايشان ادامه داد: شما هفت نفريد و محسن هم سه راي آورده، يك راي ديگر درست كنيد تا محسن راي بياورد. يادم ميآيد من راي فروتن را كه آن مقطع مسوول روابط عمومي سپاه و از بچهيي سازمان مجاهدين انقلاب بود را گرفتم و به احمد آقا زنگ زدم و گفتم: راي محسن رضايي چهار تا شد. ايشان هم گفتند كه يك متني هم خودتان بنويسيد. من و رضا سيفاللهي در اطلاعات سپاه نشستيم و يك متني نوشتيم و اين متن را بردم جماران. البته حكمي كه امام براي محسن رضايي دادند اين متني نبود كه ما نوشتيم اما از اين متن ما استفادههايي شده بود. ساعت يك و نيم بود كه احمد آقا زنگ زد و گفت كه ساعت 2 راديو حكم محسن رضايي را ميخواند. محسن رضايي از اين مسائل تا چند سال پيش خبر نداشت.
وقتي حكم امام براي آقاي رضايي اعلام شد مشاهده ميشود كه عدهيي با ايشان مخالفت ميكنند و اتفاقاتي نظير پادگان وليعصر رخ ميدهد. اين مخالفتها از كجا سرچشمه ميگرفت؟
كساني بودند كه ميگفتند ابوشريف بايد فرمانده سپاه باشد.
پس هواداران ابوشريف بودند.
اصلا كل پادگان وليعصر شده بود سپاه ابوشريفي و ستاد مركزي سپاه شده بود شوراي انقلابي و داستانهاي زيادي هم دارد كه در نهايت با يك نامه امام اين ماجرا فروكش كرد.
با فرماندهي سپاه چرا عدهيي مانند حاج داود كريمي و رستگاري و عماد الدين باقي از سپاه بيرون آمدند. آيا اين افراد از سپاه تسويه شدند؟
البته داود كريمي بيرون نيامد و جبهه بود. اما او يك سبك خاصي براي خودش داشت.
چه سبكي؟
با خيلي از كارهاي ديگران مخالف بود. وقتي كه محسن رضايي فرمانده شد خيلي خودشان را عقب مانده از قافله ميديدند و بر همين اساس مخالفت ميكردند. يك روزي مقام معظم رهبري تصميم گرفتند بروند پادگان وليعصر و ببيند كه اينهايي كه در اين پادگان هستند حرف حسابشان چيست. من چون همراه ايشان نبودم نميدانم وقتي ايشان به پادگان وليعصر رفتند چه اتفاقي افتاد اما اينقدر تلخ بود كه وقتي به مقر سپاه ايشان برگشتند رو به من كردند و گفتند: حاج محسن اگر جرات داري برو پادگان وليعصر. من چند روز بعد موقع نماز رفتم پادگان وليعصر. بين نماز ظهر و عصر قرار بود من صحبت كنم. شايعات عجيب و غريبي هم درباره من مطرح ميكردند.
چه شايعاتي؟
مثل اينكه ميگفتند محسن رفيقدوست ديوار پادگان خليج را خراب كرده و 25 تا ماشين از آنجا برده است من گفتم خب آنجا چهار تا در داشت و اگر ميخواستم اين كار را بكنم كه ماشينها را از در بيرون ميبردم چرا ديوار را خراب كنم. (با خنده) يا ميگفتند اوركتي كه رفيقدوست خريده، دانهيي 700 تومان خريده ولي ما كه اوركتمان را گم ميكنيم و ميخواهيم يكي ديگر بگيريم دانهيي 1200 تومان از ما ميگيرد. در جوابشان گفتم كه دانهيي 160 تومان خريدم و حرفهاي ديگري. آن روز كه رفتم پشت تريبون تا يك آيه قرآن خواندم ديگر نگذاشتند حرف بزنم و دو ساعت و نيم به من بد و بيراه گفتند.
عليهتان شعار دادند؟
يكي ميگفت دستت تا آرنج به خون شهدا آغشته است، يكي داد ميزد تو سپاه را ويران كردي و از اين حرفها ميزدند.
ابوشريف هم حضور داشت؟
يادم نميآيد اما يك روحانياي به نام آقاي جعفريان بود.
