جمعه 1 اردیبهشت 1391 | 15:19
نفوذي ها به مادرشهيد هم رحم نمي كنند!
نفوذي ها به مادرشهيد هم رحم نمي كنند!

بسیج پیشکسوتان

حسين قدياني - دقیقا به همین «سلام جنوب شهر» رسیده بودم که ناگهان مادر شهیدی از جا بلند شد، سخنم را قطع کرد و شروع کرد حرف زدن. دقیق نمی شنیدم دیشب یعنی شب شهادت بی بی دو عالم رفته بودم محله بچگی ام تا در یکی از مساجد آشنا، متنی بخوانم و در تجلیل از «صاحب خانه های باران»، مثلا یاد مادران و همسران شهدا را گرامی بدارم. از این مراسم های ساده و شلوغ، راست و بی دروغ. بعد از سخنران اصلی، خیلی زود نوبتم شد. برگه نوشته را از جیب کتم درآوردم، تایش را باز کردم و شروع کردم به خواندن…

سلام مادران شهدا. مادران شهدای جنوب شهر. چادرمشکی های پر از وصله پینه. مادران شهدای منطقه ۱۸ تهران. مادران مسجد چهارده معصوم. مادر شهیدان بهرامی. مادر شهیدان اسماعیلی. مادر شهید یارم طاقلو. مادر شهید بکشلو. مادر شهید یوسفی. مادر شهید جوادی. مادر شهید شاهدی. مادر شهیدان آقایی. سلام شیرزنان اهل صبر و بصیرت. سلام دیار پرشهید. خانه های چند شهید. سلام ابیات قدیمی. خیابان های شهیدخیز. سلام ساده ترین پلاک ها. سلام مغازه های صمیمی. سلام کوچه های تنگ. خانه های یک طبقه. جوی های باریک. درختان بی ریا. سلام جنوب شهر.

دقیقا به همین «سلام جنوب شهر» رسیده بودم که ناگهان مادر شهیدی از جا بلند شد، سخنم را قطع کرد و شروع کرد حرف زدن. دقیق نمی شنیدم حرف هایش را. با تریبون فاصله داشت. بگذریم که همهمه هم شده بود و توی اون گیر و دار، آنچه از همه واضح تر بود، صدای «هیس هیس» گردانندگان مراسم بود. این همه چند دقیقه ای، شاید ۵ دقیقه ای طول کشید. آنچه معلوم بود، عصبانیت مادر شهید بود. خلاصه ملت آرامش کردند تا ادامه متنم را بخوانم. از حضار طلب ۳ صلوات کردم. فرستادند. برگه نوشته را گذاشتم در جیبم و از بانی مراسم که دوست قدیمی ام بود، پرسیدم: مگر اینجا جمع نشده ایم که یاد مادران شهدا را گرامی بداریم؟! هم او، هم همه، بی همهمه گفتند: بله! با عصبانیت گفتم: پس چرا قطع کردید حرف این مادر شهید را؟! این وقت، اگر مال من است، می دهمش به این مادر، و از ایشان می خواهم بیایند اینجا و حرف شان را خطاب به جمع بزنند. الساعه دارم به این فکر می کنم که اصلا از کجا فهمیدم پیرزن، مادر شهید است؟! القصه! بلند شد و آمد و میکروفون را از من گرفت و همان ایستاده گفت:

