به گزارش "پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت" به نقل از جوان، علی احمدی فراهانی - در زمستان سال ۱۳۵۷ دیگر خوابی برای شاه نمانده بود تا او بتواند از طریق رؤیاهایش، خود را از مخمصهای که در آن گرفتار آمده بود، نجات دهد. سرنوشتش در بیخوابی مقدر شده بود، بیخوابی ممتدی که در آن صدایی نبود جز صدای ملتی که تابوتش را فراهم میآوردند و مرگش را آرزو میکردند. بیاختیار کنار پنجره میرفت. هوا تاریک شده بود. با شروع تاریکی هوا تهران به پلنگ سیاه در کمین نشستهای میماند که هر لحظه بیم آن میرفت که با جهشی گریبان شاه را از هم بدرد. لحظاتی بعد که چشمش به تاریکی عادت کرد، دوباره خود را در قطاری یافت که از گذشته میگذشت و آهستهآهسته به حال میآمد و در این برگشت او را از کنار خاطرات گذشتهاش که سالهای سال پادشاهی آن را کمرنگ کرده بود، گذر میداد. از آغازین سالیانی که با پدیده قدرت تماس یافته بود. به نظر میرسد که وی این دوره ۳۷ ساله را به شرحی که در ذیل میآید، کاویده بود.
روزهای آغازین سلطنت، یک بازی برای سرگرم نگه داشتن کودکی بهانهگیر!
رضاشاه هنگامی که در سال ۱۳۰۵ تاجگذاری کرد و محمدرضا نیز ولیعهد ایران شد، دوران تنهایی او هم به شکل ناخوشایندی آغاز شد. پدرش نیز بلافاصله دستور داد او را از زندگی زنانه دور کنند. در مدت دو سال محمدرضا به بیماریهای مختلفی، چون سیاهسرفه، دیفتری و مالاریا مبتلا شد و تا سر حد مرگ پیش رفت، اما جان سالم به در برد و سالها بعد که در اوج قدرت استبدادیاش بود با یادآوری آن روزها ادعا میکرد نجاتش تنها با نیروی الهی ممکن بود.
وقتی در صبح خنک ۲۵ شهریور سال ۱۳۲۰ رضاشاه بدون اطلاع قبلی پسرش را به حضور خود فرا خواند و به او گفت که دیگر نمیتواند به سلطنت ادامه دهد، محمدرضا دانست گاوبازها بعد از بازی بسیار در فرصت مناسبی بیرق را بر پشت گاو زدهاند و این پرده آخر بازی است که با افتادن هیبت رضاشاه کبیر! بر خاک، به پایان میرسد. هنگامی که رضاشاه را به بندرعباس میبردند تا سوار کشتی بخار انگلیسی کنند، محمدرضا پهلوی با توافق متفقین به مجلس شورای ملی رفت و به قانون اساسی سال ۱۲۸۴ ش. اعلام وفاداری کرد و به منزله شاه ایران به رسمیت شناخته شد، اما در حقیقت تا سال ۱۳۲۷ حکومت او بیشتر یک شاهبازی برای سرگرم نگه داشتن کودکی بهانهگیر بود. با ترور نافرجامی که در بهمن سال ۱۳۲۷ علیه شاه صورت گرفت، دورهای از خشونت و اعمال فشار با اعلام حکومت نظامی، تعطیلی روزنامهها، دستگیری افراد و شخصیتهای سیاسی آغاز شد. این اولین تجربه شاه از خیمهشببازی یک دیکتاتور بود. تجربهای بسیار خوشایند، زیرا احساس میکرد قدرت در دستان اوست.