چه واكنشي نشان داديد؟
من فقط لبخند ميزدم كه داد زدند نخند. گفتم: حالا نتيجه ؟ گفتند: بايد در اين پادگان يك دادگاهي به قضاوت آقاي خلخالي تشكيل شود تا ما تو را محاكمه كنيم. گفتم باشه يك زماني بگذاريد و شما ادعا نامه تان را آماده كنيد من هم آقاي خلخالي را ميآورم و من را محاكمه كنيد. يكي از اينها كه دكتر دندانپزشك بود و در آن جلسه خيلي بد و بيراه به من ميگفت يك ماه بعد دزدياش افشا شد و دستگير شد. آن چهار پنج نفري كه در راس اين شلوغ كاريها بودند در فاصله كمي گند كارشان درآمد. چهار ماه بعد از اين ماجرا من دوباره رفتم پادگان وليعصر. تا وارد شدم شعار دادند صل علي محمد يار امام خوش آمد. رفتم داخل مسجد و به آنها گفتم: من آن روز نه از فحشهاي شما بدم آمد و نه از اين شعارهايتان خوشم ميآيد و فقط آيتالله بهشتي يك جملهيي گفته اند كه آمدهام به شما بگويم و آن جمله اين است كه: اين از عدم مديريت شماهاست كه سپاهي ساختهايد كه رفيقدوستش چنين آدمي است و اين حرفها پشت سرش است. البته يك روزي شهيد بهشتي من را صدا زد و يك پوشهيي را جلوي من گذاشت و گفت حاج محسن اين را بخوان. ديدم پرونده شايعاتي كه براي ايشان درست كردهاند هزار برابر حرفهايي بود كه براي من درست كرده بودند. تهمتهاي عجيب و غريبي به ايشان نسبت داده بودند. شهيد بهشتي رو به من كرد و گفت: حاج محسن، انقلاب اسلامي پول نميخواست كه شماها ميداديد، خون نميخواست كه ما و شما حاضر بوديم بدهيم انقلاب اسلامي آبرو هم ميخواهد و لازم است كه بهشتيها و رفيقدوستها آبرويشان برود. مراقب باش كه از كوره و ميدان در نري چرا كه اينها، چنين كارهايي ميكنند كه ما ميدان را خالي كنيم. محسن رضايي كه فرمانده شد، سپاه ثبات پيدا كرد و تقريبا ايشان 16 سال فرمانده سپاه بود و با فرماندهي او، سپاه تغييرات عمدهيي كرد. با آمدن محسن (رضايي)، سپاه در جبهه نظام پيدا كرد و صاحب گردان و تيپ و لشگر و قرارگاه شد. با فرماندهي محسن رضايي حركتي در سپاه شروع شد كه منجر به پيروزيهاي بسياري در جبهه شد.
آقاي رفيقدوست شما چگونه وزير سپاه شديد؟ برخي مدعياند كه شما خيلي تلاش كرديد كه سپاه را به وزارتخانه تبديل كنيد.
نخير من تلاش نكردم.
وزارت سپاه چگونه تشكيل شد؟
وقتي قانون اساسي را مينوشتند ما جزو كساني بوديم كه تلاش كرديم سپاه بماند و خيلي از بزرگان هم اين نظر را داشتند. اواخر تنظيم قانون اساسي اول كه اصل 150 بود نوشتند: سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در تداوم نقش خود براي حفظ و حراست از انقلاب و دستاوردهاي انقلاب ميماند و حدود اختيارات سپاه را قانون معين ميكند كه امام هم بعد از اتفاقات بود كه فرمودند: اگر سپاه نبود كشور نبود. امروز هم 24 سال است كه من ديگر در سپاه نيستم اما همان جمله امام را تكرا ميكنم كه اگر سپاه نباشد كشور نخواهد بود.