من مادر شهید رجبی ام. نمی دونم دردم رو به کی باید بگم. الان ۶۹ سالمه. سخت راه می رم. گاهی با عصا راه می رم. به جز مجید، ۲ تا دختر داشتم که شوهرشون دادم دیار غربت. حاج آقامون هم افتاده گوشه خونه. فراموشی گرفته. وظیفه تر و خشکش با خودمه. آخر سال قبل از در و همسایه شنیدم که چون ۳۲ سال از شهادت مجید می گذره، یه چیزی به نام بیمه یا بازنشستگی به ما تعلق می گیره. مجید، من و پدرش رو تحت تکفل خودش کرده بود. زن و بچه هم که نداشت. پسرم کارمند اداره مخابرات بود. بسیجی رفت منطقه. تا قبل از شهادتش ۴ سال توی مخابرات، سابقه داشت. رفتم بنیاد شهید ببینم آیا همچین حقی به ما تعلق می گیره یا نه. اونجا مسئولش گفت: شما چند سال پیش باید مراجعه می کردین. همون موقع اومده بودین، تا الان گرفته بودین. با همه دوندگی هاش یه ساله بیمه رو می دن. گفتم: توی این چند سال، شما نباید این رو به من پیرزن اطلاع بدین؟! زحمتش یه تلفن دیگه! گفت: حق شما سر جاش محفوظه. این مدارک رو بیارین، ان شاء الله تا وسطای سال ۹۱ به حق تون می رسین. گفتم: هیچ می دونی من چقدر به این پول نیاز داشتم؟! دختر دم بخت داشتم، مریض توی خونه داشتم، کلی خرج و مخارج داشتم. خب این جور مواقع بنیاد نباید به خانواده ها اطلاع رسانی کنه؟! می خوام ببینم آیا مجید من هم با تاخیر رفت جبهه؟! از اول جنگ، ۲ سال جبهه بود، کلا ۳ بار اومد مرخصی، تا شهید شد. نه سپاهی بود، نه ارتشی. هم درسش رو خوانده بود، هم کارش رو داشت. حالا مدارک چی باید بیارم؟! گفت: اینارو. نگاه کردم به برگه. نامه تکفل، سابقه جبهه، سابقه بیمه، فیش حقوقی، شناسنامه مجید و کلی چیز دیگه می خواستن. بهش گفتم: سابقه جبهه و نامه تکفل رو خودتون دارین. رفت پرونده رو نگاه کرد، گفت: دست ما نیست. باید بری از پایگاه بسیجی که شهید، اونجا پرونده داره، بگیری. فرداش رفتم پایگاه بسیج. با عصا رفتم. گفتن: سابقه جبهه رو ما نداریم. خود بنیاد شهید داره.

به اینجای صحبت های مادر شهید رجبی که رسید، مجری مراسم از این مادر خواست مطالبش را بنویسد و نامه کند و قول داد که به دست مسئولین بنیاد شهید می رساند، اما هم من و هم جمعیت، خطاب به مجری گفتیم: بگذار پیرزن حرفش را بزند.

رفتم دوباره بنیاد. گفتند: شاید بنیاد شهید مرکز باشد. رفتم بنیاد ۷ تیر. بعد از کلی این طبقه اون طبقه، این اتاق اون اتاق، راهنمایی کردند که سابقه جبهه را باید از پایگاه بسیج بگیری. گفتم: آخه من که پایگاه بسیج رفتم. گفتند: حتما باید اونجا باشه. برای بار دوم با این پای نالان رفتم پایگاه بسیج. حالا هر کدوم از این اداره ها، یک طرف شهر! اونجا مسئولش رفته بود سرکشی دیگر پایگاه ها. نیم ساعت نشستم، دیدم پایم نمی کشد. رفتم خونه. شب کلی پام تاول زد. هفته بعدش دوباره رفتم پایگاه بسیج. اونجا به من گفتند: باید بری پایگاه بسیجی که شهیدتان از آنجا به جبهه اعزام شد. گفتم: مومن خدا! من چه بدانم شهیدم از کدام پایگاه عازم جبهه شد؟! گفتند: این را بنیاد شهید می داند. رفتم بنیاد. این جور چیزها رو حضوری می ری، مثل توپ شوتت می کنند، وای به حال اینکه تلفنی بخوای کارت رو انجام بدی. در بنیاد پرونده را نیم ساعت بررسی کردند، گفتند: پایگاه بسیج فلان جا. شهیدتان از اونجا عازم شده. فردایش رفتم شرق تهران خراب شده. با عصا رفتم. نشونی ای که اونها به من داده بودند، استخر سرپوشیده بود!! از چند تا مغازه پرسیدم، خدا خیرش بدهد؛ جوانی گفت: رفته طرفای میدون رسالت. رفتم اونجا. مسئولش نبود. هنوز ۵ روز مونده به آخر سال، رفته بود تعطیلات! چند روز بعد از تعطیلات رفتم همون پایگاه بسیج که مجید از اونجا اعزام شده بود. بعد از ۲ ساعت انتظار، بالاخره چشمم به جمال سابقه جنگ بچه ام روشن شد. رفتم بنیاد. داشتند می رفتند. خدا خیر بدهد! مسئولش نرفت تا حرف مرا بشنود. گفتم: ظاهرا این برگه امضای شما را می خواهد. امضا کرد. گفتم: الان بیشتر از ۳۰ سال از شهادت شهدا می گذرد؛ بنیاد شهید آیا نباید سابقه جنگ شهدا را داشته باشد؟! خدا را خوش می آید من پیرزن را با این پای لنگ آواره خیابان ها می کنید؟! یعنی من الان باید با مدرک و سند ثابت کنم شهیدم چند سال سابقه جنگ داشته؟! پس شما توی بنیاد چی کار می کنید؟! بعد خدا به سر شاهد است، برای هر چیز دیگری تقریبا همین اندازه ما را معطل کردند. هی از اینجا برو اونجا، از اونجا برو اینجا. دیروز نه یه روز قبلش کارم تموم شد. خوشحال بودم که همه مدارک رو خودم جور کرده بودم، منت احدی رو هم نکشیده بودم، ناگهان از بنیاد بود یا بسیج، نمی دونم، گفتند که پول بیمه و بازنشستگی شهید شما، خورد خورد توی این مدت ریخته شده حساب تون. جز یه مبلغ، چیز دیگری طلب ندارین شما!! رفتم فیش حقوقی ام را دیدم. دیدم خداییش دارند راست می گویند، اما چرا ۲ ماه من مادر شهید را با ۶۹ سال سن، آلاخون والاخون کردند؟! خدا را خوش می آید؟! خوبه حالا «چشم و چراغ ملتیم»، با ما همچین تا می کنن!!