احساس غبن، بعد از ورود به بازی قدرت
بلافاصله تلاطم امواج بار دیگر او را به بیرون پرت کرد. موافقتنامه گسـگلشاییان (۱) شاه را دوباره از گردونه خارج ساخت. آغاز فشار نمایندگان مجلس به رهبری دکتر محمد مصدق علیه شرکت نفت ایران و انگلیس و موافقتنامه گسـگلشاییان با بازگشت آیتالله کاشانی به تهران از تبعید یک ساله همزمان شد. همین اندازه تلاطم کافی بود که علی منصور و کابینهاش را غرق کند، اما شاه سعی کرد دوباره حواسش را جمع کند. امریکاییها دست یاری دراز کرده بودند و در دستشان برگ برندهای به نام رزمآرا بود. رزمآرا در مجلس از موافقتنامه حمایت کرد، اما قبل از آنکه فرصت یابد تا اقدامی صورت دهد، در شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ با گلوله خلیل طهماسبی از گروه فدائیان اسلام از پای درآمد و برگ امریکاییها در دستان شاه سوخت. شاه با دستی سوخته تلاش کرد مهره دیگری بیابد تا توان ایستادگی پیدا کند، اما کسی توان مقاومت نداشت. به مدت دو سال همه احزاب، شخصیتهای سیاسی و کشورهای سهگانه انگلستان، شوروی و امریکا بهوسیله انواع و اقسام مهرههای سیاسی و اقتصادیشان در سیاست ایران دست داشتند بهجز شاه ایران. او تنها نظارهگر بود و از عهده انجام هیچ کاری برنمیآمد. با ملی شدن صنعت نفت، انگلیس و شرکت نفتیاش در آبهای گرم خلیجفارس زیر آفتاب سوزان جنوب بعد از تلاش و تقلاهای بسیار که تا لاهه هم پیش رفت غرق شدند، اما روح پریشان استعمار در مدت کمتر از دو سال بار دیگر سر برآورد و با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ انتقامش را گرفت.
فرار ۵۷ یادآور فرار ۳۲
در زمستان سال ۱۳۵۷ شاه به فکر یافتن راهی بود تا شاید بتواند از شعار «مرگ بر شاه» برای مدت کوتاهی رها شود. حالا آنقدر قدرت و اعتبار داشت که مجبور نشود پاورچین پاورچین برود، اما هنگامی که کار به جایی رسید که از دفتر کارش نیز همهمه مردم را شنید و در مجلات و روزنامههای خارجی خواند که دوستان سابقش نیز آرامآرام زبان به انتقاد از او گشودهاند و او را همچون مریضی که بیماری لاعلاج دارد ترک میکنند، شستش خبردار شد که شاید این بار هم مجبور شود از آسمان ایران بگریزد و همانند ۲۵ سال پیش خود را توریستی معرفی کند که هواپیمایش خراب شده است. شاه تلاش کرد تا این فکر تلخ را از ذهنش بیرون کند. در این لحظه ناخودآگاه هتلی را که در رم هنگام فرار از ایران با همسر سابقش در آن اقامت داشتند به یاد آورد. در آن زمان وقتی شاه و ثریا برای ناهار وارد سالن غذاخوری هتل شدند، هنوز تعدادی عکاس و خبرنگار اطراف آنها بودند تا از شاه و ملکه حیران و فراری خبر تهیه کنند. بعد از مدت کوتاهی خبرنگار جوانی که برای خبرگزاری آسوشیتدپرس کار میکرد دوان دوان به سوی آنها آمد و هیجانزده تلکسی را که تازه به خبرگزاری رسیده بود به دست شاه داد. شاه نگاه تردیدآمیزی به جوان انداخت. ثریا منتظر و کنجکاو به شاه خیره شده بود. شاه تلکس را خواند: «مصدق سقوط کرد. تهران در کنترل نظامیان و طرفداران شاه است. سرتیپ زاهدی نخستوزیر شده است.» شاه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، تلکس را بالا گرفت و خبرنگاران از آن صحنه عکس گرفتند. آنچه در این تلکس خبری نانوشته ماند، این بود که «۲۵ سال دیکتاتوری شاه آغاز شد.»
شاه با چمدانی از تلگراف و تبریک به دوستان، آشنایان و حامیان داخلی و خارجیاش به ایران بازگشت و از صبح روز ۲۹ مرداد نیز فرمانداری نظامی کار خود را با دستگیری، شکنجه، زندان و اعدام آغاز کرد. دکتر محمد مصدق در دادگاه نظامی محاکمه شد. نیروهای مذهبی و مسلمان تحت تعقیب قرار گرفتند. روزنامهها تعطیل شدند، حزب توده بهشدت سرکوب و فعالیت بقیه احزاب نیز غیرقانونی اعلام شد و در چهاردهم آذر سال ۱۳۳۲ رابطه انگلستان و ایران که به مدت ۱۴ ماه قطع شده بود با انتشار بیانیهای از سر گرفته شد.