چگونه وزير سپاه شديد؟
سال 61 يا 62 نمايندگان به اين اصل قانون اساسي توجه كردند حدود وظايف سپاه و خط فاصلهاش با ارتش را معين كند. بر همين اساس به ما گفتند كه خودتان در سپاه يك اساسنامهيي را تنظيم كنيد و براي ما بياوريد. ما اين اساسنامهيي را نوشتيم و به كميسيون دفاعي مجلس برديم كه آقاي روحاني هم رييس اين كميسيون بود. اعضاي كميسيون دفاعي اين اساسنامه پيشنهادي را جرح و تعديل ميكردند. از طرف سپاه دو نفر مامور مذاكره شدند، يكي دكتر احمد فرمد و ديگري آقاي محمدزاده بود تا اينكه در اين مذاكرات، مجلسيها به اين نتيجه رسيدند كه ارتش از طريق وزارت دفاع با دولت و مجلس ارتباط دارد و دولت از طريق وزارت دفاع ارتش را پشتيباني ميكند و مجلس هم اگر سئوالي از عملكرد ارتش دارد از طريق وزارت دفاع سئوال خود را مطرح ميكند و اين مساله برايشان به وجود آمده بود كه سپاه را چه كار كنند. در نهايت به اين نتيجه رسيده بودند كه يك وزارتخانه هم براي سپاه ايجاد كنند. از اين جا به بعد سرو كله من پيدا شد. من به مجلس رفتم و گفتم كه اين وزارتخانهيي كه ميخواهيد تشكيل دهيد كسي غير از بنده نميتواند كمكتان كند و بايد حرف من را گوش كنيد.
يعني خودتان، رسما پيشنهاد داديد كه وزير سپاه شويد؟
نخير، رفتم و گفتم كه حرفهاي من را درباره تاسيس وزارت سپاه گوش كنيد. خيلي از حرفها و نقطه نظرات من در قانون درباره حد فاصل وظايف وزير و فرمانده سپاه در كميسيون دفاع مجلس تصويب شد و نهايتا در مجلس تشكيل وزارت سپاه به تصويب رسيد و دولت موظف شد تا وزير سپاه را معرفي كند. آقاي مهندس موسوي از سپاه پرسيده بود كه چه كسي را به من معرفي ميكنيد كه اعلام كرده بودند آقاي رفيقدوست.
آقاي موسوي علاقهيي نداشت تا شما را به عنوان وزير سپاه به مجلس معرفي كند؟
اصلا نميخواست
چرا؟
از مهندس موسوي بپرسيد
واكنش مهندس موسوي نسبت به معرفي شما از سوي سپاه چه بود؟
ايشان ميگفت: هر كسي به جز محسن رفيقدوست. مهندس موسوي به سپاه اعلام كرد كه اگر آقا شيخ حسين ايراني را كه بعدها نماينده قم در مجلس شد را معرفي كنيد من قبول ميكنم. سپاه اما قبول نميكرد. مهندس موسوي گفت آقاي فاكر را معرفي كنيد. آقاي فاكر خيلي تندتر از من بود و باز هم سپاه قبول نكرد تا اينكه يك روزي كه من در مدرسه رفاه بودم، ديدم پيجرم زنگ ميخورد شماره را نگاه كردم ديدم شماره دفتر رياستجمهوري است. به سرعت رفتم رياستجمهوري و ديدم مهندس موسوي پيش مقام معظم رهبري است و مقام معظم رهبري اعلام كردند كه آقاي موسوي قانع شدهاند كه شما را براي وزارت سپاه معرفي كنند و من هم به ايشان گفتهام كه نظر من هم تو بودي اما فقط يك حرفي دارند كه اين حرف مهندس موسوي را هم من قبول دارم.
چه حرفي؟
اين بود كه الان دولت دو دسته است و شما بيشتر باعث افزايش دو دستگيها نشويد. من گفتم: فعلا جنگ در راس امور است و من را به هر ترتيب به عنوان وزير سپاه معرفي كردند. روز رايگيري سه وزير پيشنهادي بوديم كه به مجلس معرفي شده بوديم؛ من براي وزارت سپاه، آقاي اژهيي براي وزارت بهزيستي و آقاي خاتمي براي وزارت ارشاد. آقاي هاشمي آن روز يك تعبيري از نظر من غلو آميز را درباره من داشتند. ايشان گفتند: ما در جنگ براي تهيه اسلحه مشكل داشتيم و ميخواستيم از ليبي اسلحه بگيريم كه چندين هيات به ليبي رفتند و دست خالي برگشتند اما ايشان كه رفتند كشتيها و هواپيماها راه افتاد. بعد هم گفتند اگر 10 نفر به انقلاب نزديك باشند يكي از آن 10 نفر حاج محسن رفيقدوست است. در نهايت مجلس هم راي بالايي به من داد. پس از رايگيري رفتم دفتر آقاي هاشمي و به ايشان گفتم: حاح اكبر درباره من غلو كردي. اگر ميگفتي من يكي از 1000 نفري هستم كه به انقلاب نزديكم قابل قبول بود نه 10 نفر و ايشان رو به من كرد و گفت: شما از قبل از انقلاب كارهايي براي انقلاب كردهايد كه ما 10 نفر هم نداريم كه آن كارها را كرده باشد.
