سجده شکر

ابراهيم رحمتي           جانباز 35 درصد

 

تاريخ و محل جانبازي :    8/6/61 آبادان  21/12/63 جزيره مجنون

 

شهر مهران شهري مرزي از توابع استان ايلام مي باشد . ارتفاعات شمال غرب و يک کوه بلند به نام کله قندي که مشرف بر جاده و شهر مهران بود  در تصرف نيروهاي دشمن بعثي قرار داشت . دشمن از ترس رزمندگان ما استحکامات زيادي براي مقابله تدارک ديده بود و به زعم خودش آن منطقه و ارتفاعات آن را تسخير ناپذير کرده بود ،بهطوري که ژنرال هاي ارتش عراق راحت به آن منطقه مي آمدند و شب را در انجا استراحت مي کردند . اما دلاورمردان شجاع ايران با يک عمليات غافلگيرانه(والفجر3) بر آن ارتفاعات حمله برده و مناطق زيادي را آزاد کردند . تنها کله قندي در محاصره بچه هاي ما بود.              

  ژنرال  جاسم در کله قندي بود و عراقي ها به هر دري مي زدند تا ژنرال خودشان را نجات دهند ولي پس از چند روز مقاومت  شکست خوردند و ژنرال جاسم هم به درک واصل شد و شهر مهران از محاصره دشمن آزاد گرديد . دشمن چون متحمل شکست سنگيني شده بود در صدد برآمد تا نيروهاي ما را از نقطه دوردست شمال مهران به نام تپه هاي قلاويزان دور زده و از پشت آنها را شکست دهد ولي فرماندهان با تدبير متوجه اين خدعه دشمن شده و نيرو بدانجا اعزام نمودند.            

فرمانده گردان به گروهي از رزمندگان که من هم در آن حضور داشتم دستور داد سريع حرکت کرده و به تپه هاي قلاويزان که ده کيلومتر با ما فاصله داشت حرکت کنيم . ما هم آماده شديم ،مقداري غذاي گرم از عقب آورده بودند برداشتيم و سوار وانت تويوتا شده و از بيراهه خود را به آنجارسانديم . بچه ها خيلي گرسنه بودند و ظرفي هم براي غذا نداشتيم . اکثر بچه ها غذا را داخل کلاه آهني ريختند و در حين راه رفتن خوردند . هر کسي در جاي مخصوص مستقر شد وبنا شد هر کسي براي خودش سنگري درست کند تا وقتي دشمن آتش سنگين بريزد ، هر کسي جان پناهي داشته باشد . دشمن نفراتي براي شناسايي منطقه فرستاده بود که با حضور بچه ها آنها هم جلو نيامدند ونه ماتيراندازي کرديم  و نه آنها . از اين فرصت براي شناسايي و جابجا کردن و ايجاد مکان هاي مناسب و ايجاد سنگر استفاده مي کرديم . نزديک غروب دستور تيراندازي داده شد تا امنيت دشمن براي شناسايي به هم بخورد و بدين وسيله مکان هاي استقرار دشمن شناسايي شد . تپه بزرگي که گروه ما د رآن مستقر بود استراتژيک بود. فرمانده لشکر براي بازديد بيشتر به آنجا مي آمد و دستورداده بود که اگر درگيري در جاي ديگر زياد شود ،‌ شما اينجا را رها نکنيد و چون ممکن است دشمن از فرصت استفاده کرده ، خود را به اينجا برساند و عليه نيروهايي که در جلوي تنگه هستند استفاده کند و ما شکست بخوريم .                                                                                               

شب فرا رسيد . هوا خيلي تاريک بود . بوته ها به شکل شبح ديده مي شدند و فکر مي کردي که دشمن جلو مي آيد . هر چند گاهي روي بوته ها رگبار مي زديم تا مطمئن شويم . شب بعد سر و صداهاي زيادي از جلوي تنگه به گوش مي رسيد که مطلع شديم يک گروهان از بچه هاي اطلاعات با دشمن درگير شده  فاصله تا آنجا حدود صد متر بود . صبح که هوا روشن شد درگيري شديد شد به طوري که گاهي بچه ها حمله مي کردند ودشمن را از روي يال به عقب مي راندند و گاهي دشمن بالا  مي آمد و تا نزديکي بچه ها مي رسيد و بعضي وقتها چون کاري از دستش بر نمي آمد ،‌ بچه ها را  زير گلوله باران خمپاره شصت ميلي متر قرار مي داد و تعدادي از بچه ها شهيد يا مجروح مي شدند .گاهي اوقات درگيري اينقدر نزديک مي شد که به صورت جنگ تن به تن در مي آمد و با پرتاب نارنجک همديگر را مي زدند . ما شاهد بلند شدن بچه ها و شهادتشان بوديم . در اين درگيري تعداد دشمن يک گردان و بچه هاي ما يک دسته بودند. تعداد بچه هاي ما به سه يا چهار نفر رسيد و فقط فرمانده آنها سالم بود . فرمانده تدبيري به ذهنش رسيد . در حين تيراندازي دشمن,خودش را بلند کرد و به زمين زد و دشمن فکر کرد که فرمانده رزمندگان اسلام به شهادت رسيده است . به همين خاطر شادي و هلهله مي کردند و... فرمانده هم از اين فرصت استفاده کرد و فرمانده دشمن بعثي عراق را به هلاکت رسانيد و بقيه نيروهاي تحت امرش هم پا به فرار گذاشتند . بچه ها به پاس اين پيروزي سجده شکر به جا آوردند .  دشمن وقتي از اين درگيري نيروهاي پياده شکست خورد ، سه روز پي در پي آتش بسيار سنگيني روياين تنگه حساس ريخت به طوري که در هر متري چند گلوله به زمين مي نشست . گلوله توپي داخل سنگري که نزديک ما بود نشست و آن وقت فقط دست و پا بودکه به هوا پرتاب مي شد ولي بچه ها همچنان مقاومت مي کردند . سنگيني آتش به قدري بود که گويا زلزله هايي زمين را تکان مي دهد . وقتي دشمن ديد که از اين آتش باري خود نتيجه نمي گيرد مفتضحانه 7 کيلومتر عقب نشيني کرد . بعد از چند شب نيروهاي جديد آمدند و بچه هاي خط را تعويض نمودند . موقعي که به پادگان برگشتيم ، بچه هايي که در اطراف مستقر بودند استقامت بچه ها را مي ستودند . روز بعد ما رابراي شناسايي شهدابه سالن معراج الشهداي کرمانشاه بردند.بالاخره پس از گذشت 18 روز از عمليات از طريق تلفن خبر سلامتي خود را به خانواده ها رسانديم