امریکا در اندیشه تداوم دیکتاتوری شاه
تنها چهار روز پس از بازگشت شاه از رم کمکهای مالی امریکا آغاز شد. کمکهایی که در عرض یک دهه به یکمیلیارد دلار بالغ میشد. کمکی که تنها ساسهای لانه کرده در جامه رژیم را چاقتر کرد. پافشاری رژیم شاه بر اجرای روشهای خشن ـ. در حالی که در نقاط مختلف جهان از جمله کوبا، انقلابهایی علیه حکومتهای استبدادی رخ میداد ـ. امریکاییها را به وحشت انداخت. با پیروزی جان اف. کندی در مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۶۱، سیاست امریکا تغییراتی سطحی یافت. کندی در سخنرانی مراسم تحلیف (مراسم سوگند) اعلام کرد:
«ما به تمامی مردمی که در کلبهها و روستاهای نیمی از کره زمین برای از بین بردن بدبختی و فقر مبارزه میکنند، وعده میدهیم بیشترین تلاش خود را برای کمک به آنها به هر مدتی که لازم باشد انجام میدهیم...» (۲)
در واقع برنامه کندی شامل دو قسمت مشخص بود: قسمت اول، تشویق به اصلاحات و انجام دادن آن از بالا به منظور متوقف کردن انقلابهای پیشبینی نشده بود. قسمت دوم یا بخش پنهان برنامه کندی اعمال خشونت و استفاده از نیروی نظامی در صورت موفقیتآمیز نبودن اصلاحات بود. دقیقاً همانند آنچه در ونزوئلا روی داد و صدها نفر در خیابانهای کاراکاس، پایتخت این کشور به قتل رسیدند. از آنجا که گزارشها و تحلیلهای رسیده از ایران همگی بدبینانه بود و در صورت ادامه فشار و اختناق احتمال سقوط شاه وجود داشت، جان دبلیو. بولینگ، ایرانشناس مشهور وزارت خارجه امریکا، در گزارشی ۱۴ توصیه را به منزله راه درمان حکومت شاه پیشنهاد کرد و به دولت امریکا داد. از آنجایی که شاه از اجرای این اصلاحات سطحی نیز وحشت داشت، دولت امریکا به زور توانست این داروی مسکّن را به رژیم شاه بخوراند. در این ۱۴ توصیه شاه میبایست:
۱ ـ. تمامی رنجشها و نارضایتیهای موجود را از خود منحرف و متوجه وزرای خود کند.
۲ ـ. خانواده خود یا اکثر اعضای خانوادهاش را در اروپا پخش کند.
۳ ـ. از سفر رسمی به خارج اجتناب کند و دیگران را نیز از سفر رسمی به ایران بازدارد.
۴ ـ. نیروهای نظامی خود را بهتدریج به یک نیروی کوچکِ پرطاقتِ متشکل از پیاده نظام و قادر به کنترل امنیت داخلی و فعالیتهای چریکی کاهش دهد.
۵ ـ. اکثر مستشاران امریکایی را به استثنای افرادی که در زمینه بهداشت، آموزش و پرورش و کارهای رفاهی فعالیت میکنند، به تدریج از ایران خارج کند.
۶ ـ. از طبقه حاکم سنتی به دلیل نداشتن مسئولیت اجتماعی در ملأعام انتقاد کند.
۷ ـ. از موضعگیری بینالمللی خود که آشکارا در حمایت از غرب است، دست بکشد و همچنین کمترین زمان ممکن را متوجه روحیه جهان آزاد و پرستیز خود کند.
۸ ـ. سطح زندگی و جاه و جلال زندگی اش را پایین آورد.
۹ ـ. حداقل با یک برنامه توزیع زمین علیه زمینداران بزرگ اقدام کند.
۱۰ ـ. علیه کنسرسیوم نفتی حرکات تهدیدکنندهای انجام دهد و به نحوی از آن امتیازهایی بگیرد که [اینگونه]به نظر برسد [که]کنسرسیوم با بیمیلی تسلیم قدرت و اراده او شده است.
۱۱ ـ. از دهها مقام بلندپایه «فاسد» چه بتوان فساد آنها را ثابت کرد و چه نتوان سپر بلایی برای خود بسازد.
۱۲ ـ. طرفداران میانهرو [دکتر محمد]مصدق را به سمتهایی نظیر وزیر دارایی و رئیس سازمان برنامه منصوب کند که در آنجا بدون آنکه بتوانند تغییری در سیاست به وجود آورند، مسئولیتهایی را عهدهدار شوند.
۱۳ ـ. تمامی جزئیات فعالیتهای بنیاد پهلوی را علنی و چند تن از طرفداران میانهرو مصدق را سرپرست آنها کند.
۱۴ ـ. از شخصیت خود برای برقراری تماس شخصی دائم با اعضای طبقه متوسط استفاده کند.