آقاي رفيقدوست گويا در دولت با آقاي نبوي خيلي مشكل داشتيد و ايشان هم يك كاغذي را براي شما نوشتند با اين مضمون كه خدايا شعور را به جاي شعار در هيات دولت حاكم بفرما. آقاي صفايي فراهاني هم اخيرا در گفتوگويي با دوستان ما گفتهاند كه اتفاقا بهزاد نبوي كلي از صنايع سنگين كشور را مجبور كرد تا مهمات در داخل كشور توليد شود.
اين كاغذ را من هنوز دارم. البته بهزاد نبوي نوشته را امضاء نكرد. بعد از آزادي خرمشهر در دولت دو ديدگاه وجود داشت. من وقتي وزير شدم كه خرمشهر آزاد شده بود و يكي از كساني كه طرفدار ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر بود، من بودم. جزو آن دستهيي بودم كه ميگفتيم اگر الان آتش بس كنيم بدبخت ميشويم. دلايل زيادي داشتيم اما در دولت عده ا ي مخالف ادامه جنگ بودند. آقاي بهزاد نبوي از جمله اين افراد بود تا اينكه در سال 64 كه بدترين سال ارزي كشور بود سپاه از من يك حجم بالايي مهمات را درخواست كرد.
چه مقداري؟
12 ميليون گلوله توپ و خماره
كه رقمش را اعلام كرديد 2 ميليارد و 800 ميليون دلار...
بين 2 ميليارد و 800 تا 3 ميليارد پول لازم بود كه كل ارز كشور 6/5 ميليارد دلار بود اما ما براي اين درخواست سپاه، بيش از 400 ميليون دلار پول نداشتيم. تصميم گرفتيم كه همان مقدار مهمات را با همين مقدار ارز در داخل بسازيم. من اين موضوع را در دولت اعلام كردم. آقاي صفايي فراهاني كجاي دولت بوده كه اين حرفها را ميزند.
آقاي صفايي مثل اينكه در شركت ملي فولاد بودهاند...
ايشان تنها از يك بخشي از ماجرا خبر دارند. من صفايي را دوست دارم و آدم خوش مسلك مرام و لوطي مسلكي است. در دولت عنوان كردم كه با 400ميليون دلار ميخواهم 12 ميليون گلوله توپ و خمپاره را بسازم اما همكاري همه دولت را ميخواهم و همه وزرا به ويژه وزراي صنايع سنگين ومعادن و فلزات بايد همكاري كنند. گفتم كه از لحاظ ريالي بايد كمكم كنيد كه نتوانستند و من از طريق امام اين مشكل را حل كردم. وقتي اين بحث را در دولت مطرح كردم آقاي بهزاد نبوي روي يك كاغذ نوشت «خدايا حداقل در هيات دولت شعور را جايگزين شعار بفرما آمين» بلند شد آمد سمت من و اين كاغذ را جلوي من گذاشت، گفتم: بهزاد زير اين نوشته را امضاء كن كه توجهي نكرد و رفت. البته خيليها باور نميكردند كه من اين كار را ميكنم. حتي برادر عزيز و دوستداشتنيام آقاي تركان كه آن موقع در صنايع دفاع بود يك روز به دفتر من در بنياد آمد و گفت من يك حلال بودي به تو بدهكارم. او گفت من فكر ميكردم تو فقط شعار ميدادي اما تو واقعا اين كارهارا كرده بودي.
