نوجوان شهید

دراطراف ارتفاع 112 حدود پانصد متر جلوتر از جایى که کار مى کردیم، شیار کوچکى قرار داشت. آن روز من و على آقا محمودوند و چند تایى دیگر از بچه ها در حال گذر از آنجا بودیم که برایم مشکوک آمد. جلو رفتیم و منطقه اى را که خاک دست خورده داشت بیل زدیم، استخوان هاى یک شهید نمایان شد. اندازه استخوان ها نشان مى داد که جثه کوچکى داشته است. جمجمه اش بسیار کوچک بود. کنار پیکر یک قبضه آرپى جى هفت قرار داشت. داخل کوله آن را که نگاه کردیم، خالى بود و این نشان مى داد مردانه تا آخرین گلوله جنگیده است.
محمودوند گفت: «به تیپ این شهید مى خورد که از آن آدم هایى باشد که سنشان زیاد است ولى قد و جثه شان کوچک است.»
من گفتم: «فکر نکنم چنین چیزى باشد. حدس مى زنم سن و سال این شهید حداکثر 15 - 16 سال باشد».
به جمجمه که خوب نگاه کردیم دیدیم دندان عقلش هنوز در نیامده است. کشى که به لبه شلوارش انداخته و دور مچ پاى بود، قطر آن بسیار کوچک بود. پیکر شهید را کاملااز خاک درآوردیم. مدارک همراهش را که نگاه کردیم دیدیم متولد سال 1347 بوده و سال 62 هم در عملیات والفجر یک به شهادت رسیده است; متأسفانه اسمش در ذهنم نیست.