انقلاب دیکته شده شاهانه!
بولینگ خود معترف بود که «بسیاری از این موارد، ماهیتی عوامفریبانه دارند و هضم آنها برای غرب دشوار است.» (۳) شاه تصمیم گرفت تا این نصایح را در قالب یک طرح انقلابی عرضه کند. در سال ۱۳۴۱ شاه طی نطقی شش اصل «انقلاب سفید» خود را ـ. که برای ملت به ارمغان آورده بود و خیال میکرد کسی نمیفهمد امریکاییها آن را در خورجین شاهنشاهیاش گذاشتهاندـ اعلام کرد. او تصور میکرد برای بقای رژیمش اجرای چنین طرحی لازم است. این شش اصل انقلابی عبارت بودند از:
۱ ـ. الغای رژیم ارباب رعیتی، با تصویب طرح اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحه اصلاحی قانون اصلاحات ارضی، مصوب ۱۹ دی سال ۱۳۴۰ و ملحقات آن.
۲ ـ. تصویب لایحه ملی کردن جنگلها در سراسر کشور.
۳ ـ. تصویب لایحه قانون فروش سهام کارخانههای دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی.
۴ ـ. تصویب لایحه قانون سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی.
۵ ـ. لایحه اصلاح قانون انتخابات.
۶ ـ. لایحه ایجاد سپاه دانش به منظور اجرای تعلیمات عمومی و اجباری.
قرار بر این شد تا این طرح به همهپرسی گذاشته شود. در مدت زمان کوتاهی طرح شاه مخالف سرسختی پیدا کرد. آیتالله خمینی طی اعلامیهای ـ. که چهار روز مانده به همهپرسی منتشر کردند ـ. همهپرسی را خلاف اصول قانون اساسی دانستند. این مخالفت چیزی نبود که بتوان به راحتی از آن خلاصی یافت. آیتالله خمینی همهپرسی را تحریم کرد. شاه در آستانه «انقلابش» تهدید جدی شد، از اینرو شاه برای نشان دادن قدرت خود به روحانیون به قم رفت و در میدان آستانه قم با ایراد سخنرانی حملات تندی به روحانیت کرد: «یک عده نفهم و قشری که مغز آنها تکان نخورده است، همیشه سنگ در راه ما میانداختند... ارتجاع سیاه اصلاً نمیفهمند و از هزار سال پیش تاکنون فکرشان تکان نخورده است.»
ظهور رهبری قاطع و مصمم
ششم بهمن همهپرسی در حالی انجام شد که همه مخالفان شاه در زندان بودند. دولت ادعا کرد ۹/۹۹ درصد از واجدین شرایط به طرح رأی مثبت دادهاند. شاه با این پیروزی دغلکارانه خود سال جدید ۱۳۴۲ را با هجوم به سرسختترین مخالفان خود آغاز کرد و با حمله به مدرسه فیضیه قم پنداشت که کار بزرگی کرده است. آغاز محرم فرصت مناسبی برای جامعه روحانیون بود تا مردم را به حرکت وادارند. امام خمینی با ارسال پیامی به وعاظ و سخنرانان از آنها خواست از دستگاه سلطنت و تهدیدهای آن نهراسند: «.. فریضه دینی خود را ادا کنید..؛ و از توهم چند روز حبس و زجر نترسید... آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنیامیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا و به اسرائیل و عمال آنها (فرقه ضاله و مضله) همراهی میکند. دستگاه تبلیغات را به دست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است... خطر اسرائیل و همان آنها را به مردم تذکر دهید...» (۴)
این جملات نه تنها برای هوشیاری واعظان و مردم بود، بلکه اعلان جنگ به شاه محسوب میشد و پاسخی به نطق شاه در میدان آستانه قم بود. با آنکه در صورت سخنرانی امام خمینی احتمال حمله کماندوهای شاه به مدرسه فیضیه قم زیاد بود و حتی تهدید به حمله نیز شده بودند، امام عصر عاشورا در حضور هزاران نفر از عزاداران در مدرسه فیضیه قم حاضر شدند و در میان ابراز احساسات مردم سخنرانی خود را آغاز کردند. امام خمینی درباره رژیم شاه و حمله نیروهای مسلح به مدرسه فیضیه فرمودند: «آنها با اساس اسلام و روحانیت مخالفند. اینها نمیخواهند این اساس موجود باشد. اینها نمیخواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علما [ی]اسلام باشند. اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد.»