بعد از اينكه اين بحث را در دولت مطرح كرديد چه اتفاقي افتاد؟
بچه ها را جمع كردم و گفتم كه همه اين مهمات را ميخواهيم در داخل بسازيم. بخشي از صنايع سنگين با حكم و دستور آقاي نبوي با ما همكاري كرد و مجبور هم بود كه همكاري كند. آن بخشي هم كه همكاري نميكرد من با زور مجبورشان كردم كه همكاري كنند. آقاي بهزاد نبوي حتما علاقه نداشت تا بخش ريختهگري ايران خودرو تعطيل شود و پوكه توپ بريزد. ايران خودرو، ماشينسازي تبريز، ايدم، پارس متال و در مجموع صد و خردهيي كارخانه كوچك و بزرگ دولتي براي توليد مهمات در داخل بسيج شدند. آن موقع 3 هزار كپي تراش هر دستگاه هزار دلار خريديم و وارد كشور كرديم و به 3 هزار تراشكار كشور، اين دستگاهها را داديم و به هر كدام هم تعدادي پوكه خمپاره و يك گلوله اصلي داديم و گفتيم كه با اين دستگاهها بايد اين پوكهها را ميتراشيد. به اين تراشكارها گفتم مزد خوبي هم ميدهيم و اگر هر كدام اين 3 هزار تا پوكه خمپاره و گلوله را توليد كنيد دستگاه تراش را هم به شما هديه ميدهم. همه تراشكارهاي كشور معتقدند اين كار تراشكاري كشور را رونق داد. بعد هم وقتي اين پوكهها توليد شد در بيابان آنها را پر ميكرديم. يك داستان ديگر هم اين بود كه من رفتم از دوبي 100 عدد وانت لندكروز تويوتا براي سپاه خريدم كه خريد آخرمان 23 هزار تويوتا لندكروز از خود ژاپن بود و همه كاري با اين ماشينها انجام ميداديم. هم خمپاره انداز نصب ميكرديم، هم دوشگاه ميگذاشتيم. بعد ديديم كه اين تويوتاها كارمان را راه نمياندازد تصميم گرفتم كه يك درجه بالاتر برويم و قرار شد 5 هزار تا بنز 911 به عنوان نفربر وارد كنيم تا نيروهايمان را در جبهه جابهجا كنند.
از آلمان ميخواستيد وارد كنيد؟
بله اما اينجا قانون كشور اين بود كه چون بنزخاور در داخل توليد ميشد وزارت صنايع بايد حكم عدم ساخت در داخل را صادر ميكرد تا ما ميتوانستيم كه اين بنز911 را وارد كنيم. آقاي نبوي ميگفت كه چرا شما اين كار را بكنيد؟ بياييد پولش را بدهيد من خودم وارد ميكنم. يكي از گلايههايي كه من هميشه از آقاي مهندس موسوي و تيم ايشان دارم همين خريد است. ما رفتيم آلمان و آلمانيها به ما اعلام كردند كه ما به شما نميفروشيم به اين دليل كه ما در ايران نمايندگي داريم ولي به شما بگوييم كه كمپاني بنز، 911 را نميسازد و اين خودروها را كمپاني اشميت توليد ميكند. اشميت با ايران مشكلي ندارد و شما برويد و از آنها بخريد. ما رفتيم و قرار داد خريد 5 هزارتا از اين ماشينها را به ارزش هر كدام 49 هزار مارك با اشميت بستيم كه از موجودياش به ما تحويل دهد. آقاي نبوي هم ميگفت من 67 هزار مارك كمتر نميدهم و قيمت بنز 67 هزار مارك است و اين نامه را هم من دارم. يك نامهيي من به آقاي موسوي نوشتم كه 5 هزارتا 18 هزار مارك در مجموع ميشود 90 ميليون مارك فرق اين دوتا قيمت است و شما موافقت كنيد كه بجاي اينكه وزارت صنايع سنگين اين خريد را انجام دهد، وزارت سپاه اين كار را بكند. آقاي موسوي اين نامه را به آقايي به نام سرهنگ شيرازيون كه مشاور نظامي آقاي مهندس موسوي داد تا ايشان قضاوت كند كه اين خريد را وزارت صنايع سنگين انجام بدهد يا وزارت سپاه. او داوري كرد كه مصلحت است اين خريد توسط وزارت سپاه انجام شود كه آقاي مهندس موسوي زير اين نامه نوشت كه اين كار توسط وزارت صنايع سنگين انجام شود.