حرف های مادر شهید رجبی، عجب اشکی گرفته بود از مردمی که اغلب خانواده شهدا بودند. جالب اینکه «ما هم شبیه این نقد را به بنیاد شهید داریم»، خیلی راحت از لا به لای جمعیت شنیده می شد. پیرزن کلی از من عذر خواست و تشکر کرد که وقتم را به او دادم. اگر نبود اصرار خودش، اصلا حوصله خواندن ادامه متن را نداشتم. متنم بوی شلمچه داشت. دل ها آماده بود. خیلی ها گریه کردند. با بغض نوشته ام را تمام کردم و هنگام روضه مداح، چراغ مسجد، خاموش تر از آن بود که کسی گریه ام را ببیند. اگر چه اوج فاطمیه بود، گریه ام اما برای «فاطمه» نبود. من تاول پای مادر شهید رجبی را نمی فهمم، روضه در و دیوار را بفهمم؟؟!!

نوشته ام را بی خیال. گاهی راهکار ارائه دادن، بهتر از اشک درآوردن یا خنداندن است.

یک- محرم ترین فرد برای انقلاب اسلامی، اگر مادران شهدا نباشند، پس کیانند؟! صرف گوش دادن به درددل مادران شهدا موضوعیت اساسی دارد برای جایی مثل بنیاد شهید. مسئولین بنیاد شهید نباید آنقدر خود را اسیر کارهای اجرایی کنند، که از کارهای معنوی باز بمانند. نشستن پای سخن خانواده شهدا حتما یکی از وظایف خطیر بنیاد شهید است. نباید از اهمیت این موضوع غافل شد. در این باب، دیدار و شنیدار، فی نفسه امری واجب است. هر جا دل مادر شهیدی از درد پر شد، بنیاد باید اینگونه احساس کند که جایی کم گذاشته. مگر نگاه آرمانی داشته باشیم تا در مقام عمل، میزان شرمندگی مان کمتر از این باشد.