ورود به چالش مرگ و زندگی!
همزمان با سخنرانی امام خمینی در قم، در تهران نیز نیروهای نظامی به دستور ساواک به دستگیری وعاظ و سخنرانان برجستهای که در طول ماه محرم علیه رژیم سخنرانی کرده بودند اقدام کردند. از جمله دستگیرشدگان میتوان به حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی، آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله حسین غفاری و... اشاره کرد که به زندان نیز افتادند. فردای روز عاشورا تظاهراتی از سوی دانشجویان دانشگاه تهران در حمایت از سخنان امام خمینی انجام شد. دو روز پس از سخنرانی امام در مدرسه فیضیه در ساعات آغازین بامداد ۱۵ خرداد چند کامیون نظامی وارد شهر قم شدند. نیروهای نظامی در سکوت کامل از کامیونها پیاده شدند و به سوی قسمتی از شهر که منزل امام قرار داشت، حرکت کردند. نیروها به داخل خانه امام هجوم بردند، اما او را نیافتند. سپس با خشونت فراوان تلاش کردند تا از خادمانی که در خانه امام بودند و روزها از بازدیدکنندگان پذیرایی میکردند اطلاعاتی کسب کنند، اما امام که شبها برای استراحت به خانه فرزندش، مصطفی، میرفت، در آن لحظه بیدار بود و به صدای نظامیان گوش میداد. ایشان خیلی سریع به موضوع پی بردند. فرزندشان را بیدار کردند. لباس پوشیدند. وارد کوچه شدند و با صدای آرام گفتند: «روحالله خمینی منم. چرا اینها را میزنید؟» وقتی امام سوار بر ماشین نظامی شد، حاج مصطفی که تا این لحظه در بهت و حیرت، تنها ناظر این صحنه بود، فریاد زد: «مردم، خمینی را بردند.» این فریاد بیداری آغازی بود که قیام ۱۵ خرداد نام گرفت. خبر دستگیری امام همان ساعات اولیه صبح در قم پیچید. بازارها و کلاسهای درس تعطیل شدند و مردم به خیابانها ریختند. خبر به تهران نیز منتقل شد و دانشجویان نیز به خیابانها ریختند. بازاریها و بارفروشان هم از سوی دیگر به خیابانها ریختند و شهر به سرعت از کنترل مأموران نظامی خارج شد. با گسترش قیام اسدالله علم، نخستوزیر وقت، پس از مذاکراتش با شاه برای سرکوبی قیام اختیار تام گرفت. بر این اساس وی با فرا خواندن فرماندهان نیروهای مسلح، پلیس و ژاندارمری به آنها گفت: «میخواهم خیابانها پاک شوند.» واکنش فرماندهان اعتراض بود، زیرا میدانستند این سخن علم یعنی به گلوله بستن مردم. یکی از ژنرالها به علم یادآوری کرد که، چون نظامی نیست و توان فرماندهی نیروی نظامی را ندارد، نمیتواند چنین دستوری را بدهد و تنها شاه میتواند چنین دستوری را صادر کند. علم به سرعت از طریق تلفن با شاه گفتوگو و جریان را برای او بازگو کرد و گفت که چارهای جز کشتار مردم نیست. شاه گفت: «آقای نخستوزیر، اگر قضاوت شما این است و آماده هستید که پیامدهای این قضاوت را به عهده بگیرید میتوانید، عمل کنید.» (۵)
علم با چراغ سبز شاه کشتار را آغاز و بعد از یک روز با ریختن خونهای بسیار قیام را سرکوب کرد. سپس او در مصاحبهای با خبرنگاران خارجی چنین گفت: «۱۵ تن از بزرگترین پیشوایان مذهبی به زودی تسلیم محکمه نظامی خواهند شد و محکمه نظامی ممکن است معنی مجازات اعدام را داشته باشد.».
اما این ادعایی بیش نبود. حتی شاه هم قادر به انجام چنین کاری نبود. در روز ۱۱ مرداد شاه تحت فشار مراجع تقلید و آیات عظام امام خمینی را از زندان آزاد کرد، اما روز بعد ایشان را تحت نظر گرفت، به طوری که این مراقبت شدید به مدت هشت ماه به طول انجامید. سرانجام امام خمینی در ۱۵ فروردین سال ۱۳۴۳ آزاد شد.
*پینوشتها در سرویس گفتوگوی «جوان» موجود است.
دیدگاه ها