سفرتان به كره شمالي چقدر كمك كرد تا انگيزهتان براي توليد سلاح و مهمات در داخل افزايش پيدا كند؟
من از قبل از اين سفر بنا داشتم تا سلاح را در داخل توليد كنيم. من از قبل از شروع جنگ تصميم گرفتم خمپاره 60 بسازم چون معتقد بودم كه بايد در مساله نظامي به خودكفايي برسيم. البته يكي از كشورهايي كه با ما رابطه خوبي داشت و به ما مهمات ميفروخت، كره شمالي بود. نميشود گفت كه كره شمالي اثر نداشت. در يكي از سفرهايم به كره شمالي، كي مين سونگ به من گفت تا كي ميخواهيد از ما سلاح بخريد، برويد و خودتان بسازيد. من گزارش دادم كه ما در ايران داريم اين سلاحها را ميسازيم تا اينكه در يكي از سفرها آقاي احمدپور و محتاج همراه من بودند من به ايشان گفتم كه ما نخستين موشك 70 كيلومتريمان را آزمايش كرديم. كي مين سونگ كه آدم حجيم و درشتي بود ناگهان از پشت صندلياش بلند شد و آمد و من را از صندلي بلند كرد و در آغوش گرفت. من به همراهانم گفتم اگر من را در ايران اينقدر تحويل بگيرند ميروم كره مريخ (با خنده)
چه كشورهايي جداي از كره شمالي به ايران خوب سلاح ميفروختند؟
ابتدا سوريه و پس از آن توسط سوريه و ليبي از بلوك شرق سلاح ميخريديم. يعني ميرفتيم ليبي و چند تا افسر ليبيايي را با خودمان به بلغارستان و لهستان و كشورهاي اينچنيني ميبرديم و سلاح ميخريديم. با گذشت زمان همين كشورهاي بلوك شرق هم معاملات فروش سلاح با ما را شروع كردند. يكي از كشورهايي هم كه در طول جنگ اسلحه غربي به ما ميفروخت، كشور بيطرف سويس بود. سويس مهمات سلاحهاييهايي كه از زمان شاه باقي مانده بود را به ما ميفروخت. از سال 63 به بعد به چين كمونيست كه درياي اسلحه بود وصل شديم. از چين خريدهاي سنگيني داشتيم مثلا كشتيهاي 35 هزار تني سلاح ميآورديم.
سنگينترين خريد سلاحي كه داشتيد از كجا بود به چه ارزشي؟
از چين بود
ارزشش را خاطرتان هست؟
نه يادم نميآيد.
چه شد كه با حافظ اسد ديدار كرديد؟
من يك رفيقي به نام محمد صالح حسيني داشتم كه ايرانيالاصل عراقي المسكن لبناني الحضوربود كه او براي ما ميگشت و مهمات پيدا ميكرد. عراقيها بعدا او را در بيروت شهيد كردند. او روابط خوبي هم با ياسر عرفات داشت و هم با حافظ اسد. قبل از انقلاب من را به عرفات معرفي كرده بود. بعد از انقلاب من را به اسد معرفي كرد و من هر بار كه به سوريه ميرفتم با حافظ اسد ديدار ميكردم. اسد خيلي به انقلاب اسلامي علاقه داشت و يكي از افسرهاي خودش را به من معرفي كرده بود. در فرودگاه دمشق هم يك آشيانهيي را در اختيار ما گذاشته بود تا از هر جاي دنيا سلاح در حجم كم ميخريديم ابتدا به اين آشيانه در فرودگاه دمشق ميآمد و بعد به ايران منتقل ميشد.
موشك تاو را هم ميخواستيد در داخل توليد كنيد؟
توليد كرديم. موشك تاوي كه صنايع دفاع توليد ميكند همان موشكي است كه امريكا توليد ميكند كه اسمش نسل 9 است.
پس موشك تاو توليد شما بود؟
بله.
موشك هاگ چطور؟
هاگ متعلق به ارتش بود و به سپاه به آن ورود نكرد.