دو- دگر بار در سخنان این مادر شهید دقت شود. معلوم است رابطه بنیاد با خانواده هدفش، علی رغم همه کش و قوس ها، رابطه ای حسنه و دوسویه است. نه بنیاد قصدی برای قصور دارد، نه خانواده شهدا احیانا زیاده خواه اند. تذکر و تنبه من به بنیاد محترم شهید، این است که ارباب رجوع خود را هرگز با ارباب رجوع جایی مثل بانک ملی اشتباه نگیرند. به هر حال ارباب رجوع بنیاد شهید، زخم برداشته انقلاب اسلامی است و حتما باید «تکریم ویژه» شود. بگذار شعار ندهم. اتفاقا مادر شهید به دلجویی نیاز دارد و این وظیفه بنیاد شهید است. اینها هیچ تنافری با معامله در راه خدا ندارد. عرش و فرش قابل جمع اند.

سه- به عنوان کوچک ترین اعضای خانواده هدف بنیاد شهید، چند توصیه ساده و مصداقی می کنم.

الف) تجمیع پرونده شهدا و خانواده شهدا در یک جای واحد، کاری بس ضروری است. اصلا درست نیست که بخشی از پرونده شهدا در بنیاد شهید مرکز، بخش دیگری در بنیاد شهید منطقه، بخشی در بسیج و احیانا سپاه و ارتش باشد. متاثر از همین پراکندگی است که می بینیم در پرونده مادر شهید رجبی و خیلی دیگر از خانواده شهدا نامه تکفل و سابقه جبهه و چیزهایی از قبیل انحصار ورثه و… نیست. این در حالی است که حتما در طی این ۳۰ سال بارها و بارها خانواده شهدا چنین نامه هایی را ضمیمه پرونده شان کرده اند. مع الاسف، هر نامه ای در پرونده ای جدا و در اداره ای سواست. این معضل، کار را هم برای بنیاد سخت می کند، هم برای خانواده هدف بنیاد.

ب) چه خوب است بنیاد محترم شهید، بی آنکه لازم باشد پای خانواده شهدا به بنیاد باز شود، خود وظیفه اطلاع رسانی را روی دوش بگیرد. خرج این کار، فقط یک تماس تلفنی و اندکی انسجام است. قطعا زیبنده نیست مادر شهیدی از در و همسایه ملتفت فلان حق خود شود. حقی که متاثر از عدم اطلاع رسانی صحیح، بعد از کلی دوندگی متوجه می شود بخشی را گرفته، بخشی هنوز مانده.

ج) بر بنیاد فرض است که خانواده شهدایی از جنس مادر شهید رجبی که کمک حالی ندارند، رسیدگی بیشتر کند. آیا ممکن نیست با تدابیری ممتاز، مادران شهدایی از این دست، بی نیاز از دوندگی های اداری شوند؟! چرا نباید بعضی کارهای امثال مادر شهید رجبی را بنیاد متقبل شود؟! این کار اگر مستلزم نیروی انسانی بیشتری برای بنیاد شهید است، حتما باید عملی شود. بالطبع از این دست مادران شهدا زیاد نیستند.

د) نوع تعامل بنیاد شهید با جایی که شهید از آنجا عازم جبهه شده، نیز محل کار شهید، به نظرم نیاز به بازنگری اساسی دارد. تقاص این تعامل نادرست را فی الحال، خانواده هدف بنیاد دارد پس می دهد. این اصلا صورت خوشی ندارد که فرزند شهید برای گرفتن بازنشستگی پدرش، در کنار ده ها اداره و ارگان، یکی هم به محل سر کار پدر می رود. آنجا مسئول مربوطه می گوید: ما کار مرده های معمولی مان را راحت تر انجام می دهیم، چرا که واسطه بنیاد شهید حذف می شود. لذا حتما تعامل بنیاد با سایر اداره ها باید اصلاح و بازبینی شود.

چهار- این همه نافی خدمات ارزشمند بنیاد محترم شهید نیست. امید است پیش شهدا هیچ کدام ما شرمنده نباشیم، اما یک سئوال. فرض کنیم فردای قیامت، شهید رجبی ها جلوی من و شما را گرفتند و پای تاول زده مادرشان را نشان مان دادند. من به نوبه خود، اعتراف می کنم؛ اصلا جوابی ندارم.

 

منبع:/fashnews

دیدگاه ها

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

افزودن دیدگاه جدید

Restricted HTML

  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.
CAPTCHA
CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.