از ماجراي مك فارلين خبر داشتيد؟
من اصلا از مك فارلين مطلع نبودم.
عملكرد دولت آقاي موسوي را در جنگ چطور ارزيابي ميكنيد؟چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه پيدا كرد؟چه شرايطي داشتيم؟
وقتي كه خرمشهر فتح شد يك قطعه صدا داري از مناطق اشغالي كشور ما آزاد شده بود كه هر وقت من به ملاقات اسد ميرفتم به من ميگفت هر وقت خرمشهر را گرفتيد به من خبر بده نه اينكه بگويي فلان كوه و تپه را گرفتهايم. ما از نظر عُده يعني امكانات دفاعي بعد از فتح خرمشهر هيچ اتفاقي برايمان نيفتاده بود و در همان عسرتي بوديم كه بوديم. اما از نظر تعداد تعداد نفرات با ورود بسيج مشكلاتمان حل شده بود. از نظر نظامي هم عراق به ما تسلط داشت و ارتفاعات كشور ما دست عراقيها بود. معتقد بوديم كه اگر الان آتش بس را بپذيريم با توجه به اينكه نقاط قوت و ضعف همديگر را ميدانيم عراق خودش را دوباره براي حمله آماده ميكند. صدام هدفش فقط خرمشهر نبود اتفاقا پس از فتح خرمشهر شعار امام عوض شد، از جنگ جنگ تا پيروزي شد جنگ جنگ تا رفع فتنه. ما معتقد بوديم كه اگر جنگ را داخل خاك عراق نكشانيم و اگر 6 ماه در وضعيت آتش بس باقي بمانيم، عراقيها با شناخت نقاط قوت و ضعف ما يك جوري به حمله ميكنند كه ما شكست بخوريم و بر همين اساس نبايد به عراقيها فرصت دهيم تا تجديد سازمان كنند. بر خلاف خيليها كه ميگويند در زمان ضعف، آتش بس را پذيرفتيم بايد بگويم كه اتفاقا در قدرت، آتش بس را پذيرفتيم. تقريبا به خودكفايي در توليد سلاح رسيده بوديم.
چطور در قدرت بوديم؟
بعد از آتش بس دو اتفاق افتاد. يكي حمله مشترك عراق و منافقين با عنوان فروغ جاويدان آنها و مرصاد ما كه بهشدت سركوب شد و آن روز سازمان منافقين از بين رفت و خيلي از سران سازمان كه با خود من در زندان بودند را جنازههايشان را در بيابان ديدم. يكي هم عراق با همه امكاناتش از جنوب به ما حمله كرد كه سپاه و ارتش آنچنان شكست سنگيني به عراق دادند كه آنها فهميدند ديگر پس از آتش بس به اين راحتيها نميتوانند به ايران حمله كنند.
جنگ چطور تمام شد؟
اواخر جنگ بحث اين بود كه تا كي اين جنگ ميخواهد طول بكشد. آقاي هاشمي من را صدا كردند كه آقاي رضايي يك طرحي ميدهد و تو هم يك امكاناتي فراهم ميكني و 5 كيلومتر ميرود جلو و چند روز بعد ميآيد عقب. دولت هم كه در ظاهر شعار جنگ ميدهد اما تمام قد در جنگ حضور ندارد و من ميخواهم دولت را وارد جنگ كنم و وقت آن است شما كمي از مديريت جنگ فاصله بگيريد. بر همين اساس آقاي موسوي رييس ستاد جنگ، بهزاد نبوي معاون لجستيك جنگ و آقاي خاتمي معاون تبليغات شد. بعد از اين اتفاق ستاد آقاي هاشمي از فرماندهي سپاه پرسيده بود جنگ چه زماني تمام ميشود، پاسخ داده بودند وقتي صدام سقوط كند و بغداد تصرف شود. ايشان ميگويند براي اين كار چه ميخواهيد كه ليست تسليحات و نيرويي كه لازم بود را اعلام ميكنند. آنها ميروند خدمت امام و ميگويند كه تهيه اين تجهيزات برايمان امكان ندارد و ادامه جنگ هم از نظر ما خوب نيست كه ماجراي قطعنامه پيش آمد.
منبع :روزنامه اعتماد
دیدگاه ها